- تاریخ ثبتنام
- 20/12/18
- ارسالیها
- 886
- پسندها
- 65,154
- امتیازها
- 58,173
- مدالها
- 34
- سن
- 20
سطح
43
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
- مگه اتاق من نیست؟ اختیارش هم دست خودمه!
دستی که ناگهان روی شانهای نشست و من را به سرعت به سمت مخالف چرخاند باعث شد که تعادلم را از دست بدهم و ناخواسته روی تخت، دقیقا روی شالم بنشیم!
- نیلو! حواست رو جمع کن! من خواهر بزرگترتم.
دستانم را در سینهام جمع کردم و اخم ظریفی میان ابروانم نشاندم.
- خب که چی؟ این دلیل میشه که هی بری بیای امر و نهی کنی؟ من دیگه بچه نیستم نغمه! بیست و هشت سالمه.
پوزخند صدا داری زد و به سمتم خم شد و با چشمان مشکی رنگش تیز نگاهم کرد:
- سنت رفته بالا اما عقلت که فرقی نکرده! هنوز همون نیلوی 19 سالهای!
اخمم را غلیظتر کردم و «ایش» نسبتا بلندی گفتم. نگاهم را به شلوار کنار دستم دوختم و زمزمه کردم:
- این چرا شوهر نمیکنه بره خونهی خودش من بمونم و...
دستی که ناگهان روی شانهای نشست و من را به سرعت به سمت مخالف چرخاند باعث شد که تعادلم را از دست بدهم و ناخواسته روی تخت، دقیقا روی شالم بنشیم!
- نیلو! حواست رو جمع کن! من خواهر بزرگترتم.
دستانم را در سینهام جمع کردم و اخم ظریفی میان ابروانم نشاندم.
- خب که چی؟ این دلیل میشه که هی بری بیای امر و نهی کنی؟ من دیگه بچه نیستم نغمه! بیست و هشت سالمه.
پوزخند صدا داری زد و به سمتم خم شد و با چشمان مشکی رنگش تیز نگاهم کرد:
- سنت رفته بالا اما عقلت که فرقی نکرده! هنوز همون نیلوی 19 سالهای!
اخمم را غلیظتر کردم و «ایش» نسبتا بلندی گفتم. نگاهم را به شلوار کنار دستم دوختم و زمزمه کردم:
- این چرا شوهر نمیکنه بره خونهی خودش من بمونم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش