روی سایت دموکراسی بین عقل و دل (قسمت دوم)|meli770 کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع S_MELIKA_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1,245
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام کسی که همین نزدیکی است...
نام دلنوشته: دموکراسی بین عقل و دل (قسمت دوم)
نویسنده: meli770
ویراستار: نسترن بانو


80152
ممنون از فرزانه عزیزم.

همیشه نوشتن قسمت‌های دوم یا جلد دوم، سخت‌تر از قسمت اول و جلد اوله.
برای بار سوم تصمیم گرفتم قسمت دوم یا جلد دوم رو بنویسم... بدون هیچ فکری
هر وقت "عقل" و "دل" خواستن، "انگشتام" شروع می‌کنن به نوشتن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
حکم صادر شد.

«عاشق شدن ممنوع!»

عقل و دلم از عاشق شدن می‌ترسن.
شاید کلمه‌ی ترس برای من خنده‌دار باشه،
چون چیزی نیست که ازش بترسم... ولی چرا یه چیزی هست. «عشق»، «عاشق شدن» و «عاشق بودن».
کلا کلمه‌ی «عشق» هم ترس داره، هم نداره.
با اینکه بیشتر نوشته‌هام برمی‌گرده به عشق و عاشقی، حتی عاشقی رو هم ممنوع کردم؛ ولی فایده نداشت.
این کلمه رو نمی‌شه «ممنوع» کرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بالاخره اتفاق افتاد...
نمی‌دونم چرا ولی امسال یه جور به خصوص منتظر آمدنش بودم!
بالاخره رسید، بعد از سه ماه انتظار...
پاییز جانم، رسیدنت مبارک!
پاییز بعد از بهار، یکی از بهترین فصل‌های زندگی است، از نظر من!
نظر عقل و دل رو نمی‌دونم؛ شاید به نظر اونا بهار، بهترین فصل باشه...
ولی من به شخصه عاشق پاییزم...
از نظر من پاییز بعد از بهار فصل عشق بازی‌ست!
پاییز فصل به خصوصی‌ست، نمی‌دانم چرا ولی عجیب او را دوست دارم!
شاید چون من را یاد بهار می‌اندازد.
هر چه نباشد من دختر بهارم!
اصلا شاید بهار عاشق شده که بعد پاییز شده.
بهار پاییزی‌ست که عاشق شده است.
از دست این عشق که همه جا هم هست، هم نیست...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با خودم عهد بستم عاشق نشم،
چون پر از درده!
شاید خیلی خوش بگذره،
شاید بهترین لحظات عمرت باشه؛
ولی وقتی تموم بشه نابود می‌شی!
شاید توی رمانام از عشق بنویسم چون زیباست
ولی...
حقیقت چیز دیگه‌ست...
چون از این کلمه‌ی زیبا به شدت می‌ترسم!
می‌ترسم، خیلی...
بیشتر از همه چی، می‌ترسم از چیزی که می‌ترسم
سرم بیاد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
می‌خوام برم،
جایی که هیچ کس نباشه...
توی حال خودم باشم...
فقط من باشم و خدای خودم و
عقل و دل...
چهارتایی خیلی خوش می‌گذره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
جدیدا کشف کردم...
موزیکی که موقع خواب گوش می‌دیم،
مثل همون لالاییه که مامان‌هامون برامون می‌گفتن...
مثل همون قصه است که آخرش کلاغه به خونه‌ش نرسیده است...
وقتی موزیک گوش میدم موقع خواب...
عجیب دلم قصه می‌خواد!
شاید موقع خواب هم تنها باری باشه که
سه تامون، عقل، دل و خودم با هم یکی هستیم...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
مدتی بود عقل و دلم بهم ریخته بود.
از وقتی بهار، بهترین فصل زندگیم از راه رسید،
یک اتفاق بد هم سروکله‌اش پیدا شد!
درست یکی از بهترین شب‌های عمرم،
یک اتفاق بد، مدتی حالم رو بد کرده بود.
عقل و دل مبهوت مونده بودن!
هنوز هم با گذشت چندماه از اون اتفاق بد... به یادش می‌افتن و حالشون بد می‌شه!
ولی... با یک مسافرت یا استراحت دادن به عقل و دل، می‌شه حال‌شون رو کمی بهتر کرد.
اون موقع دلم عجیب یک جای ساکت رو می‌خواست.
اون موقع دل و عقلم هر دو بهم ریخته بودن! اصلا دلم نمی‌خواد این جور مواقع با هم یکی بشن!
ولی گذشت هرچی بود، تموم شد.
فقط خاطره موند.
فقط خاطره‌هاشون موند باهامون...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
شاید بهار، با اون اتفاق بد بود،
ولی پاییز بهترین فصله... چون مکمل بهاره.
از نظرم پاییز داره تلخی بهار رو جبران می‌کنه.
فقط خدا کنه تا آخرش جبران کنه!
تا اینجای این فصل عاشقی به خیر گذشته...
چون دل و عقل آروم گرفتن و دارن زندگیشون رو می‌کنن...
دارن روی خط هدفم راه میرن،
هدفی که هرجوری باشه دنبالش می‌کنم...
چون قراره به جاهای خیلی خوبی برسم و می‌رسم... چون من می‌خوام!
چون از نظرم آدم به هر چیزی که می‌خواد می‌تونه برسه... فقط باید سختی‌هاش رو تحمل کنه.
و این برای منی که دلم می‌خواد خیلی زود به آرزوهام برسم خوبه... چون صبر کردن رو یاد می‌گیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
بالاخره راهم رو پیدا کردم و از دو راهی وحشتناک نجات پیدا کردم.
فقط یک چیز اذیتم می‌کنه، اونم کم رنگ‌تر شدن نوشتنم...
البته نوشتن به زبان کد نه، نوشتن به زبان داستان، داستان‌هایی توی ذهنم جولون میدن و خودنمایی می‌کنن... ولی ازشون دست برنمی‌دارم، هیچ وقت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
6/4/17
ارسالی‌ها
2,248
پسندها
19,516
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
جدیدا یک اخلاقی پیدا کردم که عقل و دل هنوز باهاش کنار نیومدن... چه برسه به خودم!
اخلاقی عجیب...
انقدر عجیب که سه‌تامون می‌شینیم نگاهش می‌کنیم تا ببینیم تکلیفش کی مشخص می‌شه.
نمی‌دونم این اخلاق عجیب و غریب، که هم زمان هم می‌خوام داستان بنویسم، هم کد بزنم، از کجا اومده؟!
واقعا سخته سر و کله زدن باهاش!
خدا به هممون صبر بده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : S_MELIKA_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا