• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 777
  • بازدیدها 33,503
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #601
به دست‌هام که در پناه دست‌های مامان قایم شده بود خیره شدم. نصیحت‌ مامان تلنگری شد تا برای چندمین‌بار بفهمم تو چه موقعیتی هستم و دیگه منی وجود نداره. گرمای دائم دست‌های مامان یک روز دست‌هام رو ول نکرد. همیشه یک لب و هزار خنده‌‌‌ش رو بی منت به روم باز ‌‌‌کرد و عجیب به رادوین هم رسیده بود. مهربونی نگاه یک رنگشون که من فقط از این چشم‌ها رنگش رو به ارث برده بودم، از بین نمی‌رفت. حمایت‌های بی حد و حساب بابا و دیوار امنی که از بچگی دورم کشیده بودن تا بتونم به این‌جا برسم. خیلی مدیونشون بودم و بیشتر شرمنده.... .
خیلی از اتفاق‌های پشت سر گذاشته رو بهشون نگفتم. از همکاری با پلیس‌ها، پیام‌های اون مزاحم جانی، درگیری رادوین با خواستگار سمجم، تهدید ارسلان... اگه می‌فهمیدن با یک توجیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #602
پوفی کشید و بالآخره راضی شد‌، ولی به شرط زود برگشتنم. به اتاق برگشتم و آدرس پیست سوارکاری و ساعتش رو برای سهیل فرستادم و به طرف کمد رفتم. دلم برای نازار تنگ شده بود و نیاز داشتم چند ساعتی رو باهاش به دل طبیعت بزنم تا بهتر بتونم به خشمم در برابر سهیل غلبه کنم. لباس‌هام رو با شلوار جین یخی و مانتوی حریر مشکی که قسمت سر آستین و شونه‌هاش طرح سنتی کار شده بود، عوض کردم. جلوی آینه بندهای کلاه حجابم رو که با طرح آستین‌های مانتو هماهنگ بود، پشت سرم گره زدم و شال به رنگ شلوارم رو سر کردم.
سرم رو نزدیک به آینه بردم و به صورت اصلاح شده و ابروهای مرتبم دقیق شدم. به لطف کرم ضد آفتابی که زده بودم رنگ پوستم تثبیت می‌شد و زیر نور خورشید نمی‌سوخت. از بین لوازمی که تو کشوی میز آرایشم بود، رژ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #603
دلخوشی‌ای که به زور توی ذهنم حلاجی می‌کردم بند یک مو بود که راحت از هم پاشید و تکه پاره‌هاش دیواره‌های ذهنم رو خراش داد. دوباره افسانه لعتتی و نطق لعنتی‌تر از خودش! کاش زبونش قطع می‌شد! کاش پرده گوش‌هام پاره می‌شد!
«- آریا داره راجع به علت اصلی اتفاقی که برای تو افتاد تحقیق می‌کنه. به تو هم چیزی نمی‌گه؛ چون تو برای اون فقط یه مهره سوخته‌ای.»
فکم سفت شد و از آینه به پشت سرم خیره شدم.
«- اون عوضی داره پاش رو از گلیمش درازتر می‌کنه، داره دست به کارهایی می‌زنه که اصلاً به نفعش نیست. یکی از مهره‌های مهم این کار تویی، برای همین تو رو طعمه کرد و اجازه نداد چیزی بفهمی.»
پوزخندم رنگ گرفت. با خودش نمی‌گفت اگه مچ آدمی رو که فرستاده می‌گرفتم، چه جوابی داشت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #604
سمت راست سه آسانسور بود و کنار هر در مرد کت و شلوار پوشی ایستاده بودن. یکی از مردها خواست به سمتمون بیاد که بعد از جواب سلامش گفتم:
- نیاز نیست.
مرد دکمه آسانسور رو زد. در که باز شد از بین هشت کلید، کلید ششم رو زد و کنار ایستاد. تشکر کوتاهی کردم و همراه پسر داخل اتاقک هشت نفره شدیم. یک بار که آریا هوس لازانیا کرده بود و نمی‌تونست ظهر به خونه بیاد براش غذا آورده بودم و همه من رو می‌شناختن. اتاقک به سرعت بالا رفت و به طبقه ششم ایستاد. در باز شد و پسر پشت سرم اومد. از راهروی کوچیک انتظار بیرون اومدیم و پا به راهروی بزرگ پیش رومون گذاشتیم که از میز و صندلی تا آب‌ سردکن، قهوه‌ساز، پکیج و سیستم امروزی مجهز و کارمند‌های زیادی رو اشغال کرده بود. این شرکت یک روزه به چنین دم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #605
این یعنی اعلان جنگ؟ یعنی به من حالی کنه با شوهر من تا کجاها پیش رفته که دیگه جایی برای من نیست؟ نگاهم نمی‌کرد، اگر هم نگاه می‌کرد اون حالتی رو که می‌خواست پیدا نمی‌کرد. بی‌خیالی من، خودم رو به وحشت انداخته بود. خانم دکتر آمپول رو توی کیسه سرم خالی کرد و پاش رو روی پدال سطل پسماند دارویی گذاشت.
- به هر حال خدا بهت رحم کرد! اگه جلوی افت فشارت رو نگرفته بودم راهی بیمارستان می‌شدی.
- اگه آریـ... یعنی مهندس مجد به موقع دست به کار نمی‌شد، کارم به اتاق عمل هم می‌‌کشید. کم بود سرم به میز بخوره.
این‌بار به من خیره شد. واقعاً می‌خواست خشم من رو ببینه. به فرض می‌دید و من با نگاه میر غضب مانندی به سمتش حمله‌ور می‌شدم و جلوی دکتر گیس و گیس‌ کشی مفصل راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #606
به پاشنه چرخیدم. صدای اخطار و کشیده شدن کفشش رو شنیدم که موقع باز شدن در اتاق قطع شد. وقتی اولویت‌ها کنارش بودن چرا بیاد؟ وقتی که هنوز فکرش درگیر حال کارمندش بود. حضور من که جلوی کارمندهاش دست روی خط قرمزهاش گذاشته بودم خطر داشت!
در طول مسیر فقط به یک نقطه نگاه می‌کردم و مغزم به دادم می‌رسید، تابلوها رو درست می‌خوند و گوشزد می‌کرد کجاها رو با سرعت برونم، کجاها رو احتیاط کنم. تا به خودم اومدم، دیدم نزدیک به در خونه ایستادم. تا اومدن آریا همین‌جا منتظر می‌موندم. حوصله وانمود کردن جلوی پدر و مادرش رو نداشتم.
سرم رو روی فرمون گذاشتم. سهیل دوبار زنگ زد و دید جواب نمی‌دم پیام داد که کجام و خیلی وقته که منتظرمه. با اوضاع قمر در عقربی که توی مغزم رژه می‌رفت بعید نبود دق و دلی امروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #607
لابه‌لای موهاش پنجه کشید و صداش رو پایین آورد.
- تو امروز یه چیزیت شده. رک و راست بگو منم بفهمم!
من که از پیله خونسردی بیرون اومده بودم و کنترل صدام دست خودم نبود، با توپ پر گفتم:
- می‌خوای چیزیم نشه؟ چی رو واضح نفهمیدی؟ وقتی با مدرک اومدم سراغت چی رو واضح نفهمیدی آریا؟
- واسه امنیت خودت آدم فرستادم.
قدم محکم دیگه‌ای پر کردم و درحالی که داشتم از داخل منفجر می‌شدم رخ و تو رخش توپیدم:
- از کی دروغ‌گو شدی؟ تو که گفتی دیگه قرار نیست اتفاق بدی بیفته! چی شد پس؟
به صورت و فک منقبضش دست کشید و کلافه گفت:
- به خاطر خودت چیزی نگفتم.
پوزخند صداداری زدم. داشتم دیوونه می‌شدم. جوری آدم‌های افسانه اون پسر به اصطلاح محافظم رو دو دره کردن که روح خودش هم خبردار نشد، بعد آریای خوش خیال فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #608
هنوز شونه خالی می‌کرد. اگه روانی می‌شدم راضی می‌شد؟ نکنه یادش رفته اونی که جلوشه بارانه؟ سفیهانه بهش خیره شدم و پر گلایه گفتم:
- کدوم کارمندی از کارفرماش مجوز می‌گیره که نصف شب زنگ بزنه؟ به این هم می‌گی قضاوت؟
اخم ابروهاش رو در هم کشید و با لحن سرزنش‌گری گفت:
- امروز با حرف‌هات خیلی سورپرایزم کردی! چطوری می‌تونی به من شک کنی باران؟
- تو باعث شدی.
با دادی که یک دفعه زد گر گرفتم و دست‌هام مشت شد.
- آره، مـن باعث شدم که به این حال و روز بیفتیم. مـن مقصرم که خواستم با دور کردن تو از خودم درکت کنم، ولی تا حدی اشتباه کردم که هر چی از دهنت دراومد بهم گفتی. مـن مقصرم که غیرتم به جوش اومد و نخواستم مو از سرت کم بشه که حالا لایق بی‌اعتمادی شدم.
صدای بلندش نقطه جوشم رو به صد رسوند. از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #609
- زمانی زندگی بی‌رنگی داشتم. تنها رنگ‌هایی که به چشمم می‌خورد سیاه و سفید بود. وقتی باهات ازدواج کردم تصمیم گرفتم فکری به حال و هوای دنیام کنم. نشد. دوری من، دوری تو، موقعیتی که توش دست و پا می‌زدیم، اشتیاق زوج‌های عادی رو ازمون گرفت آریا.
قدم ناموزونی به سمتم برداشت و قدمی به عقب رفتم. فراموش کرده بودیم که تا چند دقیقه پیش چطوری همدیگه رو متهم می‌کردیم. نگاه مغموم من محو نگاه پر هراسش بود. این جنس نگاه رو وقتی سروش ازم خواستگاری کرد دیده بودم، با این تفاوت که اون موقع مفهوم بارزی برای من نداشت. لب‌هاش جنبید:
- باران!
- آب و آتیش هیچ وقت با هم جمع نمی‌شن آریا!
حرکت سیبک گلوش از دیدم دور نموند. ترسیده بود. من هم ترسیده بودم. ما دیگه آدم‌های سابق نبودیم. اون موقع از با هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
925
پسندها
11,717
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #610
خیابون‌ها رو بلاتکلیف دید می‌زدم که یکهو فکری به ذهنم رسید. بدون معطلی از عرض خیابون رد شدم و تا دو خیابون پایین‌تر دویدم. می‌خواستم زودتر از محله خونه مجدها دور بشم تا نفس بکشم. پشت در عمارت ایستادم و بی فکر و بی‌تاب مشت به در کوبیدم. صدای کوبش قدم‌هایی رو شنیدم که از باغ به در نزدیک می‌شد. حسن آقا سراسیمه در رو باز کرد و با دیدنم هول شد.
- سلام باران خانم. اتفاقی افتاده؟ کسی دنبالتون کرده؟
بیرون اومد و سرکی کشید، ولی من از کنارش رد شدم و تا ساختمون یک نفس دویدم. دیگه آبی تو بدنم نموند و گشنگی امونم رو برید و نتیجه‌ش شد سرگیجه و سیاهی چشم‌هام که به موقع دستم‌ رو به ستون‌ قطور پله‌ها گرفتم و ایستادم. خدا کنه رادوین خونه باشه. به نگاه گرم و دل مهربونش خیلی نیاز داشتم. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا