همگانی دفتر اشعار کاربران یک رمان

Vidacheraghian

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
28/6/19
ارسالی‌ها
11
پسندها
47
امتیازها
33
سطح
0
 
  • #61
مُرید این خراباتم ،شبگردم و دیوانه
پیرم بدهد جامی زان می دو سه پیمانه

آن یار که رفت از یاد گویید که باز آید
تا جان بدهم پیشِ حضرتی ملوکانه

من م**س.ت ش*ر..اب ومی آهی بزنم بر نی
برخیز ومرا دریاب زین ناله ی مستانه

سوزی که به تن افتاد خرقه ام بسوزاند
بازا ومرا برهان زین آتش جانانه

شب تا به سحر بودم در وادی حیرانی
شاید قدمش را دوش دیده ام به جَمخانه

بی شک نفس مولا مارا برهاند باز
باشد که مدد جوییم زین حزن غریبانه
.
خوش گفت آن شاعر سِرّ دل مُحرم را
وانگه که شد او مُجرم ز اشرار زمانه
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #62
صبح با آواز گنجشکان هویدا میشود

قطره با افزون شدن بر قطره دریا میشود

جنگل از بوی خوش باران شکوفا میشود

زندگی با دیدن معشوقه معنا میشود

سرو با رویای تک بودن ثریا میشود

دشت با افتادگی از کوه پهنا میشود

آسمان با ابر طوفانی معما میشود

عالمی با خنده ی معشوقه غوغا میشود
 
امضا : hadi

hadi

ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/7/19
ارسالی‌ها
3,546
پسندها
17,873
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
سطح
34
 
  • #63
خریت کرده ام من ، در خور تقدیر نیست

عقل من با قلب من اکنون دگر درگیر نیست

کار من خود غلط انداز بود ، لیک چ سود

نفس من گوید کنون "خود کرده را تدبیر نیست"
 
امضا : hadi

Shadi.Roohbakhsh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/3/19
ارسالی‌ها
1,876
پسندها
11,370
امتیازها
33,373
مدال‌ها
43
سن
22
سطح
20
 
  • #64
در تنهای این ظلمت شب
درتنهایی این ظلمت شب
به هجران تو افسوس ها خوردم
تمام بغض واندوهم شکستم
درونم ریختم وباغم نشستم
به پای شمع روشن که نمانده
دگر نا ونوایی در امیدش
به پای گریه های شب بی‌تاب
با هر قطره حکایت های بی‌خاب
در همان حالوهوا ی بی‌قراری
به فکر تو و این چشم انتظاری
به مهتاب و شمع گفته بودم
که مجزوب تو شد این قلب روانی
به توصیف تو گشتم غرق افکار
بگشت مجنون تو روح وروانم
به منظومه‌ی آن چشمان نازت
که از جادوی عشق افکنده گشته
به زیبایی آن صورت ماهت
که با عشق خدا نقاشی گشته
به آن عشق و به آن دل
که زیبایی باطن بر تو گشته
گرفتارم، گرفتارم و دربند
به زنجیرم تو زندان گاه فکرم
مجازات دلم این بود بسوزم
به دوری و به مستی از صدایت
شب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shadi.Roohbakhsh

Mr.Different

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/9/18
ارسالی‌ها
55
پسندها
2,797
امتیازها
16,333
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • #65
یادآوری

به یاد تن خیس آبان
از آن دورها
از آن بالاها
آفتاب مهر بتاب،
تا به تاب او
این تن تب‌دار رنجور

با هر آه سردی که می‌کشد، نلرزد.

Mr.Different
 

Mr.Different

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/9/18
ارسالی‌ها
55
پسندها
2,797
امتیازها
16,333
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • #66
دورهمی

چه آرامشی در این تکان عقربه‌ها
این بخار است که در لوله‌ی کتری سوت می‌کشد.
استکان‌ها پر می‌شوند
جمع ما گرم می‌شود
و برای لحظاتی می‌توان...
خدا و خرما و عزیزان را
در یک چهاردیواری مسکونی داشت.
 

Mr.Different

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/9/18
ارسالی‌ها
55
پسندها
2,797
امتیازها
16,333
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • #67
گم گشته

گم شده‌ای دارم، در این شهر وسیع
که باد آن را از دستانم ربود
کوچه‌های شهر را زیر و رو کردم
اما تکه‌ی جانم، در شهر نبود.


گم شده‌ای دارم در این شهر جدید...
 

Mr.Different

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/9/18
ارسالی‌ها
55
پسندها
2,797
امتیازها
16,333
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • #68
اوقات جوانی

گاهی تغییری به دلم راه ندارد
چشم‌های جوانی‌ام خواب ندارد
نباید جلویشان ایستادگی کنم
گرچه این کار برای من، کاری ندارد
همه خواهانند به میل‌شان باشم
این خودفروشی در من، جایی ندارد

گهگاهی احساس تنهایی می‌کنم
عجبی گویم، که امکان ندارد
در بلوغ است که حساس می‌شویم
اما بلوغ انسان تمامی ندارد
در تلاشی باید که استقلال کنم
افسوس که دست‌ها، تجربه کار ندارد
باید از خانه‌ی امن خارج شوم
اما پای دلم، جرات دل کندن ندارد
باورم را کودکی نکرده‌ام اما
بزرگ کودکی‌ست، که دیگر کودکی ندارد.
 

Mr.Different

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/9/18
ارسالی‌ها
55
پسندها
2,797
امتیازها
16,333
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • #69
تعمق

در سینه‌ام پرداختم حب چرایی را
چرایی بایدم راه دیدگانی را
اندک از اندک مباد، سکوت بی‌پرسش
پرسشی باید عجب زندگانی را
روح ازل را از ازل علتی بود
خلق آدم پوست و گوشت و استخوانی را
می‌دانست چه کند آن قدرت بی‌همتا
این مخلوق سپید سیه ناراضی را
گر افکند سخنی با فرستاده
قصدی داشت این واسطه کاری را
تکه‌ای عقل بخشید تا در این کارگاه
بی‌اندیشی قدر این بزرگواری را
پس تایین کرد در حد مقرر
بر آدم کم یاد، سجده بندگی را
بندگی کرد اویی که بی‌غفلت
شکست کمر غرور یکدندگی را.
 

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات + شاعر انجمن
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
9/9/18
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
18,243
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
سطح
28
 
  • #70
شاید اینبار برای ” منِ“ خود...
قدمی بردارم...
دست و رویش شویم....گیسوش شانه کشم...
بُگُذارم اینبار شاید کَم کَمکی شاد شود ...
و بخندد ز درون!
شاید اینبار برای منِ من...
هدیه آماده کنم...
آخر او بر من گریست...
و تمامش درد شد...
شاید اینبار حواسم باشد...
بگذارم اینبار دلکش شاد شود...!


شمیم فرهادی
مجموعه اشعار شاید اینبار
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا