• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 723
  • بازدیدها 32,764
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
دیگر امانش بریده بود. آن لحظه خیلی عجیب مایل بود از اعماق وجودش فریاد لعن برهاند. بی‌ درنگ از کنار چشمان به خون نشسته و صورت سرخ از طغیان آریا گذشت که به ناگاه کوله آویزان شده دستش به قدری کوبنده و غضبناک کشیده شد که تعادلش را به موقع نتوانست محفوظ نگاه دارد و با سر به سـ ـینه پهن آریای به گردباد نشسته برخورد کرد و چشمانش همه جا را سیاه دید. صوت غرش دو رگه و تهدیدوار او را زیر گوش‌هایش همچون نوای خوف‌ناک در دل شب یک حیوان درنده شنید.
- یه بار دیگه ببینم واسه تحریک کردن اعصابم از دوستم سوء استفاده می‌کنی، می‌رم سر وقت زبون درازت! با همین دست‌هام جونتو می‌گیرم دختره احمق!
در شوک حرکت وحشیانه او مانده بود که با عمل بعدی‌اش کنترل خویش را از دست داد، به سمت همان سنگی که لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
کمی مکث کرد و نهایت دست راستش را پیش برد. همان گونه که چسب را روی محل زخم می‌زد، گفت:
- مقصر منم که تنهاتون گذاشتم. اگه با ما بودین این اتفاق نمی‌افتاد.
عزم سخن کرد و باز نگاهش به چشمان ضارب نشست، همان برق خاص و مجهول، همان حالت نقیضی که بی‌نهایت متنفر بود. چون با فاصله از آن‌ها ایستاده بود و از قضا نگار و‌ رادوین پشت به او بودند تنها باران متوجه او بود. نفرت و کینه تمام وجودش را در بر گرفت. مخاطبش به رادوین و کلامش به او هجوم برد.
- اون وحشی‌ای که هلم داد مقصره...رادوین.
راضی بود نام کوچکش را بی هیچ پسوند و صفتی ادا کرد. برای جبران کار ناشایست آریا از گذر از خط قرمزش ابا نداشت. به همان اندازه‌ای که او بلای جانش گشته بود، رادوین مردانگی را در حقش تمام کرده و یارای کمک به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
- تو بگو ده کیلو نباتی! اتفاقاً عاشق آش‌های روغنی‌ و چرب و چیلی‌ام. به‌به!
از حاضر جوابی نگار خنده‌‌اش گرفت و خواست دوباره حرفی به زبان آورد که صدای جدالی نظر و گوششان را جلب کرد. نزدیک به ماشین‌شان عده کثیری جمع شده و دو نفر بحث و دعوا می‌کردند. نگار با بهت لب گشود:
- عه عه! چه دعوایی شده!
جلوتر که رفتند صداها واضح‌تر شد. گوش‌های رادوین تیز‌تر بود و هنگامی که صوت یکی از آن‌ها را شنوا شد، با ناباوری از دهانش خارج گشت:
- آریــا؟!
عزم کرد برود که نگار با دلواپسی جلویش را گرفت.
- وایستا، با هم می‌ریم.
رادوین تخته سنگ‌های باقی مانده را با شتاب گذراند و رو به او و نگار گفت:
- نزدیک نیاین!
مردم نهایت سعی‌شان را به کار می‌بردند آریا را از آن مرد جدا کنند، اما مگر زورشان به تنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
همان دم سر و کله آریا و رادوین که او را به طرف ماشینش هل می‌داد پیدا شد. چهره آریا به قرمزی می‌زد و زیپ گرمکن مشکی تنش کنده شده و تیشرت سفید زیر آن خاکی شده بود.
- پسر کم فکر، تو چت شده؟ چرا یه مدته از همه طلبکاری؟! نمی‌گی خیر سرت مرد قانونی؟ شانس آوردی پلیس نیومد تا با این چال میدونی که راه انداخته بودی اعتبار چندین ساله‌ت به باد بره.
آریا با دو‌ گام در راننده را باز کرد و سوار شد. شیشه ماشین را پایین آورد و با تن خشداری گفت:
- تو با دخترها بیا.
بی‌ مجال دنده عقب رفت و با سرعت دور شد. نگار با ناراحتی لب گشود:
- چرا گذاشتی بره رادوین؟ بلایی سر خودش نیاره. ندیدی حال و روزشو؟
رادوین نیم نگاهی به او انداخت و کلافه پوفی کشید و پنجه لای موهای مشکی‌اش برد.
- بچه که نیست! دور و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
برگشت. مستأصل گفت:
- خلوتتون رو به هم نمی‌زنم. شبتون به خیر.
دو مرتبه روی پاشنه چرخید و رادوین با لبخند مانعش شد.
- دریا مال من نیست، مال به بنده‌های دیگه خدا هم هست. خوشحال می‌شم اگه باشی.
احساس نارضایتی می‌کرد، لکن روی یکی از تخته سنگ‌های نزدیک به او قرار گرفت. دقایقی در سکوت سپری شد و هیچ کدام قصد بر هم زدن ریتم آن را نداشتند. او به دریا و رادوین محو ماه تابان گشته بود. ظاهرشان مسکوت و هر کدام در خاطرات و افکار خود غرق بودند و به نوعی خاموشی در آن مکان معنا نداشت. باران با عقل و حس خودسرش درگیر شده بود و به خود می‌گفت:
«اومدم که چی بشه؟! اشتباه از من بود جلوی حسم رو نگرفتم و نمی‌دونم با چه بهونه‌ای برگردم.»
- به ماه خیلی حسادت می‌کنم؛ چون به خدا نزدیک‌تره. ای کاش می‌شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
رادوین نفس عمیقی کشید و با کف دست خیسی چشم‌ها و صورتش را زدود. لبخند قدرشناسانه‌ای به روی باران پاشاند و گفت:
- خیلی ممنون. مدت‌ها بود با کسی در این‌ باره صحبت نکرده بودم.
متقابلاً جواب لبخندش را به طرح انحنای کمرنگی داد.
- من هم تا حالا غیر از خدا به کسی نگفته بودم. مطمئن باش حرف‌هایی که زدی محفوظ می‌مونه.
هر دو بلند شدند. رادوین خمیازه‌ای کشید.
- خوابم گرفته.
- من هم.
خندید.
- دنبال لالایی بودیم خوابمون ببره! اگه می‌شه اسمش رو لالایی گذاشت بهترین لالایی زندگی‌م بود.
به لبخندی بسنده کرد. رادوین دست در جیب گرمکن خود فرو برد و خنده‌کنان رشته کلام را به دست گرفت.
- زودتر می‌فهمیدم دردم یه درد و دل ساده‌ست یا کسی شنونده حرف‌هام باشه، زودتر اقدام می‌کردم. شاید هم شنونده خوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
- نه تو رو خدا تو هم بیا همگی دور هم جمع باشیم!
غش غش خندید.
- وای می‌دونی الآن قیافه‌ت چه‌ دیدنی شده؟ می‌دونم تو ذهنت چی‌ می‌گذره. دوست داری دونه دونه موهای اون مادر مرده رو بکنی نه؟
- بدتر از اون!
- بیچاره خلاف که نکرده؟ بده می‌خواد مردونگی کنه و از ترشیدگی درت بیاره؟ اضطراب و‌ هیجان منو گرفته، ولی تو چی؟ توهین نشه عین پیرزن‌های صد ساله یه بند غر می‌زنی که منِ یه پا لب گور عیال می‌خوام چی‌کار؟! جون نگار!
موبایل رو از گوشم فاصله دادم و پایین دهنم نگه داشتم.
- تو‌ هم نمیری با این دلداری دادنات!
- کی قراره بیان؟
گوشی رو همون حالت گرفتم و به پشت دراز کشیدم و چشم بستم.
- پنج شنبه این هفته.
- یا خدا! سه روز دیگه؟
- مامان و بابا بدون هماهنگ کردن با من قرارها رو با اون‌ها گذاشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
- تو تنت می‌خاره‌! شما برو به همون مهمونی‌ت برس.
- مهمونی نه و جشن... . باشه دوست عزیزم، پس از همین‌جا واسه‌ت آرزوی خوشبختی می‌کنم.
گوشی رو غضبناک پایین آوردم و انگشتم رو سمت بخش قرمز رنگ رد تماس کشیدم و روی تخت انداختم. سردرگم اطراف رو وارسی می‌کردم که نگاهم به کتاب‌های روی میزم افتاد. تنها راه فراموش کردن این قضیه مسخره... . به من چه دو ماهه ول کن مامان و بابا نبودن! وقتی من از همون «ب» بسم‌ا.. جوابم منفی بود و هست دیگه این همه پافشاری صورت خوشی نداشت.
***
دلم می‌خواست سر تا پا مشکی بپوشم، ولی از اونجایی که حرمت حالی‌م بود، پشیمون شدم. به اصرار مامان دامن بلند ساده سفید و دخترونه‌ای که به تازگی برام خریده بود به همراه مانتوی کتی مشکی‌ پوشیده بودم. اول شال مشکی سرم کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
- با اجازه خانم و‌ آقای تمجید به این مراسم که در واقع واسه آشنایی بیشتر یا بهتره بگم آشنایی بیشتر باران جان با پسر گلمه اومدیم. امیدواریم که بتونیم بله رو از دختر گلم بگیریم. ما تمام و کمال راضی به این وصلت هستیم.
آقای افضل ادامه صحبت‌های همسرش رو دستش گرفت و با مهربونی گفت:
- ما شما و صد البته دخترتون رو خیلی قبول داریم. الآن فقط تصمیم باران خانمه که می‌تونه گره این وصلت رو بین ما محکم کنه.
تو دلم کنایه زدم:
«که نمی‌کنه!»
لحن قدرشناسانه بابا و مامان بلند شد.
- بارانم چای بیار.
با تعجب به مامان نگاه کردم. جـان؟! چرا چـای؟ مگه تو اینجور مراسم‌ها چای می‌‌آوردن؟ خدایا بهم صبر بده! به سختی از مبل دل کندم. مامان فکر همه جاش رو کرده بود. چای دَم کرده بود، حتی سینی و فنجون‌ها رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
دقیق نگاهم می‌کرد. دیگه خجالت تو چهره‌ش هویدا نبود. شیوا و جدی ادامه دادم:
- ممنون نیستم؛ چون، به هیچ وجه قصد ازدواج ندارم.
از صراحت کلامم جا خورد. عزم کرد حرف بزنه که جمله‌های انباشته ذهنم با اشتیاق سبقت گرفت.
- بعد حرفم ازتون می‌خوام که با خانواده تشریف ببرید. سعی نکنید با زدن سخنی از جانب خودتون و یا خانواده قانعم کنید که قانع نمی‌شم. نمی‌خوام به شما و خانوادتون توهینی بشه و تمایل دارم روابط دوستانه‌ای که بین پدر شما و‌ پدر من وجود داره به قوت خودش پابرجا بمونه، نمی‌خوام مخالفت من بینشون کدورت ایجاد کنه، البته به پدر و مادرتون نمیاد چنین فرهنگ غلطی رو پایه اعتقاد و منطقشون کرده باشن. ببینید، اگه من قبول کردم شما به همراه خانواده تشریف بیارید فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا