• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان طالع خونین | کارگروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *Soheyla*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 72
  • بازدیدها 3,273
  • کاربران تگ شده هیچ

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
عمارت در سکوت بود و صدایی تا داخل نمی‌آمد. باغِ بزرگی که سراسر آن را درختانِ کاج و افرا پوشانده بود و بادیگاردهای سیاه‌پوش که گوشه به گوشه‌ی آنجا را تصرف کرده بودند.
اتاقکِ بادیگاردها پشت بوته‌های بلندی بود و کسی دیدِ زیادی از بیرون به آنجا نداشت. بادِ آرامی وزید و پنجره‌ی کوچکی که روبه‌روی دیوارِ سنگِ مرمری بود و بود و نبودنش فرقی نداشت را بست و کنارش، روی تخت نشست.
رکابی مشکی رنگ در آن بدن عضلانی بیش از حد در دید بود و سینه‌ی فراخش به آرامی از تنفس‌هایی که می‌گرفت، بالا می‌رفت و بازدمش فوت می‌شد.
بازوی راستِ باندپیچی شده‌اش را روی تخت گذاشته و دست دیگرش روی چشم‌های بسته‌اش بود.
محمد لب‌های نازکش را با زبان تَر کرد و با صدای آرامی گفت:
- بهتری ارشیا؟ درد مرد که نداری؟
دمِ عمیقش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
دستش را زیر سرش، روی بالشی که خنکای آن زیر گردنش بود گذاشت و نگاهِ سبزش روی نیم‌رخِ زاویه‌دار و سفید محمد نشست و محمد با نیشخندی گوشه‌ی لب‌هایش گفت:
- می‌خواد دوباره با داریوش همکاری کنه تا نعیم رو بسوزونه؛ نمی‌دونه اینجا تنها کسی که خط می‌خوره، خودشه. خودش و نقطه ضعفش...دخترش!
اخم‌های مشکیِ ارشیا درهم فرو رفت و مشتش را گره زد. از آن‌که فردِ بی‌گناهی مورد آزار قرار بگیرد، نفرت داشت؛ خودش با تمام رگ و پی‌اش این حس را می‌فهمید و آن دختر تنها فردی بود که در این ساختمان بی‌گناه بود، حتی خودش نیز گناهکار بود!
قصد به دهان گشودن داشت که با فریادِ آشنایی، محمد متعجب از گوشه‌ی تخت بلند شد و متحیر زمزمه کرد:
- باز چی شده؟
عربده‌های بلند از اتاقکِ کنار خودشان بود.
ارشیا با همان اخم‌ها، روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
- توی بی‌شـرف اونجا چه گهی می‌خـوردی؟ خواهر من و به تیر گرفتن و تـو دنبال سراخ موش بــودی؟
با هر فریادی که می‌زد، بزاق دهانش بیرون می‌پاشید و آوای کوبیده شدنِ کفش‌هایی روی سنگ‌فرش، نگاهِ جنگل‌گونش را از آنان گرفت و به سمت صدا داد.
چهره‌ی وحشت‌زده‌ی دخترک و آن موهای آشفته‌ی زیر شالِ مشکی، باندی که از زیر شلوارک بالای زانویش مشخص بود، اخم‌های ارشیا را عمیق کرد.
سامیار با ترسی که صورتش را سفیدتر از پیش کرده بود، جلو آمد و دهان باز کرد.
- آقای شایگان، به‌خدا ما مثل همیشه پشت خانوم بودیم...
آرمان عصبی‌تر از قبل به سمت سامیار هجوم برد و پیراهنِ سفیدش را در بین مشتش گرفت و تکان محکمی داد.
- خفه‌شــو... خفـه‌شو! شماها رو استخدام کردیم که چـی؟ مفت بخورید و بخوابید و یه پول مفت بشینه تو جیبتون؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
- گفتم لطفاً برین داخل اتاق!
صدای بمش دوباره او را مخاطب قرار داده بود و آیدا گیج دوباره به او نگاه کرد.
نمی‌شناختش اما انگار قبلا جایی او را دیده بود.
نگاهش از چهره‌اش کنده شد و روی دست باندپیچی شده‌اش نشست.
شوکه دوباره سر بالا آورد و خیره‌ی چشمان غیرقابل نفوذش شد. همان بود، همان فرشته‌ی نجاتش که امروز سپر بلایش شده بود.
نگران سر تا پایش را نگاه کرد. با دیدن بازوهای پیچ در پیچش که با سخاوت با پوشیدن آن رکابی مشکی به نمایش گذاشته بود. گونه‌های رنگ پریده‌اش، گلگون شدند و خجل نگاه دزدید.
- خوب نیست با این سر و وضع برین بین این همه بادیگارد مرد!
ارشیا با جدیت و صدایی خشدار گفت و آیدا نگاهی به سر تاپایش انداخت. با دیدن وضعیتش و حواس پرتیش. لبش را گزید. هول شده بود مانده بود سر و گردنش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
آیدا گوشه‌ی اتاق ساده و جمع و جور ارشیا وایستاد و نگاهی کامل به داخل اتاق انداخت. دو تخت تک نفره که هر کدام گوشه‌ای از اتاق قرار داشتند و یک میز جمع و جور و چند صندلی چیز دیگری داخل اتاق به چشم نمی‌خورد.
- چرا با این وضعیتتون بلند شدین اومدین این سمت؟
آیدا به زور و خجل نگاهش را بالا آورد و به صورت سخت مرد روبه‌رویش نگاه کرد.
چرا احساس می‌کرد تمام کلماتش را با حرصی کنترل شده ادا می‌کند؟
آیدا به زور بذاق دهانش را بلعید. نمی‌دانست کدام کار را انجام بدهد، خجالت بکشد یا جواب پس بدهد!
- حرفی به آرمان زدم که نباید به زبون می‌آوردم. نمی‌خوام سر من بلایی سر اون دوتا بیاد!
مظلوم ادا کرد و چیزی در سینه‌ی ارشیا غلتید.
ارشیا پوزخندی یک وری و صدا دار زد.
- آرمان شایگان رو نمی‌شناسین؟ یک کاری بخواد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
با نگاه به چشمانِ زمردی مرد روبه‌رویش، هل کرده دستش را روی شالِ درحال افتادنش کشید و شانه‌هایش را کمی جمع کرد. می‌دانست آرمان هرکاری که بخواهد می‌کند، اما می‌توانست جلویش را بگیرد، نمی‌توانست؟ نمی‌توانست.
با صورتی که غم در آن هویدا بود، دستش رو روی گونه‌اش کشید و گامِ کوتاهی به عقب برداشت و برروی صندلیِ گوشه‌ی اتاق نشست. کاش هیچ‌وقت دهان باز نمی‌کرد تا آن‌ها را به دردسر بی‌اندازد.
ارشیا چشم از صورتِ غمگین دخترک گرفت و بزاق دهانش را بلعید. نفس سختش را برای چندمین‌بار فوت کرد و به سمت تختش رفت. از زیر تخت، ساک مشکی رنگی را که لباس‌هایش در آن بود، بیرون کشید و با باز کردن زیپش، اولین پیراهن را در دست گرفت. آرام به سمت آیدا رفت و پیراهن مشکی رنگ با دکمه‌های سیاه را به سمتش گرفت؛ با همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
محمد شوکه از رفتار ارشیا، یک قدم عقب رفت و لب زد:
- چیکار می‌کنی ارشیا؟ بذار بیام تو.
ارشیا مشت آرامی به درب کوبید و آرام غرید:
- پنج دقیقه همونجا بمون، میای داخل.
محمد با چشمانی گرد زمزمه کرد:
- یعنی چی؟
دندان برهم‌ سابید و با اخم‌هایی که گویا دیگر قصد باز شدن نداشتند،‌ دستش را بیشتر روی درب فشرد و گفت:
- یعنی همین که گفتم، یعنی چی سرتو می‌ندازی پایین و میای داخل؟
- داداش؟ داری شوخی می‌کنی دیگه؟ ببین منم مَردم، نترس نمی‌خورمت. بیا این در و باز کن تا آتیش آرمان پاچه ما رو هم نگرفته.
ارشیا سرش را به سمت آیدا چرخاند‌ و نگاه‌اش گیرِ گونه‌های سرخِ دخترک ماند. لبش را تَر کرد و به سختی چشم از او گرفت. نمی‌گذاشت دیگران او را ببینند و خودش دیدش می‌زد؟
با کلافگی و غیظ، دستش را بین موهای آشفته‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
لنگ‌لنگان به طرف ارشیا که هنوز نیز با مردِ پشت درب بحث می‌کرد، رفت و آرام گفت:
- من... من میرم... میرم
ارشیا دستش را از روی درب برداشت و محمد با یک هل کوچک، درب را گشود و پا به داخل اتاق گذاشت.
- بابا چرا اینطوری...
با دیدنِ آیدا در کنارِ ارشیا، آن هم زمانی که با ترس و خجالت به نیم‌رخِ ارشیا خیره بود، زبانش بند آمد و چشم‌هایِ عسلی رنگش متعجب میان آن دو گشت. لب‌های نازکش از یکدیگر باز مانده بودند و نمی‌دانست چه بگوید که آیدا با یک « ببخشید» از کنار محمد گذشت و محمد کمرش را به درب تکیه داد و با حیرت زمزمه کرد:
- اعوذ بالله من شیطان رجیم! بسم الله الرحمن الرحیم. درست می‌دیدم دیگه؟ دختر شایگان بود؟ تو اتاق ما؟
ارشیا نوک زبانش را گزید تا چیزی به محمد نگوید، اما محمد بود که دهانش را نمی‌بست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
با حرص دستش را از روی دهانش برداشت و روی صورتش و ته ریش‌های زبرش کشید. دهان محمد اگر باز می‌شد، بسته شدنش با خدا بود و دیگر هیچ!
مگر ساکت می‌شد.
- داداش!
با حرص نگاهش کرد.
- زهرمار داداش، اینقدر با اون مغز معیوبت برای خودت داستان نساز! بدبخت از ترس اینکه آرمان بلایی سر اون دوتا جغله بیاره، اومده بود. دیدم وضعیت لباساش مناسب نیست آوردمش داخل اتاق!
نیشخندی روی چهره‌ی استخوانی و بدون ریش محمد نشست. نه تنها توضیحش کنجکاویش را ارضا نکرد. بلکه بدتر نیز شد.
- اون وقت چرا تو باید غیرت خرج کنی برای دختر شایگان؟ خبریه؟!
نفسش را صدا دار فوت کرد. دستی بر روی موهای لخت قهوه‌ای رنگش کشید و محمد را بی‌جواب گذاشت. هر چه می‌گفت فایده‌ای نداشت باز از در دیگری وارد می‌شد و کنجکاویش گل می‌کرد.
بی‌توجه به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
28,024
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
با شنیدن صدایش، با چشم‌هایی برافروخته و سرخ نگاهش کرد.
با دیدن قامت آیدا فکش قفل شد.
- تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟
آیدا پلک کوبید.
- کارت دارم آرمان!
آرمان نچی کرد. با گام‌های شمرده و آرام سمتش رفت، درست روبه‌رویش دست به سینه ایستاد و حق به جانب به گردی صورت بغض‌دارش خیره شد.
- بگو!
آیدا جسارت به خرج داد و به چشم‌های خاکستری رنگ شاکیش خیره شد.
- باید می‌ذاشتی حرفم رو کامل کنم! اونا تقصیری نداشتن، وقتی اون آدم پرید تا نجاتم بده... سامیار و فرزاد از اون پشتیبانی کردن تا مبادا تیری سمت من بیاد!
پوزخندی به چهره‌ی رنگ پریده‌ی آیدا زد و نگاهِ خاکستری‌اش را روی صورتش چرخاند و آرام پایین آمد. دیدگانش روی پیراهن مشکی رنگ ماند و بینیِ کشیده‌اش چین کوتاهی افتاد، اخم‌های سیاه‌اش عمق گرفتند و غرید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا