• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 723
  • بازدیدها 32,769
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
«باران»
گردن درد خوابم رو به هم زد. با اکراه دستم رو پشت سر و روی گردنم گذاشتم و حینی که آروم فشار می‌دادم، بی‌رمق چشم‌هام رو باز کردم. نور خورشید از پشت شیشه مستقیماً تو چشم‌هام فرو رفت و رسماً کمر همت بسته بود کورم کنه! صورتم رو جمع و پلک‌هام رو مرتباً باز و بسته کردم و کششی به بدن عین چوب خشک شده‌م دادم.
بی‌حواس نگاهم رو به اطراف می‌دوختم که سیل سؤال‌ها روی سرم آوار شد. چرا این طوری خوابم گرفته بود؟ چرا تو اتاقم نبودم؟! همون‌ لحظه که گردنم رو از بالش زیر سرم حرکت دادم، مهره‌های گردنم جابه‌جا شد و درد نفس‌گیری به جونم انداخت. ابرو در هم کشیدم و ماساژشون دادم. یادم نمی‌اومد این بالش رو زیر سرم گذاشته و این پتو رو روی خودم انداخته باشم. دو مرتبه بلاتکلیف نظری به دکور مدرن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
همین‌جوریش هم رو سر مامان و بابا جا داشت و بیش‌تر از چشم‌هاشون به رادوین اعتماد داشتن! اخم نشسته روی ابروهام همچنان به قوت خودش پابرجا بود.
- تو لیست تماس‌های پاسخی شماره‌ای ندیدم.
- خواستم اول خودم بهت توضیح بدم. شماره رو پاک کردم که زنگ نزنی و حرفمون دوتا بشه.
- کاش اون حرف رو نمی‌زدی!
زیر چشمی نگاهم کرد و کمرش رو به میز تکیه زد.
- نمی‌خواستم دردسر درست کنم و پدر و مادرت فکر بدی کنن. به قدر کافی تو زحمت انداختمت و شرمنده‌ت شدم. والله موندم چطور جبران کنم. این صبحونه رو بذار پای جزء کوچیکی از همون جبران که در برابر لطف بزرگت پشه هم نیست.
یکی از صندلی‌ها رو بیرون کشید و پشت میز نشست. منم نشستم و گلایه‌وار گفتم:
- اگه یه درصد تصور می‌کردی شاید موبایلم رو جواب ندم می‌خواستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
- ممنون. تلخ رو ترجیح می‌دم.
هوشمندانه بشکنی تو هوا زد.
- حدسم درست بود.
رد محوی از لبخند روی لب‌هام جا خوش کرد. فنجون رو از دسته گرفتم و لبه‌ چینیش رو بین لب‌هام قرار دادم و کمی از محتویاتش رو مزه کردم. خوش طعم بود، مثل قهوه‌های معمولی نبود و بو و مزه مطبوع و خاصی داشت. هرچند من خوشمزه‌ترین قهوه دنیا رو با قهوه‌ ترک عوض نمی‌کردم.
- با اتفاقی که دیشب افتاد، حق این رو داری که تو جریان همه چی قرار بگیری؛ چون بدون اغراق دیدن تو، در جدیدی از زندگی رو به روم باز کرد.
نگاهم رو با مکث بالا کشیدم و فنجون رو روی شیشه میز گذاشتم. جمله‌ش زیادی پرمعنا بود و نمی‌شد به همین راحتی پشت گوش انداخت. پا روی پا انداختم و گنگ خیره مردی شدم که خط خوانای نگاهم رو بدون این‌که بخونه، به نقطه مبهمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
فنجونش رو روی میز گذاشت. نگاهش به من نبود.
- همون سال‌ها با آریا و نگار در ارتباط بودم و رابطه خانوادگی صمیمی داشتیم. در واقع این رابطه بر می‌گشت به چند سال قبل از برگشتن مادر و خواهرم. من درگیر تحصیل و راه‌اندازی شرکت خودم بودم و عقیده داشتم و دارم دستم به جیب خودم باشه و به همون اتکا کنم؛ برای همین حین درس خوندن تو شرکت حاجی دوره دیدم و دخلی درآوردم و خلاصه تونستم بعد از سال‌ها با کمک‌ کوچیک مالی دوستام، شرکتم رو تأسیس کنم، حتی حاجی خیلی تو این زمینه کمکم می‌کرد، اما من زیاد راضی نبودم و دیگه با اصرارهای زیادش قبول کردم پشتم باشه. همه چی خوب پیش می‌رفت و سرم گرم بود و تنها دغدغه‌م رسیدن به هدفم که خبر تصادف سوگل، تیشه اون قله موفقیت شد و با سر زمینم زد. اون زمان فقط یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #195
همه‌ش دلم می‌خواست ببینمت، هنوز با مرگ سوگل کنار نیومده بودم و تا همین امروزم سر مزارش نرفتم و با دیدن تو که بدترم شد. همه‌ش دعا می‌کردم یه طوری سر راهم سبز بشی، تا که تو کردان مستجاب شد. حس کردم ازم خوشت نمیاد، یا نگاهم نمی‌کردی یا اگه هم می‌کردی، چشم ازم می‌گرفتی. عین خیالم نبود و بی‌اراده نگاهم سمتت کشیده می‌شد. اون روز وقتی نگار زنگ زد و گفت سوارکار خیلی ماهری نیستی و با سرعت از جمع دخترا جدا شدی، فقط خدا می‌دونست چه حالی شدم. می‌ترسیدم اسب رَم کنه و نتونی کنترلش کنی و اتفاق بدی واسه‌ت بیفته، بدون توجه به آریا و بابک و پوریا که می‌پرسیدن چی شده راهمو کج کردم و برگشتم. اطرافم رو می‌پاییدم تا ازت نشونی پیدا کنم. وقتی دیدم نشستی و حالت خوبه خیالم راحت شد، اما باید مطمئن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #196
اصلاً دلم می‌خواست بمیرم. دلم می‌خواست پیشم باشی. دوباره حس تنهایی و نبود آرامش به چاه جنون پرتم کرد و از من دیوونه واقعی ساخت. می‌دونستم اگه بیای و باهام صحبت کنی، آروم می‌شم. بارها خواستم باهات تماس بگیرم، اما بد موقعی بود. ساعت یک شب بود و دلم نیومد واسه آسایش خودم خواب و آرامش تو رو به هم بزنم. حس کردم بدنم تب داره، اما بی‌اهمیت‌ترین دغدغه فکری‌م بود. بی‌حال روی تختم دراز کشیدم. به سقف خیره شده بودم و نفهمیدم چه موقع خوابم برد و سوگل پا به عالم خواب و خیالم گذاشت. برای چند‌بار با عجز و گریه گفتم چرا ازم ناراحتی؟ چرا فرار می‌کنی؟! چرا نمی‌ذاری دستات رو بگیرم؟ مگه نمی‌دونی دلم تنگته بی‌انصاف؟ فقط نگاهم کرد، با چشم‌هایی اشک‌بار و نگاهی که تو عمرم ندیده بودم. فقط یه جمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #197
- خیلی گرم نپوش هوا زیاد سرد نیست عرق می‌کنی واسه‌ت خوب نیست.
دست به پیشونی برد و من مات زبونی شده بودم که بدون اجازه عقلم از قلب در اومد و حنجره‌م رو لرزوند. زیاد از خط وظیفه‌شناسی رد نشده بودم؟ چرا رد شده بودم. مگه اون دوستم نبود؟ ولی رادوین فقط یه دوسته، سامان که بهم نزدیک‌تره! قبل از این‌که از فشار گرما و سرزنش درون دیوونه بشم و ماشین رو به سمت خونه حرکت بدم، ساختمون رو ترک کردم. پشت فرمون که نشستم و نگاهم به تاریخ گوشی‌م خورد، جا خوردم. چقدر زود موعدش رسید! دستم رو به فرمون گرفتم. فکری به سرم زده بود. مدت‌ها اونجا نرفته بودم و نمی‌خواستم برنامه‌م به هم بخوره. می‌رفتم، ولی رادوین رو هم با خودم می‌بردم. مسلماً بهش آرامش می‌داد. گوشی‌م زنگ خورد و سرم پایین اومد. خوب شد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #198
کمی جلوتر ردیف مزارش رو پیدا کردیم. چون نیومده بود، فقط احتمالی که چندبار از پدر و مادرش شنیده بود می‌دونست کدوم قسمته، وگرنه مکان دقیقش رو بلد نبود. با پاهای لرزون جلوتر از من حرکت کرد. تو این شرایط نیاز به تنهایی داشت و حضور من خلوتش رو به هم می‌زد.
- من این اطرافم، بعداً میام.
ظاهراً اون هم موافق بود که مخالفت نکرد.
***
سوم شخص
«رادوین»
لحظه به لحظه به لرزش پاهایش اضافه می‌شد. حسی آزاردهنده و کهنه گلویش را می‌فشرد و دست بردار نبود. ترس، هیجان، دلتنگی، آزردگی وجدان، هضم نکردن رفتن گرانبها‌‌‌‌‌‌ترین فرد زندگی‌اش، محزونی خواهرش... . همه این‌ها با دیدن آن سنگ مرمر سیاه خاک خورده‌ای که غبارش نیمی از نام سوگل را پوشانده بود، به درونش راه یافته و سر باز کرده بود.
بی‌حس شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #199
- تنها نیومدم. با یکی اومدم که خیلی بهت شباهت داره و وقتی دیدمش فکر کردم خودتی. خیلی دختر خوب و خوش قلبیه، یه فرشته‌ست. اون بود که باعث شد به خودم بیام و زندگی‌مو عوض کنم، اون بود که باعث شد من الآن اینجا باشم. دیشب به خاطر من اومد پیشم و تا حالا رومو زمین ننداخت. اسمش بارانه، دوست صمیمی نگار و من و تو خبر نداشتیم. فکر کن نگار ورپریده که آلو تو دهنش خیس نمی‌موند حرفی از دوستش نزده بود. راجع به مامان و حاجی هم بگم؟ حالشون خوبه و باهاشون در تماسم. هنوز تو عمارت زندگی می‌کنم، به خاطر حاجی و مامان... . تنها شدم، ولی هر روز دارم با خاطراتت تنهایی‌هام رو پر می‌کنم. سوگل، اگه فکر می‌کنی تو رو از یاد بردیم دستور می‌دم همین‌جا چالش کن. مثل اون وقتایی که می‌خواستم ازم حساب ببری و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #200
سرش رو حرکت داد و پرسشی نگاهم کرد.
- پس...خوابی که دیدم...
چشم ازش گرفتم و محو گلبرگ‌های به شکل قلب چیده شده شدم.
- فقط می‌خواسته بهت بگه ناراحتی تو ناراحتش می‌کنه. مگه می‌شه خواهر از برادرش دلگیر باشه؟
نگاه عمیقی بهم انداخت، در صورتی که نگاه من به اون گل‌های رز پرپر شده بود.
- چون اگه من هم برادر داشتم به عنوان خواهرش هیچ وقت ازش دلخور نمی‌شدم، حتی اگه ناراحتم می‌کرد.
- از این به بعد داری.
مسیر نگاهش رو گرفتم. همچنان مسکوت بودم که با لبخند گفت:
- مگه نداری؟!
- از چه موقع من برادر دار شدم و خبر ندارم؟!
قاطع پاسخ داد:
- امروز.
- نمی‌خواد. نگار بفهمه زنده‌ت نمی‌ذاره. اون تو رو با هیچ‌کس تقسیم نمی‌کنه.
با لحن بامزه‌ای گفت:
- چاره‌‌ش فقط یه تفریح اونم شهربازیه. اون با من.
پلک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا