روی سایت دلنوشته تغییرِ من|بهــآرکـ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Baharak
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها 1,286
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1

104105

نام دلنوشته:تغییرِ من
نام نویسنده:بهــآرکـ

مقدمه:
سرانجامم پر شده است از بی تابی،پر شده است از بی وجدانی،از بی تفاوتی و بی احساسی...
میخواهم تغییرش دهم...قبل از اینکه دیر شود...
بالاخره باید شروع کرداز یک جا و یک مکان اما کِی؟زمانی که فقط من در دنیا بودم؟یا زمانی که حتی منِ الان هم نبودم؟
شروع میکنم تغییری تکان دهنده را،با احساس را...با قلبم شروع میکنم و عقلم را جا میگذارم...
هم اکنون این تغییر در حال شکل گیریست...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
روزی آنقدر آشفته بودم که میخواستم زود تر بگذرد حرف هایمان...
اما حالا فقط منم که دلم ثانیه ای پر میکشد برای آن روز ها...
روز هایی که دیگر شکل نمیگیرد،روز هایی که تغییر من درونش دخالت دارد،روز هایی که من آنِ قدیمی نیستم...
پس بیخیال میشوم...بیخیال مثل آن روز هایی که برایم مهم بود حرف زدن هایم با تو...اما تو خونسردانه میگفتی بیخیال...

 
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
یک لیوان شیر داغ در دستم...
یک کتاب علمیِ ساده روی پایم...
یک فکر آزاد بدور از هر گونه عاشقی...
چه حسِ نابی است این تغییر در فراموشی...

 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
سرم در میان دستانم...
چشم هایم غرق شده در اشک هایم...
لب هایم لرزان میان دندان هایم...
سخت است این تغییر...کـه از عاشقی پرید به فراموشی...
فراموشیِ مطلق،تیره و تار...بدور از تو...
بخدا کـه سخت است...

 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
دلم آرامشی میخواهد...
آرامشی که دیگران از سرزنش کردنم فارغ باشند...
اشک بریزم و بگویم سخت است...
و آنها به جای چاره ی دیگری نداری یا دل نبند گفتن بگویند اصلا تغییر در فراموشی چرا؟وقتی میتوانی داشته باشی او را...

 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
یک قلم و یک برگ کاغذ...شده است همدم این روز های تاریکم که بی تو سرمیشود...
چه میفهمی کـه چقدر سخت است قلم در دست چهره ای از تو بکشم کـه خیالی بیش نیست...
هر روز و هرشب میکِشَم تا یکی از آنها باشی در نهایت...تا تصوری از تو داشته باشم و در رویایم پردازشت کنم...

 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
کاش هیچوقت نمیدیدمت...
آنگاه آسان تر بود برایم رویای داشتنت...
آنگاه تغییر هر ساله ام بدور از عشقی که وابسته اش شده ام بود...اما دردی داشت که قلبم تحملش را نداشت...

 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
انگشتانم بی حس،چشمانم ناتوان و اشک هایم بی رمق...
چرا کسی نمیخواهد بفهمد نیاز دارم به یک عدد همراه؟
نیاز دارم به این همدم برای روز هایی که وقتی اشک میریزم بگوید درست میشود نه این که سرزنشم کند و بگوید دل نبند!

 
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
سرم بر روی زانوانم...
آرام آرام اشک هایم است که جاری میشود...
دستانم است که میلرزد...
اما خوشحالم که بالاخره قرار است تمام شئم این وابستگی...

 
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/6/18
ارسالی‌ها
539
پسندها
16,665
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
بچه که بودم توصیفی از عشق نداشتم...
حالا که کمی بزرگتر شده ام نمیدانم شاید هرچند بچگانه اما دلبستم به کسی که نباید میبستم...
اما حالا که شده است...کاری از دست من برنمی آید...
پس بگذار خوش باشم با همین عشق نیمه کاره ام...

 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا