• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 723
  • بازدیدها 32,768
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #621
- تو دختر خوب و خوش قلبی هستی. تو همون دیدار اول همه این رو می‌فهمن، چه برسه به منی که بارها بهم ثابت شده. بهم کمک کردی، به درد و دل‌هام گوش دادی، نگار رو تحت هر شرایطی تنها نذاشتی، به آرزو طارمی کار دادی، برای نگار به خطر افتادی و دخترها رو فراری دادی. رک بگم جسورترین دختری هستی که تو عمرم دیده بودم، ولی عیب بزرگی توی نگاهت داد می‌زد. سردی بیش از حد... علی‌الخصوص که به مرد جماعت می‌خوردی، واسه همین از همون اول باهات محتاطانه پیش می‌رفتم و خیلی تعجب می‌کردم که دیگه اون نگاه رو بهم نداری. بعدش گفتم شاید مردی تو زندگیش بوده و ازش ضربه خورده. کم‌کم فهمیدم دردت چیه؛ چون یکیش سال‌ها کنار من نفس کشید، با من مدرسه اومد و با من بزرگ شد. شما دو نفر زمانی ازدواج کردین که غرورتون حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #622
- دیروز شاهد بودی با چه حالی خودم رو به این‌جا رسوندم. وقتی اون دختر رو تو بغل آریا دیدم مثل همه زن‌ها احساساتی شدم و جلوی مأمور و منشیش واقعاً شکستم. آریا هم دید، خوب هم دید، ولی جوری وانمود کرد که نیستم و حق ندارم یه ذره ناراحت بشم. وقتی بالای سر دختر بودم بارها به چشم دیدم دختر می‌خواست با حرف‌هاش جلوی دکتر غرورم رو له کنه. تو حال خودم نبودم و احساس بی وزنی می‌کردم، ولی بازم محکم ایستادم و به آریا پناه بردم تا من رو ببینه و حالم رو بپرسه. بگه تو حق داری، بگه اشتباه کردم که خیلی چیزهایی رو که دنبالش بودی و شب‌ها کابوسش رو می‌دیدی نگفتم. اون لحظه منتظر بودم که شده دستم رو بگیره و تا شروع جلسه‌ ببره تو اتاقش و اول واسه خوب کردن حال من وقت بذاره. همه رو از نگاهم خوند، ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #623
دلم حالیش نبود و مثل سیر و سرکه می‌جوشید تا که خدا بهم نظر کرد و دیشب موقع افطار گوشی رادوین زنگ خورد. بین حرفش فهمیدم پوریاست. مثل این‌که کار مهمی با آریا داشته و هر چی زنگ زده آریا جوابش رو نداده. اون لحظه رادوین نگاه کوتاهی به من کرد که سرم به غذا خوردن و حواسم به اون گرم بود و گفت:
«- فراموش کردی آریا شب‌های قدر پیداش نیست؟»
خیلی سخت جلوی خودم رو گرفتم و نگاهش نکردم، درحالی که دل دل می‌کردم آریا شب‌های قدر کجاست که من هم پیداش نکردم. نمی‌دونستم سؤال پوریا هم بود یا رادوین به عمد توضیح داد، ولی شنیدم که گفت:
«- آریا این شب‌ها شرکت رو به من می‌سپره و از خونه‌ش بیرون نمی‌ره. به من که نمی‌گه، ولی خاله سیما می‌گفت هر روز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #624
بعد از این‌که یک دل سیر حال هم رو پرسیدیم، سحر حرکت کرد. مامان مدام از راحتی من و حال رادوین سؤال می‌کرد. احتمال می‌داد اون‌جا به خودمون نمی‌رسیم و می‌گفت خیلی لاغر شدم. بین جاده‌های کوهستانی بودیم و مادرها از هر دری حرف می‌زدن. سحر هم گاه‌گداری تو بحثشون شرکت می‌کرد و من هر لحظه از غفلتشون استفاده می‌کردم و تو حال خودم بودم. با صدای سحر چشمم از دره کنده شد و از آینه جلو چشم‌هاش رو روی خودم دیدم.
- از مادر شوهرت خبر نداری؟
- نه.
مامان گفت:
- دیشب بهش گفتم باهامون بیاد. گفت یه جا کار داره. به تو چیزی نگفته بارانم؟
مامان سیما. کاش می‌اومد و حداقل از طریق اون می‌فهمیدم ژولیت بی‌وفا در چه حاله! تو جواب مامان سر نفی تکون دادم. صنم خانم به طرف من و مامان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #625
زن خوش لباسی بود. سوشا شباهت زیادی به مادرش داشت، ولی بهشون نمی‌خورد مادر و دختر باشن. اگه خودشون رو معرفی نمی‌کردن می‌گفتم شهلا خانم خواهر بزرگ‌ترشه. بدون حرف همراهش رفتم. پرده رو که کنار زد تازه چشمم به آینه قدی و تمیز جلو افتاد که جلوش سکوی گرد سفیدی با دو پله تعبیه شده بود. رو به من گفت:
- لباسی که سحر می‌خواد طبقه پایینه، ولی چون شما هنوز مورد پسندت رو پیدا نکردی بد نیست یه نگاه به لباس‌های این سمت بندازی که مطمئنم سلیقه شما توشه.
دقیقاً پشت آینه راهرویی بود که به سالن کوچیک‌تری می‌رسید. حق با شهلا خانم بود. لباس‌های این قسمت هیچ شباهتی به بقیه لباس‌هایی که طبقه پایین دیدم نداشت. همه هم شیک و ساده با دوخت‌های مختلف... . شهلا خانم بدون این‌که چیزی پرسیده باشم گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #626
هم‌سن من نشون می‌داد و با یک نگاه می‌شد آثار جراحی رو تو لب‌ها و بینی و گونه‌هاش دید. از وقتی متوجه باز بودن پشت لباس شده بودم حس بدی بهش داشتم. نباید مامان چشمش به جای زخمم می‌خورد. من که دیگه داشتم عادت می‌کردم، ولی چهره شکسته اون روزهای مامان از یادم نمی‌رفت. بنده خدا با هزار امید و آرزو به دیدن چنین روزی منتظر دیدن دخترش تو لباسی بود که از ذوق اشک تو چشمش جمع بشه نه از رنجی که کشید. سحر که حرف‌هامون رو شنیده بود، صادقانه گفت:
- شبیه این کار مجلسی زیاد دیده بودم. یه وقت لباست با لباس مهمون‌ها یکی می‌شه. حالا که ساده و بدون فنر می‌خوای اقلاً مدلی بردار که تک باشه.
قبل از این‌که دستیار پرده رو کنار بزنه به سالن برگشتیم و سریع زیپ پیراهن رو کشیدم. شهلا خانم می‌گفت عجله نکنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #627
- اون کار خودمه عزیزم. واسه عروس‌هایی که مدل حجاب دوست دارن طراحی کردم، ولی هنوز تو کار دوختش نرفتم. زمان می‌‌بره.
- اشکال نداره.
لحن جا خورده مامان ته دلم رو خالی کرد.
- سه هفته دیگه وقت تالار گرفتن. اگه می‌خوای از الآن شهلا خانم اندازه‌ت رو بگیره.
سه هفته دیگه وقت گرفته بودن؟ چرا خبر نداشتم؟ یعنی آریا خواسته‌م رو جدی نگرفته بود؟ شاید خواسته بهم بفهمونه با من موافق نیست یا فکر کرده سه هفته برای روشن شدن تکلیفمون کافیه، اما هر چی که هست مصممه که از این بلاتکلیفی دربیاد. پس چرا هنوز خبری ازش نیست؟ چرا نمیاد مرد و مردونه باهام حرف بزنه؟ چشمم به حرکت دست شهلا خانم افتاد که گل سینه رو قسمت شکم سنجاق کرد و نظر سحر رو پرسید.
- عالی شهلا خانم. دستتون درد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #628
از آینه بهش نگاه می‌کردم و خواستم بگم نه که چشمم جای سحر به موتور کراس مشکی پشت سرمون میخکوب شد. یادمه موقع برگشتن از مزون که سحر قبل از حرکت آینه ماشین رو به صورتش تنظیم کرده بود، نگاه بی‌اراده‌م به موتور سوار و سرنشینش افتاد. تو ترافیک سنگینی گیر کرده بودیم و موتوریه کنار دو ماشین پشتی ما بود. از کلاه کاسکت مشکی‌شون نمی‌شد چهره‌شون رو شناسایی کرد. اگه ریگی تو کفش نبود چه دلیلی داشت چنین جایی و تو این هوای چهل درجه بالای صفر صورتشون رو مخفی کنن؟ شاید هم من حساس شده بودم، ولی دیگه از کنترلم خارج بود.
هر چیز مشکوکی رو به خودم نسبت می‌دادم و حالا که بر خلاف قبل تنها نبودم باعث شد دلشوره بدی بگیرم. تا نرسیدیم باید فکری می‌کردم. به فرض اگه دزد هم باشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #629
دنبال کوچه خلوت می‌گشتم. این محله رو نمی‌شناختم و نمی‌دونستم کجا برم. سریع از مکان‌یاب گوشی‌م کمک گرفتم و خوشبختانه دو کوچه پایین‌تر سه راهی پیدا کردم. به نبش کوچه دوم که رسیدم راهم رو کج کردم و درحالی که جهت پیکان روی نقشه رو دنبال می‌کردم، یک چشمم هم به اون مرد بود که با فاصله بیشتری دنبالم می‌اومد. کلاه لبه‌دار مشکی سرش شناسایی چهره‌ش رو سخت می‌کرد. خوشبختانه از این کوچه می‌شد به اون سه راهی پیچید.
وقتی به ته کوچه نزدیک شدم، گوشی‌م رو داخل کیف بردم و حین نگاه زیر چشمی به پشت سرم انتهای کوچه رو رد کردم و قدم‌هام رو به کوچه بعدی بلند برداشتم. باید وادارش می‌کردم فاصله‌ش رو کمتر کنه، وگرنه صد در صد گمم می‌کرد. وسط کوچه بودم و حینی که اطرافم رو زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
871
پسندها
11,557
امتیازها
28,473
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #630
- رسیدم توضیح می‌دم، فقط تأکید می‌کنم از خونه بیرون نرین!
- خب بگو منم بفهمم جریان چیه!
داغ کردم و با تن صدای کنترل شده‌ای گفتم:
- گیر دادی سحر! صبر کن بیام دیگه!
- آخه واسه این می‌گم که...
- خداحافظ!
- مامانت خونه نیست.
درجا خشکم زد. ترس جانور خویی به روح و روانم حمله‌ور شده و مغزم رو با قدرت فشار می‌داد. نکنه خواب‌نما شده بودم؟ بهت زده زمزمه کردم:
- چی؟!
- یادش رفته بود پارچه بالش‌هایی رو که خریده بود بیاره. هر چقدر بهش گفتم نمی‌خواد یه روز دیگه قبول نکرد و گفت سریع برمی‌گردم. راضی هم نشد برسونمش. می‌گفت راه... .
- کی رفت؟
- پنج دقیقه هم نمی‌شه. زنگ زدی تازه رفته بود.
با دو از کوچه‌ها می‌گذشتم و خدا خدا می‌کردم. خواستم قطع کنم که گفت:
- راستی! گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا