• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 777
  • بازدیدها 33,516
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #91
سوم شخص
«باران»
با گردن‌ درد شدیدی که به جانش بختک انداخته بود، دریچه مخمور چشمانش را باز کرد. روی مبل نشست و خمیازه‌کشان دستی پشت گردنش کشاند و ماساژش داد. با گیجی اطرافش را کاوید و زیر‌ لب نجوا‌ کنان گفت:
- من چرا اینجام؟!
پتویی که رویش انداخته شده بود، او را بیشتر به تعجب دعوت کرد، اما دیری نپایید که مجله‌ روی میز ذهنش را هوشیار کرد و شستش خبر‌دار شد. فیلم کلیشه‌ای خواب‌آور! در دل گفت:
«چرا نگار بیدارم نکرد؟»
پتو را جمع کرد و راهی پله‌ها و اتاقش شد و در کمد را باز کرد. بوی خاصی به بافت نرم پتو نفوذ کرده بود و به مشامش می‌پیچید و ذهنش را به رایحه آشنایی می‌‌رساند. با خود اندیشید حتماً کار نگار بوده و دلش نیامده بدون پتو او را تا صبح و سرمایش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #92
- من خودم موندم چطور اومدم اتاقم ترشک جون، چه توقعی داری؟ آکبندِ آکبندم بابا! شاید کار دایی‌م بوده. اگه بیدار می‌موندم تو رو هم بیدار می‌کردم خب.
مسخ و بهت‌زده گشت و سر ضمیر به زبان آمد:
«یعنی اون روی من پتو انداخت؟! نه‌ بابا، امکان نداره، شاید نگار اشتباه فکر می‌کنه. خودش رفته تو اتاقش، ولی از گیجی خواب یادش نیست. آره حتماً همین‌ طوره.»
در همان لحظه‌ درگیری با افکار، نگار پتو را کنار زد و گفت:
- تا صبح قندیل نبستی تو سالن؟! چون پنجره باز بود.
- پتو داشتم. الآن دارن صبحونه می‌خورن. پاشو یه چیزی می‌خوری حالت خوب می‌شه، پاشو!
دو مرتبه پتو روی سر کشاند و لحنش را مظلومانه کرد.
- نه تُرشَکی. خودم رو بهتر می‌شناسم، اگه استراحت نکنم تو مهمونی زامبی میام پاچه می‌گیرم همه رو فراری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #93
اگر خودش را به موقع کنترل نکرده بود، بی‌ شک با هر دو دست به میز مقابلش می‌کوبید تا از آتش خشم زیر پوستی‌اش کاسته شود. از موج به طوفان نشسته روی دل دندان‌هایش را روی هم سایید. در آن بحبوحه سفارش‌ و تعارفات از جانب سیمین زده شد.
- باران جان فقط دست روی بهترین اجناس بذاریا! شرمنده که تو زحمت انداختمت.
برخاست و با لبخند کاملاً تصنعی لب به دهان گشود:
- وظیفه‌‌ست.
خود را به اتاق رساند. بماند که چقدر خودخوری می‌کرد و یک‌ بند غر می‌زد. مدام از اقبال برگشته‌اش گله می‌کرد و نگار را باعث و بانی این اتفاق می‌دانست، چرا که اگر به آن حال و روز نمی‌افتاد، اکنون وضع این‌ گونه بر علیهش دسیسه نمی‌کرد. از نظر او دایی و خواهر‌زاده مانند هم جلوه کرده بودند، مایه دردسر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #94
از اون‌جایی که حوصله بحث تازه باهاش نداشتم و دلم نمی‌خواست حالا‌ حالا‌ها روزه سکوت رو بشکنم، به غرفه مورد نظرم رفتم و اون هم دنبالم اومد. سبد مملوء از وسایل شده و گوشت و مرغ مونده بود. سبد رو دست مردی که کارکن فروشگاه بود سپرد و سبد دیگه‌ای برداشت و همراه با هم بسته‌‌ها رو داخل سبد گذاشتیم.
به طرف سکوی پرداخت رفتیم و مبلغ رو کارت کشید. به همون مرد سفارش کرد همه‌شون رو با خودش تا ماشین ببره، خودش که چیزی برنداشت مرتیکه مغرور! کلاً پونزده نایلون بود و مرد بیچاره نمی‌تونست یک تنه جور بردن این همه خرت و پرت رو به گردن بگیره. خوشم نمی‌اومد یک جا بایستم. زیر نگاه روانکاوش چندتا از نایلون‌ها رو برداشتم و مابقی رو مرد برداشت. مگه خودم دست و پا نداشتم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #95
- چه ربطی داشت؟
با رسیدن به پیچ، فرمون رو به سمت چپ چرخوند.
- اگه آدم‌ شناس خوبی بودی همون روز اولی که تو اداره منو دیدی پی به شخصیت واقعی‌م می‌بردی.
اتفاقاً بردم، خیلی خوب هم بردم. دیدن طبیعت بکر اطراف از بگو مگوهای بی‌فایده بیخیالم کرد. درخت‌هایی از برگ‌های سبز سر به فلک کشیده که به علت خمیدگی شاخه‌های بالاییشون تو هم گره خورده و تو این هوای مه‌ آلود و بارونی، چتر راه باریک و خلوت شده بود. بی‌هوا شیشه پنجره رو پایین دادم و کمی سرم رو به بیرون متمایل کردم. درسته هاله‌ای از مه غلیظ اطرافمون رو پر کرده بود، اما در حدی نبود که سد دید راننده‌ها بشه.
بوی برگ‌ها و خاک خیس‌ خورده از بارون رحمت الهی حسابی حالم رو دگرگون کرد و باعث شد لحظه‌ای چشم‌هام رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #96
نگاهش تلخ شد که برگشتم. قدم بیشتری برنداشته بودم که با حرف هر چند آرومی که به زبون آورد، گیجم کرد.
- نامرد!
گیج رفتار‌های این بشر بودم. چرا اینطوری رفتار می‌کرد؟ یواش گفت و خوشبختانه یا متاسفانه شنیدم. از پل گذشتم و حاشیه راه ایستادم. عمیقاً به فکر رفته بودم که با صدای بوقی که شنیدم، به خودم اومدم و نگاهم رو بالا کشیدم و به راننده سمند دوختم.
- سلام. از آژانس برکه اومدم. شما ماشین خواسته بودید؟
معادلات ذهنیم رو اینقدر به هم ریخته بود که حتی متعجب نشدم آژانس چقدر زود اومد. زبونم نچرخید و جوابش رو با حرکت سر دادم. خواست از ماشین پیاده بشه تا اسباب رو بذاره داخل صندوق که مانع شدم. اومدم در رو ببندم که یک خروار پلاستیک کنار وسیله‌ها جا خوش کرد. سر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #97
بعد از کرم‌پودر سبک به ریملی که مژه‌هام رو پر پشت‌تر می‌کرد و رژ لب همرنگ مانتو بسنده کردم و موهام رو با هدشال حریر پوشوندم و از پشت میز بلند شدم. از عطر همیشگی، لالیک، اطراف گردن و مچم زدم که تقه‌ای به در اتاق زده شد.
- بیا تو نگار!
با اومدنش نگاهم رو از آینه کندم و بهش دوختم. سوتی کشید و با لبخند روی لبش گفت:
- به‌به! می‌بینم که باز شیک‌تر از من شدی! جون من بگو رازش چیه؟ من دو‌ ساعته دارم با خودم ور می‌رم شدم این، ولی تو نیم‌ ساعته شدی هلو! اونم چه هلویــی!
چپ‌چپ نگاهش کردم.
- چرند نگو!
جلوتر اومد و چهر‌ه با‌مزه‌ای به خودش گرفت.
- عیان و بیان؟!
- چشم‌هات همین‌‌جوری خوشگل هست وروجک، چرا دو کیلو ریمل به مژه‌هات زدی؟
بلند خندید و پشت آینه ایستاد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #98
من هم با دقت به نقطه‌ نامعلومی پا روی پا انداخته و پلک هم نمی‌زدم، فکرم به پیدا کردن موضوع بکر و پر ماجرای مقاله‌ مربوط به آنژیوگرافی قلب بود که واسه جمع‌بندیش تا پایان تعطیلات نوروزی فرجه نداشتم. همون موقع صدای برخورد کفش‌هایی روی پله‌های چوبی ویلا، فضای رسمی خونه و مغشوش ذهنم رو پر و نگاه‌ها رو به خودش جلب کرد.
با اون ست اسپرت مشکی و پیراهن طوسی چنان ژستی به خودش گرفته بود که بِرَدپیت هم این کار رو نمی‌کرد! موهاش هم طبق معمول رو به بالا شونه کرده بود. همه‌ این‌ها به کنار اون اخم‌ مکش‌ مرگ‌ماش هم به کنار! انگار به زور نگهش داشته بودن، یک جورایی مثل من... . انگار سالن رو با کت‌ واک اشتباه گرفته بود، خودشیفته روانی! یکی نبود بهش بگه جای این‌که با این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #99
- خیال می‌کردم فقط منم که احساس راحتی نمی‌کنم.
حرفش تو ذهنم تکرار شد. نمی‌دونستم سکوتم رو چطور برداشت کرد که گفت:
- انگار خلوتتون رو به هم زدم.
چقدر تعارف می‌کرد! البته بی‌راه هم نمی‌گفت. جدی لـ ـب باز کردم:
- راحت باشید آقای شمس.
باز لبخندی زد. تازه تونستم چهره‌‌ش رو ثانیه‌ای از نگاهم رد کنم. چشم‌های درشت سبز و موهای مشکی که طره‌ای از اون‌ها با وزش باد روی پیشونیش شیطونی می‌‌کرد و آزادانه به جنبش در‌می‌اومد.
- عذر می‌خوام می‌شه سؤالی بپرسم؟
نگاهم به نقطه نورانی که کیلومترها از خشکی دور شده بود دوختم و جنبشی به سرم دادم.
- شما تو همه مهمونیا احساس راحتی نمی‌کنی؟
بی‌پرده گفتم:
- بله.
- چرا؟
- دلیل کاملاً شخصی.
غیر مستقیم بهش رسوندم که یعنی به تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #100
- یه رِنج دیگه می‌مونه، اون هم سن عاطفیتونه که اگه بخوره که نمی‌خوره، خودم قند بالا سرتون می‌سابم!
- اوهوم، هرچی هست مثل تو به سن مامان‌ بزرگ‌ها نمی‌خوره و جای امیدواری هست.
سری به نشون تأسف حرکت دادم و ادامه ندادم. هیچ رقمه نمی‌شد از پس زبون این وروجک براومد. آرام که سمت دیگه نگار نشسته بود، رو به ما با لبخند گفت:
- فضولی نشه می‌شه بگین راجع به چه موضوعی پچ‌پچ می‌کنین؟ غذاتون سرد شد که!
زمزمه کرد:
- پیازهم خودشو قاطی میوه‌ها کرد!
ادامه داد:
- هیچی آرام جون. تو از خودت بگو.
آرام رو به حرف گرفت و فرستادش دنبال نخود سیاه! همه با هم صمیمی شده بودن و فضا دیگه مثل قبل نبود. لیوانم رو برداشتم و می‌خواستم پارچ آب بردارم که به طور تصادفی رد نگاهش رو گرفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا