متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سودای هتلاموت | Zahra_A کاربر انجمن یک‌ رمان

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سودای هتلاموت
نام نویسنده:
Zahra.A
ژانر رمان:
#فانتزی #معمایی #ترسناک
کد رمان: 2365
ناظر:
Łacrîmosã AMARGURA
خلاصه:
گروهی از جوانان وارد هتلی در دل کوهستان می‌شوند. روز بعد پی می‌برند که تا قبل از پایان تابستان، کسی اجازه خروج از هتل را ندارد، در غیر این صورت خواهد مرد. آن‌ها به همراه دوستانشان، به دنبال کشف رازهای هتل‌اند؛ غافل از این که اتفاقات عجیبی انتظارشان را می‌کشد.
***
( در این‌جا سودا به معنی خیال و هتلاموت (هتل+موت) هم به معنی هتل مرگه! )
***
عکس شخصیت‌های رمان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
14,006
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hani.Nt

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
شب که پا پیش می‌گذارد، تاریکی دام‌هایش را به آرامی در گوشه و کناره‌های هتل، پهن می‌کند.
هنگامی که ما در خواب غفلت هستیم، آنان همچون سایه، از کنارمان عبور می‌کنند.
هیچ‌کس نمی‌داند که اگر کسی را نشانه گیرند، چه بر سرش خواهد آمد.
در آن دم، باید در لاک خود خزید و دیده به روی حقایقی که در برابرمان جولان می‌دهند، بست یا تردید را کنار گذاشته و برای نجاتِ یاران، دل به دریای خون زد!
***
دوستان عزیز، رمان داره از اول بازنویسی می‌شه برای همین ممکنه محتوای پارت‌های قبلی و جدید با هم مطابقت نداشته باشند.
***
هوا تاریک شده بود و طی کردن جاده کوهستانی را دشوارتر می‌کرد. تعداد ماشین‌هایی که در آن‌جا تردد می‌کردند، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
نگار، کمی چشمانش را ریز کرد، تا تصویری واضح‌تر از هتل داشته باشد. سپس درحالی که شگفت زده، گوشه و کناره‌های هتل را از نظر می‌گذراند، گفت:
- جدی، جدی، این‌جا یک هتل هست. چه‌قدر هم بزرگه!
سایا به پشتی صندلی‌اش تکیه داد و ناباور در جوابش گفت:
- آره خیلی هم مجلل به نظر میاد... .
آن‌گاه رو به نگار کرد و ادامه داد:
- ظاهر باشکوهش که جای شک نمی‌ذاره. اما چون خارج از شهر و بین کوه و صخره‌هاست، منو دچار تردید می‌کنه.
حرفش که تمام شد، منتظر ماند تا نظر نگار را هم بشنود؛ اما جز سکوت، چیزی عایدش نشد. دستش را سمت نگار دراز کرد اما او در حالی که ماتم‌ زده، آینه جلوی ماشین را تماشا می‌کرد، به آرامی گفت:
- سایا، زود گازشو بگیر و به پشت سرتم نگاه نکن.
سایا که منظورش را نفهمیده بود، ابروی راستش را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
داخل شدیم که از شدت شکوه هتل انگشت به دهن موندیم. وای خدا! چه لوسترهای بزرگ و قشنگی داره. معلومه خیلی گرون‌اند! از ترکیب رنگ طلایی و سفید هم تو کاغذدیواری‌ها و راه‌پله‌ها خیلی استفاده شده. این یک هتل معلموی نیست؛ انگار یک هتل سلطنتیه! نمردیم و پامون به همچین جای شیک و پر زرق و برقی وا شد! شایدم همه هتل‌های معروف اینجوری هستند و ما ندیدیم.
نگار بلاخره به خودش اومد و سعی کرد باوقارتر رفتار کنه؛ ولی خب بازم هیجان‌زده شد و رفت تا خودش اتاق بگیره. مطمئنم داره مخ طرف رو می‌خوره که بهترین اتاقشون رو بدن اما مسلماً بهترین اتاق، هزینه بیشتری هم داره!
هوم؟ من اصلا به این جاش فکر نکرده بودم. اگه پولش زیاد باشه، چی؟ نه، فقط یک شبه! تازه من و نگار، حساب‌های بانکیمون اون‌قدرام وضعشون خراب نیست. پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #6
چمدونش رو گوشه‌ای گذاشت و شنگول پرسید:
- آخه چرا باید احساساتم رو پنهون کنم؟ من از پنهون کاری خوشم‌ نمیاد.
منم چمدونم رو کنار تخت گذاشتم و جواب دادم:
- باشه اما سعی کن کنترلشون کنی؛ چون اون وقت مردم فکر می‌کنند خل و چلی و شاید شوهر هم گیرت نیاد!
روی یکی از تخت‌ها نشست و پوکر گفت:
- باشه سعی می‌کنم.
اتاقمون دوتا تخت مجزا داره که با هم یکی دومتری فاصله دارند و با همچین شکوهی، طبیعتاً مبلمان و آشپزخونه و حموم و سرویس و لوستری کوچیک هم داره. البته که همه‌ی اینا از اون باکلاس‌ها و گرون‌ها هستند.
نگاهم به ریسه‌های آفتابی که به زیبایی اتاق رو تزیین کرده بودند افتاد. از اینا هم گذاشتند؟! تازه فرشش هم از اون باکیفیت‌‌ها و خوشگلاشه!
عجب هتل خر پول و با کیفیتیه! ولی چرا فقط پونصد تومن گرفت؟ باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #7
روی دیوارهای رستوران منظره جنگل وجود داشت اما این فقط یک عکس نبود. این جنگل کاملاً طبیعی و متحرک به نظر می‌رسید و حتی حیوون‌ها هم داخش رفت و آمد می‌کردند و باد شاخه‌های درخت‌ها رو‌ تکون می‌داد. صدای نغمه پرنده‌ها هم فضای رستوران رو زیباتر می‌کرد.
این شاخه‌های درختان تا سقف امتداد دارند و روی سقف هم طرح آسمون شب و کهکشان وجود داره. البته طرح که چه عرض کنم؛ اینم متحرکه دیگه!
یک رستوران با دیوار و سقف‌هایی که تصویرهای متحرک دارند. زمینشم با تخته‌ست. حس می‌کنم این زمینش اون همه ابهت رو زیر سوال برد!
یعنی این یک گیفه؟ یا مستند؟ یا شایدم فیلم؟ حس می‌کنم شبیه هیچ‌کدوم نیست! چون این کل دیوار و سقف‌ها رو در بر گرفته و جوریه که انگار ما وسط جنگلیم. در کل با این همه جمالات، باید براش خیلی زحمتت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #8
از اون جایی که به خاطر مسیر اون آبشار کنجکاو بودیم، ردش رو گرفتیم و به طبقه پایین رفتیم.
برخلاف طبقه بالاش که سالن غذاخوری بود، این‌جا یک جور کافه‌ست! مسیر آب به یک آکواریوم استوانه‌ای بزرگ ختم می‌شد و این آکواریم که داخلش آبزیان و ماهی‌های مختلفی وجود داشت، تقریبا کل دیوار مقابلمون رو گرفته بود.
بعضی‌ها پشت میز و برخی روی نیمکت‌های گوشه و کناره نشسته بودند و سایر افراد هم خوراکی به دست، مقابل آکواریوم ایستاده و محو تماشای ماهی‌های داخلش بودند!
من و نگار تصمیم گرفتیم به جمع گروه سوم، یعنی کسانی که آبزیان رو‌ تماشا می‌کنند، بپیوندیم.
هنوز نمی‌دونم چه چیزهایی تو این‌جا سرو می‌شه اما بعداً می‌فهمیم. یعنی الان نگار چیزی می‌خوره؟ رو بهش پرسیدم:
- چیزی می‌خوری که بگیرم؟
درحالی که با اشتیاق، یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #9
خونسرد جواب دادم:
- چرا اتفاقاً خواب دیدم دارم زامبی‌ها رو نفله می‌کنم.
- پس واقعاً دیدی!
- چیز عادییه.
- عادی؟! باورم نمی‌شه یکی رو کشتم به نظرت من قاتلم؟
- نگار اون یه انسان نبود، همون‌طور که دیدیم اون یه زامبی بود درست مثل فیلم‌ها اگه زنده بمونن همه رو یا می‌کشن یا به خودشون تبدیل می‌کنن.
- از کجا می‌دونی اگه گاز بگیرن این اتفاق می‌افته؟
- احتیاط شرط عقله.
- من دیگه نمیام خودتون برید.
- بهت حق میدم بترسی خب بریم صبحانه بخوریم.
- باشه.
از اتاق خارج شدیم که همزمان از اتاق بغلیمون یک دختر بیرون اومد ابروهاش نقره‌ای و رنگ چشم‌هاش مثل چشم‌های گربه بود من در برابر این خیلی عادی‌ام. متوجهمون شد و گفت:
- صبح بخیر خانوم‌ها.
لبخندی زد و ازمون دور شد، نگار خیره گفت:
- چقدر عجیب بود.
- شک دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

زهـرا دُلاریـᥫ᭡

هنرمند انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
6,927
پسندها
9,685
امتیازها
55,373
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #10
نگار گفت:
- لباس‌هات هم خیلی روشنه.
- دوست دارم رنگ لباسم به رنگ موهام نزدیک‌تر باشه.
***
میلاد:
- کیوان به نظرت امشبم بریم؟
- آره باید بریم.
- باز شدن خودبه‌خود اون در واقعاً متعجبم کرد.
- این‌طور که فهمیدم اون‌ها نمی‌تونن حرف بزنن یا مثل ما فکر کنن فقط می‌تونن ببینن و بشنون و انگار ذهنشون توسط کسی کنترل می‌شه.
- کنترل می‌شه؟
- به نظرت عجیب نیست که اون‌ها ساعت 12 میان تو هتل پرسه می‌زنن و ساعت 5 برمی‌گردن؟ اگه تحت کنترل کسی نبودن باید همون بیرون می‌موندن یا روزها هم به مردم حمله می‌کردن.
- آره اصلاً اون در چطوری باز می‌شه کنترل از راه دور؟ این زامبیا چطوری به وجود اومدن؟ شاید یه ویروسه.
- احتمال این که یه ویروس باشه زیاده.
- جواب تمام سوالا‌ه اون طرفه، جایی که این موجودات از اونجا میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهـرا دُلاریـᥫ᭡

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا