• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 777
  • بازدیدها 33,521
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #181
از مرکز دو پله که به سالن بزرگی می‌رسید رد شدیم و با صدای احوال‌پرسی همه، از بند فرکانس درگیرم خلاص شدم. همه نشسته و چند خدمتکار خانم محجبه در حال پذیرایی بودن. به همراه نگار روی دوتا از مبل‌های تک نفره کنار هم نشستیم و رادوین کنار رفیق نارفیقش رفت. پا روی پا انداختم و افتخار نیمچه نگاه هم بهش ندادم. از نظر من با اون شاهکارهایی که کرد، لیاقت همین هم نداشت، پرونده سیاهش از مرز صفر گذشته بود و می‌دونستم تا قیامت برقرار می‌مونه. یکی از خدمه‌ها سینی چای رو به سمتم گرفت. با تشکر فنجون سلطنتی طلاکوب رو برداشتم و روی میز عسلی کنارم گذاشتم.
- باورم نمی‌شه اینجایی.
سؤالی نگاهش کردم. لبش به لبخند باز شد و با انگشت موی بافت شده‌ش که از شال زردش بیرون زده بود بازی گرفت.
- ولش کن با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #182
این از کجا پیداش شد؟! کسی طبقه بالا نبود. چین کمرنگی به پیشونی دادم و خم به ابرو نیاوردم و به حرکتم ادامه دادم. به محض رسیدن پاهام روی پاگرد، پشت سرم گام‌هاش رو روی پله‌ها تند کرد.
- صبر کن!
رایحه سرد لالیکش زودتر به مشامم رسید. بعد از رنگ سیاه و سفید به وجه اشتراک دوم رسیدیم! متنفرم! داره جوری اوضاع پیش می‌ره که کم‌کم قید علاقه‌هام رو بزنم. نگاهم به چشم‌های نافذ و ابروهای شکسته‌ش رسید.
- چرا صدات می‌‌کنم می‌ری؟
نگاه سردم رو به نقطه‌ای غیر از ‌چشم‌هاش دوختم و از لابه‌لای لب‌هام خارج کردم:
- بفرما!
صدایی شنیده نشد. نگاهش بود و بی‌توجهی من... . زمان گذر شده تو دستم نبود، ولی بالآخره سد سکوت آزار دهنده بینمون رو خراب کرد.
- نگام کن!
بی‌هوا چشم‌هام‌ رو‌ تو کاسه چرخوندم. دوباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #183
سری حرکت دادم. نگار که رفت، نگهبان‌ها ماشین‌ها رو‍ آوردن. همه مشغول تشکر از ضیافت امشب رادوین بودن. الحق که شایسته‌ قدردانی بود؛ چون واقعا سنگ تموم گذاشت. خانم مجد گفت:
- پسرم کار خیلی خوبی کردی همه رو دعوت کردی، باعث شدی بعد مدت‌‌ها دور هم جمع بشیم. اگه تا اون موقع زنده باشم دفعه بعد منزل خودمون همه رو دعوت می‌کنم.
نگاه خندون و خرمایی رنگش رو معطوفم کرد و با لبخندی که همچنان محفوظ نگه داشته بود، ادامه داد:
- حتی دختر گلم باران رو.
مامان و بابا بهش لبخند زدن و من به هاله کمرنگی ازش بسنده کردم. گرچه از نظر خودم لبخند بود و از دید بقیه شباهتی بهش نداشت. عمراً اگه پام رو‌ اونجا‌ می‌ذاشتم. غافل از این‌‌که یک بار پا به حریمشون باز شده بود. تو گیرودار افکار همیشه فعالم غرق بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #184
- مبلغش همون‌قدر شد که افسانه کارت به کارت کرد. صد تومن اختلافه.
برنامه پرداخت سریع رو باز کردم و گفتم:
- شماره‌ت رو بده همه رو برگردونم اون صد تومن هم خودت بهش برگردون.
- عجول نباش باران خانم. برو بخواب فردا بهم واریز کن!
- شاید فردایی نباشه.
مکث کرد. حالتش عوض شد و من پشیمون شدم از زبون قاطعی که هنوز عادت نکرده بود جلوی رادوین احتیاط کنه. خواستم بگم باشه همون فردا واریز می‌کنم که با آرامش گفت:
- از خدا می‌خوام بنده‌های خوبش رو یه‌کم دیرتر ببره پیش خودش تا بقیه هم از روشنایی قلبشون استفاده کنن.
جمله‌ش بارها تو ذهنم و نگاهم تو نگاه مهربونش حل شد و من رو به اون شب ساحلی برد، شبی که تک به تک جمله‌هام رو تو حافظه‌ش جا داده بود. رادوین ذاتش سفید بود و همه رو مثل خودش می‌دید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #185
لبخند دندون‌نمایی به جمع پسرها انداخت.
- جای اونا رو با ما عوض کن!
- ببخشید! شما بفرما، دوستم مزاح می‌کنه.
نگار تندی کرد:
- چی چیو مزاح می‌کنم سحر؟! خیلی هم جدی‌ام. من به اون میز عادت کردم. حوصله جنگ هیتلری با اونا رو هم ندارم، برای همین درخواست می‌کنم خیلی محترمانه مرخصشون کن!
پسر تو رودربایستی گفت:
- ولی...اونا هم مشتری‌های ما هستن آبجی. این کار جنبه خوبی نداره.
- من جنبه مَنبه حالی‌م نیست. ما هم مشتری‌های ثابت شماییم. یه چیزی سر هم کن!
سحر روترش کرد:
- ول کن دیگه!
- بیش‌تر ادامه بدی، می‌رم نگار.
پسر همچنان هاج و واج و عاجز به مجادله ما گوش سپرده بود. یکی از همون پسرها صداش زد:
- آقا پسر، چند لحظه وقتتو به ما قرض می‌دی؟
همین که رفت، نگار به حالت بی‌سابقه‌ای بی‌پروا ادای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #186
- بیا اینم از کاسبی امروز! نمی‌ذارن دو دقیقه به بدبختی‌مون برسیم. داشتم چی‌کار می‌کردم؟ به خشکی شانس! آها یادم اومد. زردک پیام‌ بازرگانی بود!
تماسی گرفت و موبایل رو روی گوشش گذاشت و من سعی می‌کردم به خودم آرامش بدم.
- چه عجب! حالا نوبت توئه ستاره شی تو کهکشان‌ها؟!
- غیر از اینه؟! خبری ازت نیست. نه پیامکی، نه زنگی، نه بوقی، نه کوفتی، نه زهرماری...
کدوم بینوایی رو به رگبار بسته بود؟ دو سمت لب‌هاش به لبخند کش اومد.
- صدات چرا از ته چاه میاد؟ مریض شدی؟
- سر منو نمی‌خواد شیره انگور بمالی. من خودم اوستای این کارام و تو زیر دستم شاگردی کردی. چیه؟ نکنه از ما زده شدی و دنبال از ما بهترونی؟ اگه مشکلت اینه نیام خونه‌ت خب نمیام برادر من! دیدی از اون شبی که قدم رنجه فرمودم تا حالا دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #187
مردد ماند. بی‌حال و منگ به صفحه روشن چشم شد. ساعت سه صبح، نام رادوین نمایان شده در صفحه، تایم‌شماری که از لحظه وصل شدن تماس شروع شده و همه این‌ها وجود حقیقی ذهنیتش را به اثبات رسانید. دو مرتبه آن شیء را روی گوش نهاد و سردرگم گفت:
- الو؟!
خواست اطمینان یابد در خواب و رؤیا به سر نمی‌برد.
- باران...منم...
لرزش صدا و نفس بریده سخن گفتن او تمرکزش را جمع‌تر کرد، روی تخت نشست و محکم‌تر از قبل پرسید:
- چی شده؟!
دوباره همان ارتعاش که بند واژه‌ها را از هم می‌گسست و او را سرگشته‌‌تر می‌کرد.
- حـ...حالم...خـ...خو..ب...
- چـی؟!
- حالـ...حالم خوب نیست. خوا...هش می‌کنم بیا پیـ...شم!
کف پاهای بـ ـر-هـ ـنه‌اش روی زمین گذاشته شد. نور چراغ خواب مردمک چشمش را تنگ کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #188
- سریع کلید رو بیارید.
اطاعت امر کرد و دست به جیب فرو برد. جوان دیگر که هنوز هم در خط ماجرا قرار نگرفته بود، چشمان پف‌دارش را ماساژ داد و تردیدوار پرسید:
- چه خبره حسن؟!
- زود باش کلید یدک رو بیار تو اتاقک مونده. حال آقا بد شده. بجنب!
گیج و وا مانده عقب‌گرد کرد. به دقیقه‌ای نکشید و دسته کلید به دست بازگشت و کلید را در قفل فرو برد و‌ چرخاند. باران با کف دست در را رو به جلو هل داد و گام‌های بلندش حین چرخاندن چشم به فضای نیمه روشن سالن‌ها، روی کف‌پوش پارکت کشیده شد و وقتی رَدی از رادوین نیافت، نگهبانان پشت سرش را خطاب داد:
- اتاقشون کجاست؟
رادوین چطور در این عمارت دَرَندشت سر می‌کرد؟! این عمارت هرچقدر هم عظیم باشد سکوتش هم عظیم می‌شود و دل آدم را به تنگنا می‌رساند، چه رسد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #189
- بله، حواسم هست.
- بهتره به پزشک متخصص هم مراجعه کنید تا به موضوع بپردازن و اطلاع دقیق‌تری در اختیارتون قرار بدن. به هر حال ما فقط معاینه جزئی کردیم و بد نیست یه سر هم به اونجا بزنید.
- حتماً. ممنونم.
- خواهش می‌کنم. با اجازه خانم.
سری حرکت داد و رو به نگهبانان گفت:
- شما آقایون رو‌ بدرقه کنید.‌ من هستم.
حسین گفت:
- کمکی نمی‌خوای آبجی؟
- خیر. شما بفرمایین.
پس از رفتنشان، کنار رادوین گوشه‌ای از تخت نشست و لگن را روی میز مجاور نهاد. تا همین دقایقی پیش رنگ به رخساره نداشت، اما اندکی به حالت اولیه بازگشته بود. جریان مایع سرم به رگ‌ها جسمش را به لرز خفیفی وا داشته بود، سر پتو را گرفت و تا گردنش بالا برد.
- چی‌کار کردی با خودت رادوین؟
با افسوس‌ خیره او بود. یاد امروز در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #190
از عکس‌های دونفره مرد و زنی خوش‌پوش و میانسال که در بعضی‌ها خانوادگی گرفته شده بود، پی برد اتاق متعلق به پدر و مادر رادوین بوده. از داخل یکی از کمدها قرآن و جانمازی یافت و برگشت و سجاده زرشکی را در اتاق رادوین پهن کرد. آن زمانی که پا به خانه او گذاشت رادوین جهت قبله را گفته بود. بالای شالش را تا خط مو جلو کشید و چادر حریر ساده سفید را روی سر انداخت و قامت بست.
پس از عبادت یک جزء از کلام الله مجید را زمزمه‌وار تلاوت کرد و تسبیح شیشه‌ای آبی‌ رنگ را میان انگشتانش گرفت. با گرفتن هر دانه براق و شفافش به پیامبر خدا درود می‌فرستاد و خدا را یاد می‌کرد. سکوت اتاق با هر بار برخورد دانه‌ رها شده به دانه قبلی شکسته می‌شد و باران را در خلسه شیرینی می‌فرستاد. دعا کرد، از خدا خواستار شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا