• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان تیروئید | خزان کاربر انجمن یک رمان

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
886
پسندها
65,154
امتیازها
58,173
مدال‌ها
34
سن
20
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
- مگه اتاق من نیست؟ اختیارش هم دست خودمه!
دستی که ناگهان روی شانه‌ای نشست و من را به سرعت به سمت مخالف چرخاند باعث شد که تعادلم را از دست بدهم و ناخواسته روی تخت، دقیقا روی شالم بنشیم!
- نیلو! حواست رو جمع کن! من خواهر بزرگ‌ترتم.
دستانم را در سینه‌ام جمع کردم و اخم ظریفی میان ابروانم نشاندم.
- خب که چی؟ این دلیل میشه که هی بری بیای امر و نهی کنی؟ من دیگه بچه نیستم نغمه! بیست و هشت سالمه.
پوزخند صدا داری زد و به سمتم خم شد و با چشمان مشکی رنگش تیز نگاهم کرد:
- سنت رفته بالا اما عقلت که فرقی نکرده! هنوز همون نیلوی 19 ساله‌ای!
اخمم را غلیظ‌تر کردم و «ایش» نسبتا بلندی گفتم. نگاهم را به شلوار کنار دستم دوختم و زمزمه کردم:
- این چرا شوهر نمی‌کنه بره خونه‌ی خودش من بمونم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
886
پسندها
65,154
امتیازها
58,173
مدال‌ها
34
سن
20
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
- نغمه تو دیگه اذیت نکن!
سری به نشانه‌ی تاسف برایش تکان دادم و به سمت میز کوچکِ طوسی رنگِ آرایشم رفتم.
- تو بیمارستان معین به حد کافی آزارم میده نغمه خواهشا توام راه اون رو پیش نگیر!
برس سفید رنگم را برداشتم و کلیپس کوچک موهایم را باز کردم و مشغول شانه زدن موهای بلندم شدم.
- اینکه بپرسم با کی قرار داری کجاش اذیت محسوب میشه نیلو؟
به تصویرش در آینه چشم دوختم و زمزمه کردم:
- خودش نه اما لحنش اذیت محسوب میشه!
روی تخت کنار لباس‌ها نشست و دستانم را ستون پیکرش کرد. پای راستش را روی دیگری انداخت و همان‌طور که مچ پای آویزانش را تکان می‌داد و در سرتاسر اتاق چشم می‌گرداند گفت:
- لحن من هیچ مشکلی نداشت! فقط خوشحال می‌شدم اگر می‌گفتی با یه پسر قرار می‌ذاری. تو که می‌دونی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
886
پسندها
65,154
امتیازها
58,173
مدال‌ها
34
سن
20
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
- من که می‌دونم تو با اون همکارت که گفتی بیاد پرونده‌ها رو بهم بده یه سَر و سِری دارین. چرا قایمش می‌کنی؟
با اتمام حرف من، ناگهان صاف روی تخت نشست و با لحن تند و صدای بلندی گفت:
- سَر و سِر چی؟ کشک چی؟ چی میگی واسه خودت؟!
نیشخندی زدم و ریلکس ادامه دادم:
- می‌دونم همدیگه رو دوست دارین!
در حالی‌که گونه‌هایش گل انداخته بود به سمتم هجوم آورد و با صدای بلندی که از او بعید بود گفت:
- چرا چرت میگی؟
بلند خندیدم و درحالی‌که دستانم را مقابل خود نگه داشته بودم تا از ضربات پی در پی او در امان باشم گفتم:
- اگر خبری نیست چرا سرخ و وحشی شدی خب؟!
جیغ آرامی کشید و ضربه‌ی محکمی به بازویم زد:
- نیلو ساکت شو! باور کن خودم می‌کشمت!
خواستم پاسخش را بدهم که صدای آیفون توجه جفتمان را جلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
886
پسندها
65,154
امتیازها
58,173
مدال‌ها
34
سن
20
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
- کی بود؟!
- پستچی! برم ببینم چیکار داره.
با صدای نیما نگاهم را از ابروی بالا رفته‌ی نغمه منحرف کردم و به اویی که روی مبل بلند شده بود و نگاهمان می‌کرد، دوختم:
- به نظرت چیکار می‌تونه داشته باشه؟ یا بسته آورده یا نامه!
سپس همان‌طور که به حالت قبلش برمی‌گشت و پشتش را به ما می‌کرد گفت:
- من نمی‌دونم چرا همچنان از پستچی استفاده می‌کنن. آدم حس می‌کنه تو عهد بوقه!
نیم‌نگاهی به نغمه‌ی بی‌تفاوت انداختم و چشمک ریزی زدم:
- برم بیام که به بحث جذابمون برسیم. نظرت چیه دخمل؟!
عصبی ضربه‌ی محکمی به کمرم زد که صدای خنده‌ام بلند شد و همزمان دستم را به سمت چادر گل‌گلی یادگار مادرم دراز کردم.
- نخیر نغی جون! اینکارهات فایده نداره. تا جریان رو برام تعریف نکنی از دستم خلاص نمیشی عزیزم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
886
پسندها
65,154
امتیازها
58,173
مدال‌ها
34
سن
20
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
نگاه عصبیم را طلبکارانه به مانع مقابلم دوختم که با دیدنش به کل رنگ از رخم پرید؛ با ترس خیره‌ی پوزخند پررنگی بودم که روی لب‌هایش نقش بسته بود. با نگاه یخی‌اش، سر تا پایم را خیره نگاه می‌کرد. دستانش را پشت کمرش برد و کمی به سمتم مایل شد و با لحن پر از تمسخری گفت:
- سلام عرض می‌کنم... خانم دکتر!
اضطراب همچون پیچکی خودرو، به دور قلبم می‌پیچید و آن را بیشتر در آغوشش می‌فشرد. صدای کوبش‌های قوی و نامنظم قلب درمانده‌ام را به وضوح می‌شنیدم و دهانم خشک شده بود و باز هم احساس خفگی داشتم. او اما بی‌توجه به منی که مطمئن بودم همچون گچ دیوار رنگ باخته‌ام، ادامه داد:
- شایدم باید صدات کنم خانم قاتل. خودت کدوم رو دوست داری؟!
***
همچون جنازه‌ای، روی اولین مبل تک نفره‌ی نزدیک به در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

KHAZAAN

مدیر تالار نقد + گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
20/12/18
ارسالی‌ها
886
پسندها
65,154
امتیازها
58,173
مدال‌ها
34
سن
20
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
- آبجی، بیا یکم از این بخور؛ رنگ به رو نداری!
تیر نگاه بی‌‎فروغم را این بار به سمت او نشانه گرفتم. در چشمان قهوه‌ای رنگش که حال تنها مهربانی در آن موج می‌زد، خیره شدم و سری تکان دادم. سپس بی‌حال، کمی دهانم را باز کردم و به کمک نیما، از مایع شیرین درون لیوان نوشیدم تا به قول خودشان، کمی حالم سرجایش بیاید!
نیمی از آب قند را نوشیدم و کمی سرم را عقب کشیدم که نیما متوجه شد و لیوان را روی عسلی گذاشت. از روی زمین بلند شد و روی دسته‌ی مبل نشست و کمی سرش را به سمت راست مایل کرد.
- بهتری؟
سری به نشانه‌ی تایید تکان دادم.
- اوهوم.
نفس عمیقی کشید و به پشتی مبل تکیه داد و نگاهش را به صفحه‌ی تاریک تلویزیون دوخت. خرسند از سکوت نسبی ایجاد شده، تکیه‌ام را به تکیه‌گاه مبل دادم و چشمانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : KHAZAAN

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا