روی سایت دلنوشته کافه دل| آتوسارازانی کاربر انجمن یک رمان

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
مجموعه دلنوشته های کافه دل
نام نویسنده : آتوسارازانی

دلنوشته: پاییز
پاییزاومده پی نامردی
خش خش برگ های زرد و نارنجی، زیر پای عابران، خبر از آمدن فصلی می دهد که آسمانش هم چون دل عاشقی درفراق یار می گرید.
کوچه های خیس خورده ازنم نم باران، برگ های ریزان، نسیم خنک، بوی خاک باران خورده، همراه با غرش آسمان، همه ی این ها، آیا کافی نیست برای عاشقی که در فراق یارش، شب های طولانی پاییز را در کوچه های پس کوچه های شهر قدم می زند؟

آیا هر برگ خشکی که به دور خود می رقصد و برای زمین دلبری می کند، اورا به یاد دلبری های معشوقش نمی اندازد؟ سیاهی دل آسمان حکایت از سیاهی دل اوست.
ابرهای گرفته، همان بغض های اوست که گاهی تبدیل به نم نم قطره های باران می شوند و امان ازآن لحظه ای ک آسمان بگرید.[ATTACH...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
دلنوشته: صبح جمعه
تمام هفته، پاسخ همه ی خستگی هایم را به نوید صبح جمعه سپری می کردم.
صبح جمعه، در ذهن من، صبحی بود که در آن تا ظهر می توانستم بدون هیچ دغدغه ای در رخت خواب بمانم.
اما انگار این رویا فقط ساخته ذهن من بود یا این که در خانه ی ما امکان به تحقق پیوستن آن به حقیقت وجود نداشت.
آخر می دانید چرا؟
پدرم کارمند بازنشسته ای بود که گویا ساعت بدنش تا ابد روی شیش صبح کوک شده بود.
صدای رادیو را زیاد می کرد و گاه گاهی با آوازه خوانه آن هم خوانی می کرد.
مادرم که تمام عمرش را در گوشه کناره های آشپزخانه وقف رسیدگی به شکم ما کرده بود.
او نیز با صدای باز و بسته شدن کابینت ها، شکسته شدن تخم مرغ در تابه و ریختن چایی در استکان های کمر باریک صبح بخیر می گفت.
برادر بزرگم هم، یک ماشین قراضه داشت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مادر
قشنگ ترین تمایز بین زن و مرد، مادر شدنه.
یک زن وقتی خبر مادر شدنش رو بهش میدن، دیدش به دنیا با محبت تر میشه.
دیگه حس اون دختری رو نداره که، تو هر کاری خودش الویته.
غذا می خواد بخوره، اول به تاثیر اون غذا، روی جنینش فک می کنه.
بیرون می خواد بره، به میزان مسافت طی شده و اثرش روی جنین دقت می کنه.
با تشکیل هر سلول این جنین، سلول های مهربانی مادر هم افزایش پیدا می کنه.
شنیدن ضربان قلب جنین، دل نواز ترین موسیقی دنیا برای مادرشه.
برای مادرش آرام بخش ترین ضربه دنیا، لگد زدن او به شکمشه.
با متولد شدنش ،دیگه خرید لباس های رنگارنگ، زیور آلات زرق و برق، یا رفتن به مهمونی های مختلف، هیچ کدوم از اینا، لذتی به اندازه ی بوسیدن بچه برای مادرش نداره.
دستای کوچک کودک در دستان ظریف و کشیده مادرش امن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دلنوشته: دختر
اتوسارازانی
می گفتن لاکای جیغ زدنت،
رژهای سرخ زدنت،
موهای افشون کردنت،
لباس های جذب و خوش فرم کردنت،
صدای ناز و دلبری کردنت،
همه ی این ها بمونه واسه ی خونه ی شوهرت.
چرا نگفتن تو یک دختر پر از احساس زیبایی که بدون این ها هم دلبری؟
چرا نگفتن صف اول متهمان اغفال کننده جنس مخالف همیشه باید دختر باشد؟
چرا داشتن نگاه های پاک رو به چشم های مردان یاد ندادند؟
اخرش حق است که من روسری ام سر باشد تا حالت و ایمان تو بهتر باشد؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
دلنوشته: درخت دلتنگ
پاییز با همه ی دلتنگی هاش، بغض هاش، باریدناش، رخت سفر بر بست.
دیگه وقتشه برگ های زرد و نارنجی تن خستشون رو، از روی زمین جمع کنند.
همه ی غم و اندوه درون برگ، با هر لمس پای عابر به هزار تیکه تقسیم می شه ؛ اما غم و اندوه دل درخت چی؟
درختی که تنها لذت هر روزش ،دیدن دلبری های برگ و رقصش برای فرود به زمین بود.

درختی که از فرط دلتنگی شنیدن صدای خش خش برگ ها، خشک و خمیده می شه.
و اما زمین در شوق وصال بهار، سپید پوش می شه.
آسمان هم به یمن این وصال ، به زمین گوله های برف زیر لفظی می ده.
برف های دل سرد، عاشق درخت دل شکسته می شن و روی شاخه های خشکش دل نوازی می کنن؛ اما درخت در انتظار دیدن برگ های زرد و نارنجی هم چنان وفادار است.


آتوسارازانی
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
دلنوشته: برف
اتوسارازانی
برف زمین را سپید پوش کرده است. سوز سرما صورت را چنگ می اندازد.
شال بافتی را برمی دارم و از کلبه خارج می شوم.
چکمه هایم در قلب برف فرو می روند.
به راستی فرو رفتن در قلب چقد سخت است؟
برف له شده زیر چکمه هایم، نمایشی از له شدن قلب من زیر شکنندگی حرف ها و رفتارهای دیگران است.
برف هم عجب بازیگر خبره ایست. با دلبری هایش مارا به سمت خود می کشاند؛ وقتی جذبش شدیم با سوز سرمایش ما را می خراشد.
خوشا به حال برف هایی که غرق در محبت آفتاب می شوند و ذره ذره آب می شوند؛ اما امان از آن برفه هایی، که به جای محبت آفتاب، سرما نصیبشان می شود؛ تا یخ می بندند و سخت می شوند. تنها یک ضربه کافیست برای شکستن این برف ها.
درست مانند انسانی که غم اندوه را در دلش تلمبار می کند اما فقط یک حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
دلنوشته: سرنوشت
اتوسارازانی
همیشه منو از سرنوشت می ترسوند.
می گفت: هر چی تقدیر آدمه تو سرنو شتش مقرر شده .
سرنوشت رو هم نمیشه تغییر داد.
این که، شعله های هوسش به رنگ سرخ لبی گر گرفتن،
یا این که پایبند نبودنش به عهد و حرفاش،
ریشه ریشه شدن دل من از همه ی بی توجه هاش،
قطره قطره شدن غم من از چشمام،
و تنهایی الان من،
آره همه ی این ها تقصیر سرنوشت بود.
بیچاره سرنوشت، عذر تقصیر همه کارای اونو به عهده گرفت.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
دلنوشته: پنجشنبه اخرسال
بچه تر که بودم پنجشنبه اخرسال، برای من محدود می شد، توی پیچیدن عطر حلوای داغ توی خونه،
شنیدن زمزمه های الحمدالله از زبون بزرگترا،
بازی کردن کودکانه و پریدن از این سنگ قبر روی اون سنگ قبر دیگری.
اما هر چی بزرگ تر شدم، معنی پنجشنبه ی اخر سال فراتر از تصور بچگیم درک کردم.
پنجشنبه، روزی که به دیدار کسایی میری که از اونا فقط یاد و خاطرات و یه سنگ قبر سرد مونده و اخرین پنجشنبه ی هر سال، خدافظی تلخیه، از گذشتن یک سال دیگه بدون اونا.
بعضیا انقدرخوب بودن، که حتی اگه سالیان از نبودشون گذشته باشه بازم یاد وخاطراتشون بااشک تداعی می شه.
همه ی ما هم یه پنجشنبه ی اخر سال، منتظر باز ماندگانمون می شیم.
کاش اونقدر خوب باشیم که سال های بعد از ما هم چنان با یاداوری یاد ما اشکی جاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
گاهی اوقات میگیم وای اگه فلان اتفاق بیوفته چطورتحمل کنم؟اصن مگه میشه؟
بعد یه خدای نکرده میگیم ومدتی میگذره
اون اتفاقامیوفته ماتحمل میکنیم صبوری میکنیم چون خاصیت انسان همینه تحمل.
تحمل دردایی که روزی تصورشون سخت ترین تصوربرامونه وگاهی همون تصورمیشه زندگیمون.
 
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/12/18
ارسالی‌ها
1,162
پسندها
7,042
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
نام دلنوشته:دلتنگ
نویسنده اتوسارازانی
روشن شدن چراغ های خانه ها
کم شدن عبور آدم ها در خیابان ها
صدا های مکرر بوق های زننده اتوموبیل ها پشت چراغ قرمز برای رسیدن به خانه
آری شب شده است.
راستی خانه یا یار ؟
حتما کسی را دارند که برای دیدارش انقد عجله دارن.
من هم کسی را داشتم که غروب ها برای رسیدن به کنارش عجول ترین فرد این شهر بودم.
اما حالا چه ؟ دست در جیب هایم بدون او جدول های خیابان را طی می کنم.
........................................................

خواستم بنویسم برای تو برای من برای این همه دل گیری؛ اما قلم در دستم به یاد خاطراتت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
اکنون من و بغض یک شهر پر از تداعی یاد لحظه های با تو بودن.
دیگر هیچ روزی را سراغ ندارم. تمام لحظات من در ظلمت آسمان این شهر بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Atousa

موضوعات مشابه

عقب
بالا