- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 925
- پسندها
- 11,717
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #181
از مرکز دو پله که به سالن بزرگی میرسید رد شدیم و با صدای احوالپرسی همه، از بند فرکانس درگیرم خلاص شدم. همه نشسته و چند خدمتکار خانم محجبه در حال پذیرایی بودن. به همراه نگار روی دوتا از مبلهای تک نفره کنار هم نشستیم و رادوین کنار رفیق نارفیقش رفت. پا روی پا انداختم و افتخار نیمچه نگاه هم بهش ندادم. از نظر من با اون شاهکارهایی که کرد، لیاقت همین هم نداشت، پرونده سیاهش از مرز صفر گذشته بود و میدونستم تا قیامت برقرار میمونه. یکی از خدمهها سینی چای رو به سمتم گرفت. با تشکر فنجون سلطنتی طلاکوب رو برداشتم و روی میز عسلی کنارم گذاشتم.
- باورم نمیشه اینجایی.
سؤالی نگاهش کردم. لبش به لبخند باز شد و با انگشت موی بافت شدهش که از شال زردش بیرون زده بود بازی گرفت.
- ولش کن با...
- باورم نمیشه اینجایی.
سؤالی نگاهش کردم. لبش به لبخند باز شد و با انگشت موی بافت شدهش که از شال زردش بیرون زده بود بازی گرفت.
- ولش کن با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش