• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 777
  • بازدیدها 33,523
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
جلوی فروشگاه مورد نظرم ایستادم. همون لحظه پلک‌هاش رو باز کرد.
- رسیدیم؟
نیم نگاهی به اطراف انداخت و وقتی جواب سؤالش رو خودش گرفت، دو مرتبه پرسید:
- چیزی لازم داری؟!
کمربندم رو باز کردم و گوشی‌م رو برداشتم.
- آره و کمکم کنی کارم‌ رو زود انجام می‌دم. شرکت که نمی‌ری؟
با خستگی دستی به سر و صورتش کشید.
- نه. سپردم به پوریا. چی می‌خوای بخری؟
از داخل داشبورد کیف کارت اعتباریم رو برداشتم. برای مواقعی که فراموش می‌کردم کیف پولم رو همراهم بیارم، همیشه تو ماشین می‌ذاشتم. امروز به دردم خورد. دستگیره رو کشیدم و گفتم:
- پیاده شو، می‌فهمی.
پاهاش که کف آسفالت قرار گرفت قفل رو زدم و از بالای جوی گذشتم. متوجه شدم ایستاده و برگشتم. با تعجب به تابلو نئون سر در فروشگاه نگاه می‌کرد. خنده‌‌م رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
چشم‌هاش گرد شد و خندید.
- بی‌خیال باران. شوخی کردم، جدی نگیر!
- من جدی گرفتم.
- آخه من با این هیکل و قد و قواره خرس به این بزرگیو می‌خوام چی‌کار؟!
در صندوق رو بستم.
- عروسک فقط واسه بچه‌ها نیست.
- بابا تو دیگه کی هستی!
- همین که می‌بینی!
با لبخند داخل شدیم. ساختمون سه طبقه بزرگ که تو هر طبقه‌ش شمار زیادی اتاق قرار داشت. یک طبقه مختص به نوزادها و کودک‌های تا پنج سال، طبقه دوم هم مخصوص کودک‌ها و نوجوان‌های تا پونزده سال و طبقه سوم هم سنین بالاتر... . خانم شهرزاد زودتر جویای ورودمون شد و با دیدنم گل از گلش شکفت و لبخند بر لب سمت‌مون اومد.
- به‌به! ببین کی اینجا‌ست! باران خانم کم پیدا!
پاسخش رو با لبخند گرمی دادم و به ظاهر دلخور گفتم:
- یه ماه نیومده دلیل به فراموشی نمی‌شه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #203
همیشه دوست داشتم دل این‌ بچه‌ها رو شاد کنم. عاشق خاله باران گفتن‌هاشون با اون لحن بچه‌گانه و دوست داشتنی‌ بودم. فارغ از آدم‌های اطراف و دنیای پر دغدغه‌‌م محو حرکت‌های قشنگ کودکانه‌‌شون بودم که داریوش روی پاهام نشست و گفت:
- خاله باران؟ این آقاهه کیه نگام می‌کنه؟
انگشت کوچیکش به رادوین نشونه رفت. بـ ـغلش کردم و به رادوین که با چشم‌های قرمز شده و انحنای روی لبش نگاهمون می‌کرد، چشم دوختم. خودش پیش‌روی کرد. داریوش رو از آغوشم جدا و مأمن مردونه‌‌ش کرد. صداش بم و گرفته بود.
- من رادوینم. دوست دارم از این به بعد عمو رادوین صدام کنی. قبوله گل پسر؟
داریوش مظلوم نگاهش کرد و دست کوچیکش رو به کف دست رادوین زد.
- باشه عمو جون. تو گریه نکن من عمو رادوین صدات می‌کنم.
و لب‌های کوچیکش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #204
دلوین سرش رو به شونه راست خم کرد و شیرین زبون گفت:
- باشه خاله بارانی.
تبسمی از لحن حرف زدنش هم‌نشین لب‌هام شد. در رو باز کردم و وارد سالن عریض و خلوت شدم و بیش از این مامان رو معطل نذاشتم.
- بله مامان.
- بله و بلا! حواست به ساعت هست؟
- حواسم نبود.
صدای خنده‌‌‌ش پیچید.
- نمی‌گفتی به گوش‌هام اعتماد نمی‌کردم. می‌خواستم مطمئن بشم هنوز اونجایی. ما ناهارمون رو خوردیم. اگه تونستی خودتو برسونی که هیچ، اگه هم نه که ناهارت رو میارم خونه.
تکیه‌‌م رو به دیوار مجاور در زدم و نوک پوتینم رو به کف‌پوش کاشی شده سالن کشیدم.
- از خاله سیمین و نگار از طرف من عذرخواهی کن، بد قولی کردم.
- حالا سیمین با من، ولی نگار رو خودت یه جوری از دلش در بیار، زیادی دِپرسه.
- باشه.
بعد از خداحافظی از گوشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #205
- کوچیک بودم و یادم نمیاد، ولی یه جورایی جزو همین بچه‌هام. چه فرقی بین من و اونا هست؟ شاید اون‌‌طوری بهتر بتونم حال و روزشون رو درک کنم.
- این بچه‌ها نیاز به حمایت دارن. دلیل نمی‌شه چون پدر و مادر ندارن باید از همه لحاظ کمبود و جای خالی‌شون رو حس کنن و از طرفی بهشون بی‌توجهی بشه، همه ما انسانیم و موظفیم به هم کمک کنیم. آینده این بچه‌ها باید روشن بمونه.
- خانم و آقای تمجید خبر دارن؟
جلوتر ترافیک بود، سرعتم رو کم کردم و نهایت پشت آخرین ماشین‌‌ توقف کرده لاین وسط ایستادم و دنده رو تنظیم کردم. خیره روبه‌رو بودم و طرف صحبتم رادوین بود.
- تنها کسایی که می‌دونن.
- همیشه واسه بچه‌ها کنار اسباب‌بازی کتاب می‌خری؟
- اون فروشگاه کتاب‌های خوبی میاره و از وقتی فهمیده واسه بچه‌ها می‌برم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #206
- کاری برام پیش اومد، نشد.
- چه کاری؟
- جای بحث نداره. تا نیم ساعت دیگه میام پیشت.
- منو سیاه نکن که خودم ختم روزگارم. به من می‌گن نگار ذغال‌فروش!
- جبران کنم حله؟
سرتقانه حاضر جوابی کرد.
- منحله. تو بگو کجا بودی، جبران پیشکش... .
- امشب بیا خونه ما. خودت رو آماده کن اومدم.
فرصت حرف زدن بهش ندادم و فوری تماس رو قطع کردم. مسیرم رو سمت خونه نگار اینا عوض و سرعت ماشین رو بیشتر کردم، باید مامان هم میاوردم.
***
فصل یازدهم
با لبخند محوی به هیجان‌ نگار خیره بودم که از ذوق یک جا بند نبود.
- باورت می‌شه؟ تا اینو گفت، دهنم اندازه خر آبی باز موند! کم بود مگس بره توش و فیضی ببره و سریع بَستمش!
انگشت‌هام رو تو هم قفل کردم و روی ران پام گذاشتم.
- تا حالا تولد نگرفته بود؟
- نفست از دشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #207
عجیب شیطنتم گل کرده بود. شاید واقعاً حق با نگار بود. عوض شدم!
- مثلاً دست انداختن.
سریع اخطار داد:
- عه! من بی‌جا کنم فرشته‌ها رو دست بندازم!
- دیگه نمی‌گم. خیالت راحت شد؟
- صد در هزار! حالا فرشته خانم، تو که خانمی کردی و کمکم کردی و به همون اندازه رو سیاهت شدم یه امروزم به دادم می‌رسی؟ والله جبران می‌کنم. بزن به حساب دقیقت.
دستم رو به صندلی کوتاه چوبی پشت میز توالت گرفتم و نشستم.
- چه کمکی؟
- تو تزئین پذیرایی.
- خدمتکار استخدام نکردی؟
- به کارای دیگه رسیدگی می‌کنن. تزئین رو به شخصه خودم خواستم انجام بدم، ولی خیلی تو چیدمانش موفق نشدم؛ برای همین از تو و نگار می‌خوام زودتر از زمان برگزاری مراسم بیاین و کمکم کنین، اگه زحمتی نیست.
از داخل آینه به انحنای ابروهای پرپشتم دقیق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #208
وارد عمارت شدیم که پر بود از خدمتکار آقا و خانم با لباس مخصوص و هر کسی مشغول به انجام کاری بود. پا به سالن بزرگ مهمان گذاشتیم. خبری از مبل‌ها و سایر دکوراسیون قیمتی سالن نبود. به جاش تعداد زیادی میز پایه بلند که روی هر کدوم پارچه‌ ساتن کرم انداخته شده و دورش با پاپیون بزرگ قرمز بسته و جمع شده بود، گذاشته بودن. قسمت وسط سالن هم سکوی ارکستر به همراه چند دستگاه نورپرداز محیا شده بود. سوت نگار بلند شد. حینی که سرش رو به طرفین حرکت می‌داد نچ نچی کرد و گفت:
- نگاه کنا! خرس گنده عُقده داشته واسه‌ش تولد بگیریم. با این دم و دستگاه و بزک دوزکی که راه انداخته بیشتر می‌خوره گودبای پارتی باشه تا تولد!
- پشت سرم چی پچ پچ می‌کنی کوچولو؟
به سمتش برگشتیم. شیطنت نگار گل انداخت و لبخند عریضش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #209
رادوین با لبخند دندون‌نمایی گفت:
- خر؟!
- زهر هل و دارچین! نیشتو ببند با اون دندونای کج و معوجت معده‌‌م قفل کرد! اصلاً می‌دونی چیه؟ من کمک نمی‌کنم. این همه خدمتکار دور و برت عین پروانه پرپر می‌زنن و من و باران چه کاره حسنی‌م؟ کی قدر می‌دونه؟
با قهری ساختگی نگاهش رو ازش گرفت و روی سکو نشست و پا روی پا انداخت. رادوین چشمکی بهم زد و خونسرد گفت:
- خودت می‌دونی.
***
ساعت پنج عصر بود به اتاق برگشتیم. دو ساعت درگیر نصب بادکنک‌ها بودیم و بعدش ناهار خوردیم. سالن با اون بادکنک‌ها فوق‌العاده شده و جلوه شاد و زیبایی پیدا کرده بود. همه رو با چسب نواری به سقف چسبونده بودیم که شبیه بادکنک‌های هلیومی شد. نگار هم یک بند غر می‌زد و به رادوین لیچار بار می‌کرد و اعصاب واسه‌‌م نذاشته بود. لباسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #210
- این روزا هیچ‌ وقت بر نمی‌گردن. تا تو بخوای دوباره سر و شکلت رو این ریختی کنی من هفت‌ تا کفن عوض بدل کردم! بهتره یه عکس یادگاری ازت داشته باشم تا یه وقت نزنه به سرم تو هپروت بودم. زود باش اون ژست‌های نگارکشت رو، رو کن که دل تو دل بی‌دلم نیست!
چندتا عکس ازم گرفت و یک سری هم سلفی گرفتیم.
- دیر شد.
با اخم نگاهم کرد.
- مقصر خودتی دیگه! مگه ازم طلب داری اونجوری به لنز موبایلم نگاه می‌کنی؟ الآنه که گوشی‌م هنگ کنه از بس اخم و تخمای تو رو به خوردش دادم! بابا اون اخم لاکردار رو یه لحظه به من قرض بده به جاش لبخند ژکوند بزن! به خدا همش یه لبخند شیک و پیکه مثل همونایی که زیر زیرکی می‌زنی. چیزی ازت کم نمی‌کنه. مرد که نیست اینجا! فاتحه لبخندمو با حالت قاجاریت خوندی! به جان خرزو خانت بند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا