متون و دلنوشته‌ها تیمآرِسْتآني‍ توء‍؛ کآش‍ تَجويزَت‍ کُنَند

[آقای گودرزی]

جلب توجه می کنی اصلا حواست نیست
من از نگاه مردهای هیز می ترسم
هر بار گفتی دوستت دارم دلم لرزید
من از دروغ مصلحت آمیز می ترسم..

 

[آقای گودرزی]

به یادت آنچنان غرق خودم بودم که دریا گفت:
تورا می‌بینم و شک می‌کنم دریا منم یا تو!

 

[آقای گودرزی]

کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران
حواست نیست عاشق کرده ای حتی درختان را..

 

[آقای گودرزی]

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند...

 

[آقای گودرزی]

محبوُب من!
نمےتوان در ڪار خدا دِخالت ڪرد
خدا خودش خواسته من عاشِق شما باشم ...

 

[آقای گودرزی]

آسماݩ دݪت ڪھ گرفت، باࢪاݩ ميشوم برايت،
روے گونـھ هـايـت جـا خـوش مـيـڪنـم،
اشڪهايت را قطره قطره همراه مـيشوم
تا ڪنارِ انحناے لبهايت بوسھ، باࢪاݩ، بوسھ
بارانټ ميڪنم ...

 

[آقای گودرزی]

آنقدر در خیالم بافتمت، که حالا مبتوانم بپوشمت!

 

[آقای گودرزی]

تو زندگیِ من اتفاقای خوب انقدر با دقت راه میرن که مبادا بیفتند...

 

[آقای گودرزی]

امشب ای باد چو آن زلف چه خوشبو شُده ای
شاید از کوچه ی مَعشوقه ما آمده ای..!

 

[آقای گودرزی]

با هر نگاه سرد خودت می كُشی مرا
ديگر مرا تحملِ اين جنگِ سرد نيست..