دفترچه خاطرات هاگوارتز

  • نویسنده موضوع ASIL
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 1,697
  • کاربران تگ شده هیچ

ASIL

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
4/4/17
ارسالی‌ها
1,535
پسندها
7,820
امتیازها
33,973
مدال‌ها
19
سن
21
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
‎یکی از دوستام ماجرای بلاهایی که وقت خوندن هری پاتر سرش اومده رو برام تعریف می کرد.
اینجا، تو دفترچه خاطرات هاگوارتز،خاطرات کوتاه و طولانی، حتی در حد چند خط شما به ثبت میرسن.
همکاری کنین تا تایپک رشد کنه.
تشکر از همه ی اعضا​
 
امضا : ASIL

ASIL

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
4/4/17
ارسالی‌ها
1,535
پسندها
7,820
امتیازها
33,973
مدال‌ها
19
سن
21
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
‎دیشب با خودم گفتم، من و چه به مدرسه جادوگری! حس می کردم نمی تونم از پسش بر بیام. اونقدر بهش فکر کردم که یه سردرد ناجوری گرفتم.حتی به خودم گفتم دیگه نمیام انجمن! حس بدی بود. دیشبم شب بدی بود.‏​
 
امضا : ASIL

امید جمشیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
18/8/17
ارسالی‌ها
7
پسندها
87
امتیازها
565
سن
24
سطح
0
 
  • #3
آه؛ اینجا خیلی آشفته است!
قوانین به راحتی آب خوردن شکسته میشن.مثلا کمتر کسی هست که نشان گروهش در امضاش باشه و اینکه، اساتید هیچ نشانه ای برای شناسایی ندارن!
اگه قرار کاری انجام بشه، ما باید با غرور و نظم همراهیش کنیم! منظورم از ما، اصیل زاده هاست.این مدرسه رو اصیل ها بنیان گذاشتن، اصیل ها ارتقا دادن و حالا هم قرار نیست چیزی تغییر کنه!
دیروز تو راه پله، چیز عجیبی دیدم. سایه ی متحرک! قسم می خورم که فقط سایه بود، شی ای نداشت!

یه گریفندوری نظرمو جلب کرده؛ اما باید از فکرم خارجش کنم! حتی فکر دوستیِ من با یه مشنگ، غیر قابل تصوره!
[FONT=Courier...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : امید جمشیدی

Najva❁

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/4/17
ارسالی‌ها
3,271
پسندها
36,643
امتیازها
69,173
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #4
همه جا خلوت و آرام بود و تنها صدا، صدای دنیل رادکلیف در هری پاتر و زندانی آزکابان بود که در فضا طنین می انداخت. دیالوگاش رو از حفط بودم و منتظر همون سکانس بودم که هری ناگهان چوبدستی اش رو در بیاره و ورد "اکسپکتو پاترونوم" رو در مقابل اون مجنون گراهای رقت انگیز به زبون بیاره. اما در کمال تعجب این اتفاق نیفتاد. ناگهان، همه اطراف شروع به لرزش کرد و لامپ ها روشن و خاموش شدند و صدای جیغ زنان و گریه کودکان بلند شد. نمایشگر افتاد و صدای فیلم متوقف شد. در کمال تعجبتان، این یک کابوس یا سکانس فیلم ترسناک نیست؛ این وضعیت دیشب من و هموطناتون در غرب کشور بود. زلزله آمده بود و شاید من از معدود افرادی بوده ام که هری پاتر را با چاشنی زلزله چشیده ام.
زیاد خوشایند نیست، ولی خاطره به یاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Najva❁

80fia

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/5/18
ارسالی‌ها
17
پسندها
689
امتیازها
5,213
سطح
0
 
  • #5
یک شب من داشتم بازی هری پاتر می کردم و قسمت حمله مرگ خوار ها بود صدای باحال و ترناکی داشت منم کم کم از مرحلش که خیلی سخت بود خسته شدم و خوابم گرفت ...در لپ تاپ رو بستم بدون اینکه از بازی بیام بیرون و گرفتم خوابیدم ...
ساعت 3 و 4 بامداد بود که توی خواب صدای بکش بکش آهنگ ترسناک بازی هری پاتر میاد یک دفعه پریدم بالا
دیدم صدا از لپ تاپ میاد
اتاق هم تاریک تاریک بود... راه افتادم به سمت میزم وسط راه پام روی چیز نرمی رفت نزدیک بود سکته کنم!!
پام رو از روش سریع بلند کردم و به سمت میز دوباره رفتم به میز که رسیدم تا خواستم دستم رو بزارم رو لپ تاپ تا درش رو باز کنم یکدفعه صدا قطع شد!!!!!!!!
همونجا خشکم زد!!یا خدا جن هری پاتر این جاست؟؟؟
سریع لپ تاپ رو از برق کشیدم و پریدم رو تختم و پتو رو کشیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mrywm

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
29/12/17
ارسالی‌ها
2,111
پسندها
15,781
امتیازها
44,373
مدال‌ها
22
سن
19
سطح
24
 
  • #6
کارای جالبتون سر کلاس بیرون و... رو بنویسید
....

 
امضا : mrywm

NASTrr

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
7,952
پسندها
55,670
امتیازها
92,373
مدال‌ها
52
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #7
آغا یه روزی رفقا رو دعوت کرده بودم بستنی فروشی، نشسته بودیم بستنی می‌خوردیم یهو نویل لانگ باتم اومد توی مغازه. آغا ماهم شیطنتمون گل کرد تو بستنیش یکی از معجون هایی که از یه بنده خدایی کش رفته بودیم ریختیم.
:108: چشمتون روز بد نبینه دوتا گوش رو سرش در اومد عینهو الاغ، ما دیگه از خنده کف زمین ولو شده بودیم و دل‌درد گرفته بودمون. اونم مثل بچه کوچولوها به گریه افتاد و سطل آب رو گذاشت روی سرش و رفت سراغ هری تا خوبش کرد.
منم قبل از اینکه کار از کار بگذره رفتم پیشش و گفتم که قبل از اینکه بستنی رو برات بیارم کراب اومد کنارم و بعد رفت، فکر کنم تقصیر اون باشه و ... همه تقصیر هارو انداختم گردن کراپ.
بنده خدا کراپ رو پروفسور اسنیپ کلی تنبی کرد.
برگی از خاطرات پانسی
 
آخرین ویرایش
امضا : NASTrr

Sahel_am

طراح ازمایشی
طراح ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
13/8/19
ارسالی‌ها
148
پسندها
1,688
امتیازها
9,763
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • #8
یه روز رفتم طبقه سوم ، بدخلق منو دید ترسید و فرار کرد.(برگی از خاطرات بارون خونین)
 
امضا : Sahel_am

NASTrr

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
7,952
پسندها
55,670
امتیازها
92,373
مدال‌ها
52
سطح
39
 
  • مدیرکل
  • #9
حاج پانسی پارکینسون زاده، دختر بسیار خوبی بود و روزی که داشت از پای منبر دامبلدور به خانه باز میگشت بر روی راهش مردی شیطان مانند را دید، او هری بن پاترالیزید خبیث بود و میخواست او را بکشد.
حاج پارکینسون زاده فورا با خواندن آیت الکرسی خود را از شر شیطان خلاص نمود و تا ابد خالصانه به اسلام خدمت نمود.
(بخشی از خاطرات پانسی)
 
امضا : NASTrr

زیر شکوفهها

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
25/9/19
ارسالی‌ها
1,040
پسندها
8,022
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • #10
یه بار سر کلاس پروفسور اسنیپ بودیم، با اسلایترینی ها کلاس داشتیم. پروفسور همینجوری الکی۵۰ امتیاز از گریفیندور کسر کرد. منم پا شدم از‌ گریفیندور دفاع کنم:(
چشتون روز بد نبینه. علاوه بر کسر ۵۰ امتیاز دیگه از گریفیندور، پروفسور اسنیپ مجبورم کرد دستشویی های مدرسه رو تمیز کنم:///
(بخشی از خاطرات آنجلینا جانسون*_*)
 
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] NASTrr
عقب
بالا