- تاریخ ثبتنام
- 28/8/18
- ارسالیها
- 6,634
- پسندها
- 32,089
- امتیازها
- 84,373
- مدالها
- 33
سطح
34
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
صدایی جز نفسهایش به گوشم نخورد و من باز هم صدایش زدم:
- فریاد؟
- میشنوم. کارت رو بگو.
همه جا به یکباره برف و بوران زده شد و من انگار هر لحظه بیش از پیش به دیوارِ گیجی کوبیده میشدم. من بودم؛ گندم! همان عروسک مورد علاقهاش. اما حال... . یکه خورده، با حالی خراب و معدهای که هر لحظه به قصد شورش، به سوی تنم میتاخت، دست به دیوار کنارم گرفتم و گفتم:
- چی داری میگی فریاد؟ تصمیم بزرگترها رو شنیدی؟
- شنیدم.
آب دهانم را قورت دادم. چه وضعیت دیوانه کننده و تأسفباری داشتم.
- خب... خب... ن... نظرت چیه؟ راضیای؟
صدای خشخشی به گوش رسید و سپس قدمهایی که انگار عجله داشتند و اینبار صدایش که تُنی پایین؛ اما عصبی داشت:
- هیچ معلومه چی میگی گندم؟ آش چی؟ کشک چی؟ چه راضی؟ تو منو...
- فریاد؟
- میشنوم. کارت رو بگو.
همه جا به یکباره برف و بوران زده شد و من انگار هر لحظه بیش از پیش به دیوارِ گیجی کوبیده میشدم. من بودم؛ گندم! همان عروسک مورد علاقهاش. اما حال... . یکه خورده، با حالی خراب و معدهای که هر لحظه به قصد شورش، به سوی تنم میتاخت، دست به دیوار کنارم گرفتم و گفتم:
- چی داری میگی فریاد؟ تصمیم بزرگترها رو شنیدی؟
- شنیدم.
آب دهانم را قورت دادم. چه وضعیت دیوانه کننده و تأسفباری داشتم.
- خب... خب... ن... نظرت چیه؟ راضیای؟
صدای خشخشی به گوش رسید و سپس قدمهایی که انگار عجله داشتند و اینبار صدایش که تُنی پایین؛ اما عصبی داشت:
- هیچ معلومه چی میگی گندم؟ آش چی؟ کشک چی؟ چه راضی؟ تو منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش