- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 925
- پسندها
- 11,717
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #91
سوم شخص
«باران»
با گردن درد شدیدی که به جانش بختک انداخته بود، دریچه مخمور چشمانش را باز کرد. روی مبل نشست و خمیازهکشان دستی پشت گردنش کشاند و ماساژش داد. با گیجی اطرافش را کاوید و زیر لب نجوا کنان گفت:
- من چرا اینجام؟!
پتویی که رویش انداخته شده بود، او را بیشتر به تعجب دعوت کرد، اما دیری نپایید که مجله روی میز ذهنش را هوشیار کرد و شستش خبردار شد. فیلم کلیشهای خوابآور! در دل گفت:
«چرا نگار بیدارم نکرد؟»
پتو را جمع کرد و راهی پلهها و اتاقش شد و در کمد را باز کرد. بوی خاصی به بافت نرم پتو نفوذ کرده بود و به مشامش میپیچید و ذهنش را به رایحه آشنایی میرساند. با خود اندیشید حتماً کار نگار بوده و دلش نیامده بدون پتو او را تا صبح و سرمایش به...
«باران»
با گردن درد شدیدی که به جانش بختک انداخته بود، دریچه مخمور چشمانش را باز کرد. روی مبل نشست و خمیازهکشان دستی پشت گردنش کشاند و ماساژش داد. با گیجی اطرافش را کاوید و زیر لب نجوا کنان گفت:
- من چرا اینجام؟!
پتویی که رویش انداخته شده بود، او را بیشتر به تعجب دعوت کرد، اما دیری نپایید که مجله روی میز ذهنش را هوشیار کرد و شستش خبردار شد. فیلم کلیشهای خوابآور! در دل گفت:
«چرا نگار بیدارم نکرد؟»
پتو را جمع کرد و راهی پلهها و اتاقش شد و در کمد را باز کرد. بوی خاصی به بافت نرم پتو نفوذ کرده بود و به مشامش میپیچید و ذهنش را به رایحه آشنایی میرساند. با خود اندیشید حتماً کار نگار بوده و دلش نیامده بدون پتو او را تا صبح و سرمایش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش