طنز عاشقانه
- نویسنده موضوع A.R دخترآتش
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 58
- بازدیدها 1,966
- کاربران تگ شده هیچ
- تاریخ ثبت‌نام
- 6/1/22
- ارسالی‌ها
- 11,956
- پسندها
- 44,556
- امتیازها
- 96,903
- مدال‌ها
- 145
سطح
39
- تاریخ ثبت‌نام
- 6/1/22
- ارسالی‌ها
- 11,956
- پسندها
- 44,556
- امتیازها
- 96,903
- مدال‌ها
- 145
سطح
39
- مدیرکل
- #53
زن به شوهر ( با جیغ جیغ ) : تو لیاقت من رو نداری . اصلا در حد من نیستی !
باید به حر ف مادرم گوش می‌دادم و زن تو نمی‌شدم.
شوهر : یعنی مادرت داشت از ازدواج ما جلوگیری می‌کرد؟
زن : خوب معلومه .
شوهر (بعد از احساستی شدن و گریه زیاد) : خدایا من رو ببخش . چقدر در حق اون زن
بیچاره ظلم کردم.
باید به حر ف مادرم گوش می‌دادم و زن تو نمی‌شدم.
شوهر : یعنی مادرت داشت از ازدواج ما جلوگیری می‌کرد؟
زن : خوب معلومه .
شوهر (بعد از احساستی شدن و گریه زیاد) : خدایا من رو ببخش . چقدر در حق اون زن
بیچاره ظلم کردم.
امضا : Amin
- تاریخ ثبت‌نام
- 6/1/22
- ارسالی‌ها
- 11,956
- پسندها
- 44,556
- امتیازها
- 96,903
- مدال‌ها
- 145
سطح
39
- تاریخ ثبت‌نام
- 6/1/22
- ارسالی‌ها
- 11,956
- پسندها
- 44,556
- امتیازها
- 96,903
- مدال‌ها
- 145
سطح
39
- مدیرکل
- #57
عروس و داماد، بعد از عقد در کلیسا ، به دره خدایان رفتند تا قبل از شروع زندگی مشترک،
هر کدوم یک آرزو بکنند.
داماد تو دلش دعایی کرد و یک سکه ده سنتی به داخل دره انداخت .
عروس هم دعا کرد و می‌خواست سکه رو پرتاب کنه که تعادلش به‌هم خورد و خودش
به ته دره پرتاب شد.
دامادخنده موذیانه‌ای کرد و زیر لب گفت:”عجب! فکر نمی‌کردم به این زودی دعام مستجاب
بشه !”
هر کدوم یک آرزو بکنند.
داماد تو دلش دعایی کرد و یک سکه ده سنتی به داخل دره انداخت .
عروس هم دعا کرد و می‌خواست سکه رو پرتاب کنه که تعادلش به‌هم خورد و خودش
به ته دره پرتاب شد.
دامادخنده موذیانه‌ای کرد و زیر لب گفت:”عجب! فکر نمی‌کردم به این زودی دعام مستجاب
بشه !”
امضا : Amin
- تاریخ ثبت‌نام
- 6/1/22
- ارسالی‌ها
- 11,956
- پسندها
- 44,556
- امتیازها
- 96,903
- مدال‌ها
- 145
سطح
39
- مدیرکل
- #58
پسر جوانی عاشق دختری شد و می‌خواست با او ازدواج کند. روزی دختر را به همراه دو دختر دیگر به منزل دعوت کرد و به مادر گفت میخواهم حدس بزنی که عشق من کدامیک است.
بعد از رفتن آنها از مادر پرسید: توانستی دختر مورد علاقه مرا از این سه تا تشخیص بدهی. مادر گفت: بله
و مشخصات دختر را بیان کرد. پسر با تعجب پرسید: مادرم از کجا فهمیدی که این دختر مورد علاقه من است؟
مادر جواب داد: نمیدونم چرا ازش بدم اومد!!
بعد از رفتن آنها از مادر پرسید: توانستی دختر مورد علاقه مرا از این سه تا تشخیص بدهی. مادر گفت: بله
و مشخصات دختر را بیان کرد. پسر با تعجب پرسید: مادرم از کجا فهمیدی که این دختر مورد علاقه من است؟
مادر جواب داد: نمیدونم چرا ازش بدم اومد!!
امضا : Amin
- تاریخ ثبت‌نام
- 6/1/22
- ارسالی‌ها
- 11,956
- پسندها
- 44,556
- امتیازها
- 96,903
- مدال‌ها
- 145
سطح
39