«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

متفرقه داستانها و حکایاتی از ائمه معصومین (علیهم السلام)

  • نویسنده موضوع sahel_sorkh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 276
  • کاربران تگ شده هیچ

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #11
تنگدست بودم و روزگارم به سختی می‏گذشت. یکی از طلبکارهایم برای گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا علیه‏السلام را ببینم. می‏خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتی صبر کند.
زمانی که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه‏ای بخورم. بعد از غذا، از هر دری سخن به ‏میان آمد و من فراموش کردم که اصلاً به چه ‏منظوری به صریاء آمده بودم. مدّتی که گذشت، حضرت رضا علیه‏السلام، اشاره کردند که گوشه سجاده‏ای را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته‏ای هم کنار پول‏ها قرار داشت. یک روی آن نوشته بود: «لا اله الاّ اللّه‏، محمد رسول اللّه‏، علی ولی اللّه‏» و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواندم: «ما تو را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #12
تنوع مخلوقات

امام علی علیه السلام


عبدالله بن عباس حكایت كند:

شخصى به محضر امام على صلوات الله علیه وارد شد و پیرامون انواع مخلوقات از آن حضرت سؤال كرد؟

امام در پاسخ چنین فرمود: خداوند یك هزار و دویست نوع مخلوق در عمق دریاها و اقیانوس‌ها؛ و به همان مقدار نیز انواع مختلفى از مخلوقات بر روى زمین آفریده است.

سپس افزود: و تمامى انسان‌ها جز طائفه یأجوج و مأجوج همه از نسل حضرت آدم علیه السلام هستند، كه البته به هفتاد شكل و رنگ آفریده شده‌اند.
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #13
جریان حضرت علی علیه السلام و قصاب

امام علی علیه السلام


روزى حضرت امیرالمؤمنین على صلوات الله علیه از جلوى مغازه قصّابى كه داراى گوشت‌هاى خوبى بود عبور نمود، همین كه چشم قصّاب به آن حضرت افتاد، عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین! گوشت خوب و مناسبى دارم، مقدارى از آن را براى منزل خریدارى نمائید.

امام على علیه السلام فرمود: پول همراه خود ندارم، قصّاب گفت: مشكلى نیست، من بابت پول آن صبر مى‌كنم؛ و هر موقع توانستى پولش را بیاور.

حضرت فرمود: خیر، من نسبت به خرید گوشت صبر مى‌نمایم؛ و نسیه نمى‌خرم، و بدون آن كه گوشت خریدارى نماید به حركت خود ادامه داد و رفت.
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #14
رعایت عدالت

امام علی علیه السلام


امام جعفر صادق صلوات الله علیه حكایت می‌فرماید:

روزى امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصى كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند. و چون قنبر ناراحت و عصبانى بود؛ سه شلاّق، بیشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.

حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد.

شایان ذکر است حضرت علی علیه السلام بسیار زیاد به رعایت حقوق دیگران توجه داشتند و در این امر به این که فرد خطاکار از نزدیکان و اصحابم هست نگاه نمی‌کردند. هر کس برخلاف عدالت عمل می‌کرد باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #15
امیرالمومنین علیه السلام به وشاء فرمود: به محلتان برو! زن و مردی را بر در مسجد می بینی با هم نزاع می کنند آنان را به نزد من بیاور، وشاء می گوید بر در مسجد رفتم دیدم زن و مردی با هم مخاصمه می کنند، نزدیک رفتم و به آنان گفتم امیرالمومنین شما را می طلبد، پس همگی به نزد آن حضرت رفتیم . علی علیه السلام به جوان فرمود: با این زن چکار داری؟
جوان : یا امیرالمومنین ! من این زن را با پرداخت مهریه ای به عقد خود در آوردم و چون خواستم به او نزدیک شوم ، خون دید و من در کار خود حیران شدم . امیرالمومنین علیه السلام به جوان فرمود: این زن بر تو حرام است و تو هرگز شوهر او نخواهی شد. مردم از شنیدن این سخن در اضطراب و متعجب شدند. علی علیه السلام به زن فرمود: مرا می شناسی؟
زن : نامتان را شنیده ، ولی تاکنون شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #16
حکایاتی از امام رضا(ع)
1/ گنجشك خودش را انداخت روي عباي امام . جيغ مي زد و نوكش را تند تند به هم مي زد . امام رو كردند به من: "عجله كن اين چوب را بگير برو زير سقف ايوان مار را بكش." چوب را برداشتم و دويدم . جوجه هاي گنجشك مانده بودند توي لانه و مار داشت حمله مي كرد بهشان . مار را كشتم و برگشتم با خودم مي گفتم امام و حجت خدا بايد هم با زبان همه ي موجودات آشنا باشد.

2/ کوهستان بود ، امام پیاده شدند از اسب، سیصد نفر هم همراهشان . عابد از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان ! چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند .

عابد مبهوت شده بود . سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند . چیزی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #17
4/ رفته بودم ديدن امام، محاسن شان را رنگ کرده بودند، مشکي شده بود و زيبا! گفتم: مبارک باشد. فرمود: هميشه تميز و آراسته باش مخصوصا براي همسرت. تو دلت مي‌خواهد وقتي مي روي خانه همسرت را ناآراسته ببيني؟ گفت: نه يابن رسول ا...! علي بن موسي فرمود: او هم از تو چنين انتظاري دارد. اين کار علاوه بر پاداش نزد خدا باعث پاکدامني خانواده مي‌شود.

5/ از مدينه تا خراسان شتربان امام بود. مردي از روستاهاي اصفهان. سني مذهب. به خراسان که رسيدند امام کرايه شان را داد.رو کرد به امام: "پسرپيامبر!دست خطي بدهيد برا ی تبرک با خودم ببرم اصفهان ." امام برايش نوشتند:"دوست آل محمد باش ،هر چند خطاکار باشي. دوستان و شيعيان ما را دوست بدار هر چند آنها هم خطا کار باشند."

6/ راهزنان به خیال اینکه تاجری ثروتمند است و جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,655
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #18
7/ مأمون دست برد پند دانه انگور خورد. تحکم کرد.
ـ بخور دیگر!
امام حبه ی اول را کند... .گداشت در دهان مبارک.حبه ی دوم ، حبه ی سوم... .
جگرش سوخت . خوشه افتاد پایین... .
ردا را کشید روی سر ،بلند شد.
مأمون گفت :"پسر عمو! کجا می روی؟"
ـ به جایی که تو مرا فرستادی...
8/ مأمون گفته بود امام را پشت سر هارون خاک کنند. کلنگ زمین را نشکافت . اباصلت می گفت:"امام روزی خاک چهارگوشه را بویید ، گفت :این گوشه مدفن من است، اگر همه ی کلنگ های خراسان را بیاورند، سه طرف دیگر شکافته نخواهد شد." مجبور شدند امام را جلوی هارون دفن کنند. قبر امام قبله ی هارون شده بود.

9/ ـ كجايي مرد خراساني؟ صدايش از پشت در مي آمد. دستش را از لاي در آورد بيرون . يك كيسه ي پر از طلا . ـ اين ها را بگير و برو ، نمي خواهم ببينمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا