متون و دلنوشته‌ها #حکایت خیلیاست#

[Friba~]

زمونه طوری شده که اگه
طرفو رو کارم ببینی
بلند میشه میگه
نه اونجوری نیست که تو فک میکنی

حکایت خیلیاست

 

[Friba~]

از حق نگذریم
فضای مجازی
خیلیارو لخت کرد

حکایت خیلیاست

 

[Friba~]

مردی که
حرفش با عملش
یکی نیس
فقط یه پسربچست
که دوست داره
حرف بزنه...
حکایت خیلیاست

 

[Friba~]

بعضی از دستها فقط
دلسوزی میکنند
گره ای باز نمیکنند...!

حکایت خیلیاست

 

[Friba~]

الاغی دعا کرد
صاحبش بمیرد تا از زندگی خرانه خود خلاص شود
صاحبش فکر الاغ را خواند و گفت :
ای خر !
با مرگ من ، تو را شخص دیگری خریده و صاحب می شود
دعا من از خریت خود بیرون شوی

حکایت خیلیاست​

 

[Friba~]

رو هرکی حساب باز کردیم...
زد موجودی کافی نیست...

حکایت خیلیاست

 

[Friba~]

_ تا تهش باهام میمونی؟؟
+ تا تهش آدم میمونی؟؟

والا حکایت خیلیاست

 

[Friba~]

_ چرا کشتیش ؟؟
+ آقای قاضی از مارمولک مثه سگ میترسید
ولی رو بازوش تتو اژدها کرده بود!


حکایت خیلیاست
​

 

[Friba~]

دیدین وقتی چسب زخمی کنده میشه
دیگه هرکاریش کنی نمیچسبه؟
شاید چند لحظه ای بمونه ولی آخرش
طاقت نمیاره و ول می شه...
حکایت بعضی از آدماست ...
شاید یه روزی مرحم دلمون بودن
ولی وقتی ول کنن و برن
دیگه نمیشه چسبوندشون...
اگ یه روزی رفت دیگه التماس موندن نکن
زخمت و رها کنی هوا بخوره ، خودش کم کم
خوب میشه...
#سمیه نادی

 

[Friba~]

اگ حیوونا میتونستن حرف بزنن
کلاغ به طاووس میگفت فاحشه

حکایت خیلیاست