متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کسر آسا | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 55
  • بازدیدها 5,215
  • کاربران تگ شده هیچ

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کسر آسا
نام نویسنده:
رورو نیسی (رضوان.ن)
ژانر رمان:
#عاشقانه #علمی_تخیلی #معمایی
کد رمان: 2015
ناظر: حصار آبی حصار آبی
سطح رمان: برترین رمان تخیلی سال

بسم الذی اسمه السکینة
نون و القلم و ما یسطرون

خلاصه:
شاهیار پسر دوم خاندان پادشاهی، برای ریاست هتل بین المللی خانوادگی‌اش، پس از مرگ برادرش، به ایران برمی‌گردد و این اجبار را نمی‌پذیرد که یک دختر یا بهتر است بگوییم، موجودی انسان‎نما به شکل یک زن، همیشه باید کنارش باشد. موجودی از جنس قسم و از تبار سنگ، همان‌قدر بی‌احساس و سرد. این داستان ریشه در عهد مبهمی دارد که شاید خیلی ترسناک باشد.

پی نوشت راجع به اسم:
کسر به معنی شکستن است که ریشه در زبان عربی دارد و آسا به معنی قانونی ست که مدت طولانی ای حفظ شده باشد و در کل این به معنی شکاندن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : roro nei30

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
سخن نویسنده: سلام! این رمان سومین تجربه تخیلی منه و من خواستم برای اولین بار ( اولین بار برای خودم) دنیای امروزی و ژانر تخیلی رو باهم مخلوط کنم. داستان رمان روایت گر زندگی و تاریخ اسانیف ها ست{ توضیحی بدم که اسانیف ها موجودات خیالی ای هستند که توسط بنده ساخته شده اند} در این داستان با سه اسانیف در زمان های مختلف آشنا می شید، که هرکدوم داستان خاص خودش رو داره ولی داستان اصلی در رابطه با یک اسانیف متفاوت در زمان حاله. این داستان ساخته ذهن زیبا یا خلاقی نیست، این داستان فقط ساخته یک تخیلی نویس تازه کاره که عاشق تخیلات خودشه=)
من نمی خوام بگم که این داستان متفاوته، آخه این قدر که بعضیا گفتند دیگه در نظر همه ارزش این جمله از بین رفته ولی من سعی کردم این داستان تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
با ظرافت جلو آمد و ایستاد. هیچ چیز نداشت؛ نه زیوری، نه نگاه مستقیمی اما، همه‌ی آن‌هایی را که خنده‌شان چند دقیقه پیش گوش فلک را کَر کرده بود را به سکوت وادار کرده بود. شاهزاده در سرش هزارن صدا می‌چرخید، صدای ضربان قلبش، فکر این‌ که برای باز کردن صحبت چه بگوید، او کیست؟ کم کم احساس می‌کرد که صداها در حال کر کردنش هستند ولی چرخ دنده‌های مغزش ایستاده بودند تا این که با حرف وزیر، باد شاهزاده خالی شد. وزیر دستش را سمت دخترک زیبارو گرفت و با لبخند چندش‌آوری و لحن خشکی گفت:
- قربان! اسانیف شما، ویانا.
ویانا با تمام زیبایی درونی و ظاهریش، زانو زد. آرام با لحن و صدایی که قلب را وادار به تپش می‌کرد، زمزمه کرد:
- در محافظت از شما حاضرم عالیجناب.
دروغ چرا؟ شاهزاده به شدت آزرده شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
در با چکه‌ای باز شد. مانند همیشه این خانه سلطنتی بود، این خاندان باید به این وضع عادت می‌کردند، وضعی که شاهیار همیشه از آن متنفر بود.
از راه‌رویی که زمینش با قالیچه‌های سنتی پوشیده شده بود و دیوارهایی که تابلوفرش‌های رنگارنگ را زینت خود قرار داده بود، گذشت. وارد سالنی شد که دو طرف آن پله‌های منحنی طلایی بود و میان تلاقی هر دو راه‌پله با طبقه دوم، تابلویی پنج نفره بود. شاهیار، شاهرخ، پدر، مادر و خواهرش، همان افراد در عکس بودند. باورش نمی‌شد که فقط دو نفر از این تابلو نفس می‌کشند، دلش گرفت، این خانه بدون آن‌ها ارزش ماندن نداشت، اما باید می‌ماند.
درگیر افکارش بود، از کودکی‌اش گرفته تا یک ماه پیش که شاهرخ بود. صدای پیمان، او را به خود آورد.
- سلام شاهیار آقا خوش اومدید.
برگشت، پیمان دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #6
- نمی‌تونید قربان، اون باید کنارتون باشه، این قانون ملکانه این خاندانه.
شاهیار پوزخندی زد، پس شاهزاده که می‌گویند یعنی این، مطیع بودن برای رسومی که چندین سال از آن‌ها گذشته. یکی از ابروهایش را بالا برد و پرسید:
- وارث این خاندان کیه؟
پیمان سکوت کرد ولی در عوض صدای دخترانه‌ی پشت سرش پاسخ داد:
- شما.
شاهیار این بار هر دو ابرویش را بالا برد. این صدا، نت‌های پیانو را هم شرمنده می‌کرد، بس که زیبا بود. برگشت و نگاهش را به چشمان مشکی اسانیف روبه‌رویش دوخت که سرش را پایین انداخته بود.
شاهیار تمام حرکاتش را زیر نظر گرفت و ادامه پرسش‌هایش را گرفت:
- کی اینجا به اصطلاح شاهزاده ست؟
- شما.
هیچ تفاوتی در حالتش جز تکان خوردن لب هایش ایجاد نشد.
- پس من می‌تونم هر کاری بخوام بکنم درسته؟
این بار سرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #7
روی تخت نشست، امروز باید به عمارت نیلی رنگ و سپس شب هم باید به هتل کینگدام سر می‌زد. با فکر به این که خاله‌اش را بالاخره در خانه نیلی‌رنگ می‌دید لبخند عمیقی زد، خاله‌ای که فقط سه سال از او بزرگ‌تر بود.
چشمانش را به دور اتاق جوانی‌اش چرخاند. همه پوسترها و عکس‌های دسته جمعی‌اش و عکس‌های دو نفره‌اش با قاصدک یا نیلیا، از دیوار کنار پنجره کنده شده‌ بود. دیوارها ولی همان‌طور که بود مانده بود، سفید و پر از نقاشی‌های پنج سالگی شاهیار. او عاشق رنگ‌های قرمز و نارنجی بود و تمام نقاشی روی دیوارها که به شدت زشت ولی خاطره انگیز بودند، به همین رنگ‌ها بودند. ست کمد و تخت و میز مطالعه‌اش عوض شده بود و سفید رنگ بودنشان با آن طرح‌هایشان کمی برای شاهیار غریب بودند.
دراز کشید تا یک ساعتی استراحت کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
وسط اتاق، جلوی آینه تمام قد چسبیده به در کمد، شاهیار جلوی نور خورشید که کم کم رو به سرخی می‌رفت و غروب می‌کرد، درگیر شانه کردن موهایش سمت بالا بود.
- چرا این نمی‌ایسته؟ اه، واقعا که...
با خشم به سمت سها برگشت که گوشه اتاق، کنار در اتاق ایستاده بود. موهای تقریبا بورش را که روی صورتش ریخته بودند، در دست گرفت و با حرص پرسید:
- چرا باید این رو بزنم بالا وقتی بلد نیستم؟
سها بی‌هیچ حرفی جلو رفت. جلوی شاهیار که ایستاد، دستانش را بالا برد و کتش را مرتب کرد. شانه را از دست شاهیار گرفت، با تمرکز به موهای شاهیار چشم دوخت و شروع کرد موهایش را شانه زدن.
- باید رسمی باشید، عموی بزرگتون میاد.
این جمله کافی بود تا دلیل و برهانی منطقی باشد برای این که باید امروز بدرخشد، آخر عمویش کسی بود که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #9
چند دقیقه بعد، شاهیار از اتاق خارج شد. تمام عمارت تمیز بود و ذره‌ای خاک هم نمی‌توانستی در آن پیدا کنی.
صدای سروصدای کمی از قسمت غربی عمارت می‌آمد، به سمت آن طرف رفت، یادش می‌آمد که همیشه با خواهرش، قاصدک، این راه با دیوار های پوشیده از کاغذ دیواری کرمی با جل های قهوه‌ای را مسابقه می‌داند. از اتاق مشترکشان که در اکنون اتاق شاهیار است، می‌دویدند، از پله‌ها با سرعت پایین می‌آمدند و به آشپزخانه می‌رفتند. آنجا همیشه چند آشپز درحال آشپزی بودند.
یادش نمی‌‌آمد دقیقا از چه وقتی به بعد بود که فهمید برادرش بزرگ که می‌شد، مدیریت مجموعه بین‌المللی هتل‌های کینگدام را به عهده می‌گرفت. برای همین بود که همیشه شاهرخ، اتاقش جدا بود، وقت بازی کردن نداشت، هیچ‌گاه بچگی نکرد!
شاهرخ در همان پنج سالگی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,199
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #10
لبخند به شدت مصنوعی‌ای زد، به طوری که شاهیار به شک افتاد. نیلیا به شدت خوش قلب بود و با همه مهربان رفتار می‌کرد ولی چرا با سها این‌گونه برخورد کرده بود؟
- سلام سها...
خواست جمله‌اش را کش دهد، اما کلمه‌ای نیافت، چه می‌گفت؟
سها بی هیچ احساسی در چهره‌اش خم شد و ادای احترام کرد و از کنارش رد شد.
شاهیار با حرص زیر لب گفت:
- چرا اینقدر بد رفتار می‌کنه؟
با حرص رو برگرداند تا به سمتش برود که نیلیا جلویش را گرفت. سها خیلی خوب رفتار کرده بود، نگذاشته بود که نیلیا خجالت زده شود. لبخندی زد، چشمان عسلی‌اش را به شاهیار انداخت و برای آن که کمی از سها تشکر کند، رو به شاهیار گفت:
- دلم برات تنگ شده بود، بیا یکم راجع به اون ور آب تعریف کن.
***
صدای خنده‌های نیلیا که برای سوهان روح شدن هزار برابر حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : roro nei30

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا