• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان باران عشق و غرور | زینب ۲۲۷ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع zeynab227
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 761
  • بازدیدها 33,384
  • کاربران تگ شده هیچ

طرفدار کدوم شخصیت هستید؟

  • باران

  • آریا

  • رادوین

  • نگار


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #661
آخرین تلنگر سنگ‌دلانه‌اش ابروهای باران را جمع و شراره آتش را در چشمانش نمایان کرد. مرد سرش را اندکی خم کرد و با تردید لب زد:
- فکر می‌کردم دست روی بهترینش گذاشتم؛ چون به انتخابم باور دارم.
حجم انباشته شده واژه‌ها گلویش را زخم کرده بود، با این حال مقاومت کرد تا زبانش از کار نیفتد. کافی بود دوباره به ذهنش خطور کند که چرا با پاهای خودش در دام دشمن افتاد. به سکوت هیچ اعتباری نبود. از پشت دندان قروچه‌اش غرید:
- پست فطرت!
نگاه مشکی مرد حالتی از دلخوری گرفت و مأیوسانه گفت:
- اشتباه کردم. تو تغییر کردی. نازنین من هر جور هم که بود بد دهن نبود.
- تو با چه رویی جلوم ایستادی؟
- با همون رویی که الآن جلوم ایستادی و صاف زل زدی تو چشم‌هام.
مرد آرام بود و باران خشمگین و توجهی هم به کنترل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #662
- از نوچه‌هات بپرس که بهشون سفارش کردی و خرج سگ هم انداختی. اون‌ها من رو بیشتر از تو می‌شناسن.
ماهان سکوت عمیقی کرد و باران گردن‌فراز ادامه داد:
- تو که من رو خوب شناختی. می‌دونی که همه جا دنبالت بودم و تو بودی که خودت رو قایم می‌کردی. حالا من تنهام، تنهای تنها... خبر نداشتم ته این ماجرا می‌خوره به اون شیادی که با اسم و فامیل جعلی احساس دخترها رو لقمه می‌کرد و به خورد حروم‌خور‌های دیگه می‌داد. الآن منم در برابر تو با لشکری که پشتشون مخفی شدی.
ماهان خنده‌ای سر داد و سرخوشانه گفت:
- عجله نکن! سرنوشت خواست من و تو یک بار دیگه و با شرایط دیگه مسیرمون به هم پیوند بخوره، فقط یه فرقی داره.
چال هایش پر شد، اگرچه در چشمانش هنوز می‌رقصید.
- کارگردانش منم، پس اونی که باید بترسه من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #663
لب‌های مرد به نرمی کش پیدا کرد و با ابرویی پریده لب زد:
- قبلاً بهم می‌گفتی وکیل پایه یک.
شوک و هیجان به یکباره فروکش کرد. مردی که نان و نمکشان را خورده بود، مردی که به نام خواستگار پا به آشیانه آن‌ها نهاده بود اینک با افتخار سرش را بالا گرفته و به نام رفیق دشمنش پا به کابوس زندگی‌اش نهاده بود. با خشم پاهایی را که روی کفش‌های پاشنه بلند تحلیل می‌رفت به زمین کوباند و اخم‌آلود غرید:
- حقه‌باز! چطور تونستی؟
- بعد از دیدن دوست قدیمیم‌ تو زندان، تونستنش واسم راحت شد.
باران میانه راه بر جا ماند و صدایش را پشت گوش انداخت.
- خــیلی پستـی!
مانی ریز خندی کرد و هوشمندانه لب گشود:
- پست نه، خوش ‌شانس... بار اول که دیدمت فهمیدم خوش‌ شانس‌ترین آدم روی زمینم. ماهان از تو گفته بود. عکست رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #664
بعد از آن حادثه هنگامی که چشم به دنیا باز کرد، اولین سؤالی که در مخیله‌اش شکل گرفت دلیل کار ارسلان بود. چقدر در پی‌ پاسخش دوید و به بن‌بست خورد. البته بیراه هم نبود. که فکرش را می‌کرد که انگشت اشاره پاسخش به طرف ماهان برمی‌گردد؟ ماهان جز یک نام جایگاه و منزلتی در حافظه باران نیافته بود. غوطه‌ور در حال سرگشته‌اش بود که صدای افسانه بلند شد:
- اول از تو شروع کردم، از نقطه ضعف‌های تو و بعد آریا و نقطه ‌ضعف‌هاش... می‌دونستم آریا این قضیه رو ازت مخفی می‌کنه. می‌دونستم دنبال حقیقتی. چیزی که آریا فهمید و‌ بهت نگفت. تصمیم گرفتم یه بهونه بیارم تو رابطه‌تون. از دختر بدبخت کارمند شروع کردم. این‌جوری هم ضربه‌م رو می‌‌زدم و هم به ماهان کمک می‌کردم. هدف من آریا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #665
دو کفتار ضارب زیر دو کتف آریای مجروحش را گرفته بودند. آریا بی‌رمق گردنش را به سختی بلند کرد. ماهان مقابلش ایستاد‌ .
«- من هر گندی به زندگی‌م زدی رو تحمل کردم، ولی تو حق نداشتی نازنینم رو ازم بگیری.»
نفرت در کلامش همچو سمی کشنده در نگاه هر بیننده‌ای تزریق می‌شد. نیشخند آریا عرصه را تنگ‌تر کرد.
«- تو دیوونه‌ای!»
در حالی که در دست دیگرش شی‌ء کوچک سیاه‌ رنگی چشمک می‌زد، سر کلت را به سمت او گرفت و نفس یگانه بیننده حاضر در سالن به شماره افتاد.
«- خیلی دیر فهمیدی مرد خانواده. اینی که دستمه، همینی که تو رو کشوند تو دامم می‌بینی؟ با یه فشار نتیجه اعمالتو جلوی چشمات آتیش می‌زنم، ولی حیف یکی اون توئه که خاکستر شدنشم راضی‌م نمی‌کنه. تو از اولشم باید می‌کشیدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #666
وحشت عالم وجودش را به تسخیر خود درآورد. رادوین چگونه آن‌جا را یافته بود؟ مگر به او گوشزد نکرد که می‌خواهد تنها باشد؟ آه، رادوین! آه! نگاه نگران باران، رادوین را تعقیب می‌کرد که با نیروی دست دو محافظ او را در نقطه‌ای حد‌فاصل آن‌ها نشاندند و شانه‌اش را گرفتند تا برنخیزد. خون روی پیشانی برادرش یقه پیراهن دامادی‌اش را به خود آغشته کرده و تا عضله‌های سینه شتابانش چکیده بود، اما از تقلا دست نمی‌کشید و باران گفتن‌هایش تمام نمی‌شد، آن‌قدر که صدایش خراش برداشته بود. کم به عزیزانش ستم کرد؟ چه حکمتی بود که حتی دور از اراده‌اش هم به عزیزانش ضربه می‌زد؟! لحن شاد ماهان فکش را سفت کرد، اما نگاهش را از رادوین برنداشت.
- جمعمون با شما تکمیل شد آقای مهران‌فر. خوش‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #667
- آروم باش داداش! من اومدم تا لکه ننگ زندگی‌م رو حلش کنم. تا خودم نخوام هیچ‌کس نمی‌تونه بهم آسیب بزنه.
دیده از برادرش گرفت و به افسانه دوخت. اکنون نوبت او بود که خیر یا شر بودن عاقبت این ماجرا را روشن کند. باید در برابر کسانی که جلویش گارد گرفته بودند بسیج می‌شد، یکه و تنها با موج طولانی از افکاری که استفاده از یک چیز را مجاز کرده بود. اگر قرار بود در گودال دست و پا بزند، پیش از سقوطش دست چند نفر دیگر را می‌گرفت. در عمق نگاه روشن و تحقیرانه افسانه میخ شد و لب تر کرد:
- از روز اولی که دیدمت معلوم بود کمبود خیلی چیزها ذاتت رو این‌طوری کرده؛ مثل الان که معلومه فدای تربیت اشتباه پدری شدی که حتی به فکرعاقبت خودش نبود و تو دست تو دست آدم‌های اشتباه دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : zeynab227

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #668
باران مانند فندک روشن زیر باروت شده بود و امکان نداشت خشمش را کنترل کند. مگر می‌شد در برابر طغیان رودخانه ایستاد؟ رادوین دست‌بردار نبود و با صدای دو رگه‌ای برای منصرف کردن خواهرش به هر دری می‌زد.
- به مزخرفش گوش نده باران! می‌خواد کاری کنه شلیک کنی. اسلحه رو بذار زمین! خواهش می‌کنم.
صدای باران از تلخ‌کامی می‌لرزید، اما اجازه نداد پایه‌های اراده‌اش ریزش کند.
- هیچی...نگو!
- حالت خوب نیست. اوضاع آریا عذابت میده. می‌دونم، ولی والله این راهش نیست.
چشم‌هایش لبالب پر از اشک شد. شدت سایش، دندان‌هایش را از ریشه خشکانده بود.
- آسایشمون با پاک کردن وجود نحس این عوضی بر می‌گرده.
- بعدش چی؟ می‌دونی اگه مامان و بابا تو رو پشت میله‌های زندان ببینن چه حالی میشن؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Y E K T A

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #669
مانی لبخند نیم‌بند می‌زد و ماهان مسرور از به ثمر رسیدن افکار پلیدش با کینه‌توزی باران دل‌شکسته را می‌کاوید. همه آن‌ها نظاره‌گر دختری بودند که در آن مدت پلک‌هایش به هم چسبیده و در برابر توبیخ‌های وجدانش سر در گریبان برده بود. صدایی که به زبان خودش می‌گفت:
«- تو هیچ انگیزه‌ای واسه زندگی نداری. همه تو رو شناختن. همه تنهات می‌ذارن. همین رادوین از این در که بره دیگه تو صورتت تف هم نمی‌ندازه. این صدای هیولای درونت همون قلبته که تبدیل به کوه سیاه غرور شده. مقصر همه بدبختی‌هات این قلب مریضه. دندونی که درد می‌کنه رو با دستمال نبند! بکش قلب کثیفت رو!»
سیبک گلویش تکان خورد و انگشت عرق ریزش دور ماشه حلقه شد، اما به یک‌باره چیزی در دلش تکان خورد. چیزی شبیه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Y E K T A

zeynab227

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
10/4/19
ارسالی‌ها
909
پسندها
11,716
امتیازها
29,073
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #670
غبار نفرت صورت ماهان را پوشانده بود و پارسا را دشنام می‌داد. اگر چه حرف‌هایش به کام پارسا خوش می‌آمد. گویا قرعه برگشته و ماهان به جای باران غافلگیر رذالت‌های دشمنش شده بود. صدای پارسا را شنید که گفت:
- چرا یهو رم کردی؟ قبل از اومدنم سر دماغ بودی. کبکت خروس می‌خوند و قربانیت رو به قربانگاه می‌کشوندی. فتواهات هنوز تو گوشمه، ولی خب سخته آدم بفهمه خودش هم قربانیه.
- ببند دهنتو! تو انگشت کوچیک من هم نمی‌شی. کی رو سلاخی می‌کنی؟
پارسا قاه‌قاه خندید و با لحن کیفور و توهین‌آمیزش گفت:
- راست می‌گی. همیشه ازت حساب می‌بردم. اتفاقاً اون گولاخی که در عمارتت رو برام باز کرد هم ازت حساب می‌برد.
خون جلوی دیدگان ماهان غلتیده و حرص‌زنان نفس می‌زد و از آن طرف پارسا سوهان روحش می‌شد.
- کار رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zeynab227
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Y E K T A

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا