- تاریخ ثبتنام
- 13/2/18
- ارسالیها
- 751
- پسندها
- 16,971
- امتیازها
- 44,373
- مدالها
- 10
سطح
0
الهام با یه پوزخند بزرگ به مهدیه نگاه کرد و گفت:
تو نمیتونی منو شکست بدی جوجه حتی بدون چوبم.
الهام با خشمی که درش شعله ور شده بود به سمت مهدیه یورش برد، از گردنش گرفت و به دیوار روبروش کوبید.
مهدیه هنوز نفهمیده بود که الهام با بقیه خیلی تفاوت داره.
الهام بی درنگ مهدیه رو کوبید زمین.
مهدیه از درد سرش رو زمین نشسته بود نمیتونست بلند بشه.
الهام رفت سمت چوبش و در یک آن درستش کرد.
چوب بدست رفت بالای سره مهدیه و دستشو گرفت سمت مهدیه یعنی"بلند شو" مهدیه دست الهامو گرفت و سره پا ایستاد الهام زیره بغل مهدیه رو گرفت و کمک تا کناری بنشیند.
به سوی حسنا رفت و گفت:
" خب! چطور بود؟ آیا قابل قبول بود؟"
تو نمیتونی منو شکست بدی جوجه حتی بدون چوبم.
الهام با خشمی که درش شعله ور شده بود به سمت مهدیه یورش برد، از گردنش گرفت و به دیوار روبروش کوبید.
مهدیه هنوز نفهمیده بود که الهام با بقیه خیلی تفاوت داره.
الهام بی درنگ مهدیه رو کوبید زمین.
مهدیه از درد سرش رو زمین نشسته بود نمیتونست بلند بشه.
الهام رفت سمت چوبش و در یک آن درستش کرد.
چوب بدست رفت بالای سره مهدیه و دستشو گرفت سمت مهدیه یعنی"بلند شو" مهدیه دست الهامو گرفت و سره پا ایستاد الهام زیره بغل مهدیه رو گرفت و کمک تا کناری بنشیند.
به سوی حسنا رفت و گفت:
" خب! چطور بود؟ آیا قابل قبول بود؟"