کودکان کار کودکان کار | آرزوهای بچه های کار

  • نویسنده موضوع R_MāN'8
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 383
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #1
نام: آرزوهاے بچه هاے
کار


5a9735b903429ff293001963c4421e0e.jpg

جثه کوچکی دارد و به سختی کیسه پیاز را روی زمین می کشد و آن را داخل مغازه کبابی می برد. از صاحب مغازه اجازه می گیرم تا برای تهیه گزارشم با پسرک صحبت کنم. هادی با دیدن من لبخندی روی چهره ظریف و سبزه اش نقش می بندد و با چاقوی بزرگی مشغول پوست و خرد کردن پیازها می شود. اشک از چشمانش جاری می شود ودائم بینی خود رابالا می کشد. حرکات او مانند یک فرد باتجربه است اما او تنها ۱۱ سال دارد! با نگاهی گذرا می توان به سختی ها و مشقت هایی که کشیده است، پی برد. او از یک سال قبل در این کبابی کار می کند. هر روز پای پیاده از یکی از محله های پایین شهر به اینجا می آید تا بتواند باری از دوش مادرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #2
هادی در پایان هر ماه در ازای روزی ۱۲ ساعت کار تنها ۲۰۰ هزار ریال می گیرد با این حال او خوشحال است که جای ثابتی برای کارکردن پیدا کرده و از این در و آن در زدن و هر روز یک جا کار کردن راحت شده است.او و مادرش بدون وقفه و بدون تعطیلی برای پر کردن شکم ۵ بچه قد و نیم قد تلاش می کنند و تمام دویدن های آن ها تنها پاسخ گوی تهیه بخور و نمیری برای زنده مانده است نه زندگی کردن! زندگی او در کار و کار و کار خلاصه شده است و با آن سن و سال کم غصه بیکاری و در به دری را می خورد و هر شب هنگامی که سربر بالین می گذارد، در رویای شیرین داشتن زندگی آرام فرو می رود.او هر روز ظهر هنگام تعطیلی مدارس با چشم حسرت به دانش آموزان نگاه می کند و تصور این که نمی تواند مانند آن ها سرزنده و شاداب باشد، شیطنت...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #3
آرزوی داشتن دوچرخه ای را دارد که هر روز مجبور نباشد برای رسیدن به محل کارش مسیر طولانی را پیاده طی کند.وقتی که می خواهم از مغازه خارج شوم هادی در حال دستمال کشیدن روی میزها و جمع کردن ظرف هاست. او مانند یک مرد کار می کند تا جای خالی پدرش را پر کند و من با خود می اندیشم که او چگونه می تواند بدون ادامه تحصیل ارتقای شغل یابد و از کارگری کردن برای دیگران نجات پیدا کند؟وحید پسربچه دیگری است که هرروز او را سرچهارراه می بینم که در کنار ترازوی قدیمی اش نشسته است واز رهگذران می خواهد خود را وزن کنند. ابتدا از مصاحبه کردن خودداری می کند اما کم کم راضی می شود و با بی حوصلگی پاسخ سئوالات من را می دهد. او پسر بچه ای سرحال و بازیگوش است و در حالی که دائم آدامس می جود و آن را می ترکاند می گوید...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #4
مادربزرگ وحید پیرزن بیماری است که مستمری ناچیزش صرف دارو و درمانش می شود و تنها سرپناهی را برای استراحت و خوابیدن وحید فراهم کرده است. وحید از ۳ سالگی بامادربزرگش زندگی می کند و از مهر و محبت پدر و مادرش بویی نبرده است. به گفته خودش دست و پا شکسته به مدرسه می رود و در اوقات فراغت با ترازوی خود به بازار می آید تا درآمدی داشته باشد.او می خواهد پول هایش را جمع کند تا ترازوی دیجیتالی بخرد و مشتریان بیشتری جذب کند. علی و احمد هم ۲ برادری هستند که هر روز گاری کوچک خود را برمی دارند و راهی کوچه و خیابان شهر می شوند. چشم های شان همه جا را می پاید و اگر در گوشه و کنار کاغذ یا پلاستیکی ببینند با خوشحالی آن ها را درون گاری خود می گذارند. همیشه صدای آن ها که نوبتی می گویند نان خشکیه، نان...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #5
آن دو با سن کم خود سرد و گرم روزگار را چشیده اند و به فکر ساخن آینده ای روشن هستند و به نظرشان کارکردن و فعالیت نشان دهنده مردانگی و بزرگی است و از این که چنین شغلی را انتخاب کرده اند ناراحت نیستند چون ممکن است همان کار شروع کار بزرگ تری باشد.مسلم ۱۰ ساله چند سالی است که به همراه خانواده اش از روستا به شهر مهاجرت کرده است. او صبح به مدرسه می رود و بعدازظهرها برای فروختن آدامس راهی خیابان های مرکز شهر می شود. هنگامی که خودروها پشت چراغ قرمز توقف می کنند او به تکاپو می افتد و با التماس و خواهش از افراد می خواهد که بی اعتنا از کنارش نگذرند و حداقل یک بسته آدامس بخرند. با فروش هر بسته خوشحال می شود و چشمانش برق می زند و با انرژی بیشتری تلاش می کند. او منتظر خبر است تا در یک مغازه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #6
لباس های کثیف بر تن و کفش های بزرگی به پا دارد. دستانش از شدت سرما کرخت شده است و میان صحبت هایش گاهی سعی می کند با بخار دهانش آن ها را گرم کند. او نیز ۱۲ سال دارد و از تابستان در یک مکانیکی خودروهای سنگین مشغول به کار شده است. در طول سه سال گذشته کارهای مختلفی را امتحان کرده تا بالاخره در این مکان مستقر شده است. به گفته م او بنا به خواسته پدرش کار سخت و طاقت فرسایی را انتخاب کرده است و هر روز در پایان کار آن قدر خسته می شود که حتی نای حرکت کردن به سوی خانه را ندارد. بااین حال آرزو می کند صاحب کارش از او راضی باشد تا بتواند همان جا کارکند و تجربه کسب کند تا روزی استادکار شود. او از سن حقیقی اش بسیار بزرگ تر و پخته تر صحبت می کند. اگرچه ترک تحصیل کرده است قصد دارد در مدرسه شبانه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
10/4/18
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,743
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #7
گاهی اوقات به استراحت و آرامش احتیاج زیادی دارم اما بزرگ ترها فکر می کنند ما کوچک ترها حق خستگی و دلمردگی نداریم. در حالی که ما کودکان کار هم به تفریح، اوقات فراغت، امنیت شغلی، تحصیل و ... نیاز داریم. اما اغلب دچار سرنوشت پدران کارگر خود می شویم و برای خلاصی از آن باید به صورت شبانه روزی تلاش کنیم!
م راست می گفت، دلهره بیکار شدن، گرسنه ماندن، روح و روان کوچک آن ها را که در حال شکل گیری است آشفته می کند و به جای این که ذهن آن ها به سمت کسب علم معطوف شود، به سوی کسب درآمد می رود و چه بسیار کودکان کاری که در ازای انجام کارهای سنگین دستمزد بسیار کمی دریافت می کنند و ای کاش روی دستمزد آن ها نظارت می شد و به گونه ای از کودکان کار حمایت می شد که کار کردن آن ها به تحصیلشان لطمه ای نمی زد...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا