• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 761
  • بازدیدها 33,384
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #171
اخم وسط ابروها جاش رو‌‌ به لبخند ژکوندی داد.
- چی می‌خواستی بگه؟ درخواست دوستی داد ردش کردم نکبت رو با اون دک و پزش!
زنگ گوشی‌م به صدا دراومد. نظری به اسمش کردم و از پشت فرمون برداشتم و تماس رو برقرار کردم.
- بله.
مثل همیشه شاد و‌ پر انرژی.
- سلام باران خانم. چه خبرا؟ کم پیدایی.
نگاهی به آینه بـ ـغل انداختم.
- سلام. درگیر درس و‌ دانشگاه. تو خوبی؟
- ممنون، شکر خدا. حقیقتش سؤالی داشتم.
- می‌شنوم.
خنده‌کنان گفت:
- پدر و‌ مادرت چه مدل شیرینی‌ای رو‌ می‌پسندن؟
نگار مدام با حرکت دستش اشاره می‌کرد چه کسی پشت خطه. نگاه گذرایی بهش انداختم.
- چطور؟
- خبر نداری؟
- از چی؟
نزدیک به چراغ که شدم قرمز شد و پام رو روی پدال ترمز فشردم و دنده رو روی "N" تنظیم کردم.
- جدی نمی‌دونی؟!
موبایل رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #172
واکنشی نشون نداد، حتی پلک زدن... .
- چیه؟
- دقت کردی عوض شدی؟
-‌ نه، چون نشدم.
دستش رو‌ برداشت و بند کیفش رو گرفت.
- چرا! شدی. تو باز اصل قضیه رو به من نگفتی. از لحن حرف زدن و اون نگاهت می‌فهمم، پس همون‌طور که حدس می‌زدم شد.
سکوت کردم و به روبه‌رو خیره شدم. متوجه منظورش بودم. یادمه وقتی برای اولین‌بار از رادوین بهم گفت و خواست باهاش حرف بزنم و به نوعی کمکش کنم، سریع داغ کردم و به هیچ عنوان نپذیرفتم و حتی خواستم ازش دور باشم و سر پافشاری‌های نگار تا یک ماه باهاش سرد بودم. حالا چی شد؟!خودم هم نفهمیدم. زندگی داشت ساز مخالف عقایدم رو‌ می‌زد، ولی چرا؟ چرایی که به نظر می‌اومد فعلاً از دریافت جوابش عاجزم کرده؛ چون اگه به اون شب ساحلی برمی‌گشتم باز پیشنهاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #173
«من از این قفس تاریک و سرد می‌ترسم. شب‌ها به امید ناز نفس‌هایم پلک روی هم می‌گذاردم، اما به جای دیدن یار، گرگی با لباس مبدل به او‌ می‌دیدم، یاری که آهوی زندگی‌ام بود، اما آهویی در کار نبود و نمی‌دانستم، او‌ گرگی بود که توانست قلبم را تسخیر خود کند و با دندان بگیرد و ببرد. حال قلبی ندارم تا برایش بتپد. به ناچار قلبی خواهم ساخت، اما نه قلب عشق، قلب بهای خون ریخته شده عشق در وجودم، سـ ـینه‌‌ام... . قلب انتـقام!»
یک تای ابروم بالا رفت و دو‌ مرتبه متن رو‌ خوندم. حتماً طرف اشتباه فرستاده بود. روی عکس سطل‌ پیام ضربه زدم و بعد از گذاشتن روی سایلنت، زیر پتو خزیدم و پلک‌های خسته و سنگینم رو به آرومی روی هم گذاشتم.
***
- می‌گم نیما، هفته دیگه دوباره شام دعوتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #174
خندید.
- با باران و‌ دوستش نگار قرار شهربازی گذاشتیم و به پیشنهاد من بستنی قیفی سفارش دادیم. می‌دونستم باران طعم موز بستنی رو دوست نداره، به یارو گفتم تا می‌تونه از همین طعم بپیچه.‌ فکر کنم دیگه داشت به نیم‌ متر می‌رسید! خود یارو هم خنده‌ش گرفته بود. محض‌ حال‌گیری بیشتر چند دونه از اسمارتیزهای همون مزه هم روش ریختم. آقا تا بستنی رو بهش دادم جوری با فک چسبیده به زمین به قد خامه بستنی نگاه می‌کرد که با دوستش مرده بودم از خنده. تازه این اولش بود! بنده خدا نمی‌دونست طعمش موزیه. با زور یه کوچولو ازش خورد و همونم پس داد!
و به دنبال حرفش زد زیر خنده. گوشه لبم رو از داخل گزیدم و با کیفم تو سرش زدم.
- کلاً خوشت میاد من رو اذیت کنی.
از روی عادت به موهای بورش دست برد و به بغل هدایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #175
دوباره نگاه سامان رنگ شرارت گرفت.
- قصیده و غزلم بلده مادمازل! از هر انگشتش ده تا هنر همین‌جوری می‌زنه بیرون.
رو‌ به من کرد.
- الآن یکی‌ش رو مثال بزن.
- آدم کردن تو!
- بفرما! فتبارک الله احسن الخالقین رو باید به باران و هنرهای نابش گفت!
علی گفت:
- ببین بنده خدا رو چقدر اذیت کردن که هنرش اینا شده.
هر سه زدن زیر خنده.‌ انحنایی به لب‌هام دادم، درحالی که هنوز اون متن‌ها تو‌ ذهنم جولان می‌داد.
- از بس غُد و یه دنده‌‌ست. همه‌ش هم ستاره سهیل می‌شه.
دوباره به میز کوبید که رو ترش کردم.
- قصد نداری پات رو از رو دمم برداری مردک! دعوتم کردین اومدم، چرا حرف زور می‌زنی؟
ابروهاش رو‌ بالا داد و پر شیطنت نگاهم کرد.
- مدلشه.
دستم رو روی بند کیفم مشت و آماده ضربه کردم که لبخند رو لب به خواهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #176
دست به کمر زد و‌ طلبکار شد.
- من نامردم یا شما؟! با هم جیم شدین، اون می‌گه باران، تو می‌گی رادوین... . کلاسش هم واسه من می‌ذاشتین و پشت صحنه به سیبیلم می‌خندیدین، منم لابد برگ چغندرم و از دنیا غافل! خوب کاری کردم.
سیب و پرتقالی از میوه خوری چینی پایه‌دار برداشتم و روی پیش دستی گذاشتم و به همراه چاقو جلوش قرار دادم.
- فسفر هدر دادی چرت می‌گی.
شونه بالا انداخت و سیب سرخ ظرفش رو میون انگشت‌هاش گرفت و‌ گازی گنده بهش زد، با دهن پر گفت:
-‌ یه خبر دیگه هم دارم.
پا روی پا انداختم و به پشتی مبل تکیه زدم.
- اول سیبت رو بخور.
تکه‌ دهنش رو قورت داد و لبخند زد.
- میلاد رو که می‌شناسی؟
-‌ هم‌ ترمی‌مون؟
- آره. یادته بهت می‌گفتم وقتی منو می‌بینه پلکش می‌پره؟ تو هی اخم و‌ تخم می‌کردی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #177
دوستش نگاه تمسخرآمیزی نثارمون و دستش رو به طرف ماشینم دراز کرد.
- اینم سؤاله افی جون؟ نمی‌بینی جفت‌شون پنچر کردن؟!
بـ ـغل دستی‌ش ادامه داد:
- می‌خوای بگم بچه‌ها بیان بادشون کنن؟
خنده‌های زشت و بی شرمشون سوهان روحم بود. مطمئن بودم دسته گل خودشونه، با این حرکت ناشیانه‌شون تردید ذهنم رو پاک کردن. هدف مریضشون بازی کردن با اعصاب و روانم بود. اگه من بارانم اجازه نمی‌دادم، با عقل جلو می‌رفتم، نه مثل اون‌ها بی‌فکر و احمقانه... . نگار عین میرغضب بهشون چشم شده بود. در رو به هم کوبید و خواست حمله‌ور بشه که مچش رو گرفتم.
- تا حال این سه کله پوک رو جا نیارم دلم خنک نمی‌شه.
یکی‌شون پوزخندی زد.
- حرف دهنتو بفهم ایکبیری. تو پنچری بشین تا جیگرت خنک بشه.
خنده‌هاشون نگار رو جری‌تر کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #178
افسانه توقع تندی کردنش رو نداشت که نیم نگاهی نثار من و نگار کرد. لبخند تصنعی مانندی جاخوش لب‌های تزریق شده‌ش کرد و بی‌شرمانه نزدیک‌تر بهش ایستاد.
- عزیزم، چرا جوش می‌زنی؟ چه خبر از دوستت؟ خیلی بی‌وفاست.
بدون این‌‌که تحویلش بگیره، راهش رو به سمت من و نگار کج کرد و رو به من پرسید:
- سلام. لاستیک‌هات پنچر شده؟
افسانه روانه ما شد و پارازیت انداخت:
- شما هم‌دیگه رو می‌شناسین؟!
نگار غیظ کرد و به افسانه اشاره زد:
- شاهکار خودش تشریف آورد.
نگاه خشونت‌بار رادوین روی چشم‌های متعجب اون ثابت موند. افسانه هول کرد و به گویی که از این نگاهش حساب می‌برد مِن‌مِن کنان گفت:
- چیزه...رادوین مقصر بودن. می‌خواستن منو...
- ســاکت شـو!
تن صداش همه‌مون رو متعجب کرد.
- اما...
انگشت اشاره‌ش سیخ شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #179
سرش رو داخل برد و استارت زد و‌ ازمون دور شد. نگار پیاده شد و خنده‌کنان کف زد و گفت:
- فیلم‌تر از تو ندیده بودم رادی خان. ایول!
سگرمه‌هاش هنوز در هم بود.
- می‌شناسیش؟
- آره. عجیبه این دانشگاه درس می‌خونه.
با زهر خند ادامه داد:
- البته اگه واسه دو کلاس سواد باشه!
نگار لات گونه با دست ضربه‌ای به شونه عضلانی رادوین زد.
- داش من، پارتی داشته باشی کنفرت همه چی حله. بی‌سواد هم بیای رو تخم چشماشون جا داری!
- ظاهرش رو با سطح تحصیلش مقایسه نکن!
نگاهشون به طرفم چرخید. نگار خندید و گفت:
- حالا مونده خواهر ما رو کشف کنی. من هنوزم بعضی وقت‌ها مثل الآن فکم می‌ره زیر زمین. یهو دیدی بیشتر از افی مِفی غیبت کنیم یه نیشگون هم از ما بگیره. حالا اینو بیخی! بگو این همه اطلاعات از کجا آوردی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #180
- نبایدم بگه. زنم نیست که!
- من که می‌گم چی‌‌ام؟
- تو همون بختک سیریشی که از بچگی افتاد به جونم!
- گمشو هیولا! دلت هم بخواد!
خندید و با نگاه بهش گفت:
- خواستم که تا الآن هستی دیگه!
نگار با خنده موذیانه‌ای برگشت و به من زبون‌درازی کرد. این دو نفری که جلوم نشسته بودن واقعاً خواهر و برادر بودن!
- گیم اُور شدی ترشکی!
- چی چی شَکی؟!
خطرناک نگاهش کردم. رو به رادوین گفت:
- شما حواست به جلو باشه دادا تا دایی با برادرهای نیروی انتظامی ابو طیاره‌ت رو بازداشت نکردن.
رادوین نفسی تازه کرد و نگاهش رو به سمت ما کشید.
- خانم‌های محترم من در خدمتم. می‌رین خونه لباس عوض کنین، یا یه راست برم منزل خودم؟
- اول خونه من، بعد باران و بعد منزل شما آقای تاکسی مرسی!
- خیلی پر رویی.
- خواستی باشم تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا