متون و دلنوشته‌ها ۩فَلسَــفــانِـہ اَز دِلــ۩

[Mélomanie]

من گدایی دیدم
در به در میرفت اواز چکاوک میخواست!​

 

[Mélomanie]

هنوز میگذرم نیمه های شب در شهر
مگر که لب بگشاید به خنده پنجره ای
کجاست دست گشاینده
خواب سنگین است ​

 

[Mélomanie]

کاش میدانستم که بعد از مرگم اولین قطره اشک از چشمان چه کسی جاری میشود
و اخرین سیاه پوشی که مرا به فراموشی می سپارد کیست!
​

 

[Mélomanie]

اولین سر مشق زندکی ام فراموش نکردن انسان هایی است که دوستشان دارم...
​

 

[Mélomanie]

تا عاقلان راهی برای خندیدن بیابند
دیوانگان هزاران بار خندیده اند...!​

 

[Mélomanie]

همچون گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ام...​

 

[Mélomanie]

غم کشیدن کار هر نقاش نیست!​

 

[Mélomanie]

دیروز ارزو داشتم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد
اما امروز فهمیدم اتفاق هم که که بیفتد باز من زندگی خواهم کرد!​

 

[Mélomanie]

روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را کند به دنیا ، پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید من دیگر بازی نمی کنم!​

 

[Mélomanie]

مرز تردید جای ایستادن نیست
برای ریشه دواندن باید به زمین یقین برسی​