شاعر‌پارسی اشعار قاسم صرافان

  • نویسنده موضوع NAST
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 144
  • کاربران تگ شده هیچ

NAST

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
8,066
پسندها
55,980
امتیازها
96,873
مدال‌ها
53
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
این دست‌ها که چوب علم را گرفته‌اند
بی‌شک چنین گلوی ستم را گرفته‌اند


#قاسم_صرافان
 
امضا : NAST

NAST

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
8,066
پسندها
55,980
امتیازها
96,873
مدال‌ها
53
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2
❄️

چه عشق نفسگیر و عجب حال خرابی
دردانه‌ی جلفا! برسان پیک شرابی

در نصف جهان، ماه کلیسا شده‌ای، پس
هم اهل حسابی تو و هم اهل کتابی

انجیلت از این روز، ببین آیه ندارد؟
زیر پل خواجو، من و یار و لب آبی

هم‌کیش تو هستم من، از آن لحظه که گفتی
یک بوسه، در آیین تو دارد، چه ثوابی

هر شب پَرِ روح‌القدسم، بالش شعری‌ست
شاید برسی مریم من! از دل خوابی

بر جای سرانگشت من، افسوس! نسیمی
انداخته در حلقه‌ی گیسوی تو تابی

جز رفتن و هرگز نرسیدن به تو، دیگر
سیراب ندیدم بکند، هیچ سرابی

با شب چه کند، سینه‌ی این برکه‌ی بی‌تاب؟
وقتی که تو اِی ماه! نخواهی که بتابی

راهب شده‌ام، گوشه‌ی محراب نگاهت
اما نرسید از ملکوت تو، جوابی

امروز ندیدی دل آیینه‌ای‌ام را
یک روز بیاید، که بگردی و نیابی


#قاسم_صرافان
 
امضا : NAST

NAST

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
8,066
پسندها
55,980
امتیازها
96,873
مدال‌ها
53
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
روز اول بی‌ هوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ، خالی هم کنار لب گذاشت
دانۀ دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌ شب ولی
بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی‌ دعا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NAST

NAST

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
8,066
پسندها
55,980
امتیازها
96,873
مدال‌ها
53
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
گوشه‌ی ابرو که باچشمت تبانی می‌کند
این دل خاموش را آتش فشانی می‌کند

عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش
لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند

چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند

گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهی جوانی می‌کند

روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست
آنچه با من عطر شالی ارغوانی می‌کند

عاشق چشمت شدم،فرقی ندارد بعد از این
مهربانی می‌کند، نامهربانی مـی‌کند

ماه من! شعرم زمینی بـود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند

#قاسم_صرافان
 
امضا : NAST

NAST

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
8,066
پسندها
55,980
امتیازها
96,873
مدال‌ها
53
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5
هم شاعر آیینی و هم شاعر جنگم
هم سخت، گرفتارِ دو تا چشم قشنگم

تا فتح کنم قلبِ تو چادر عربی را
باید بروم، با همه‌ی شهر بجنگم

می‌گیرمت از پنجه‌ی عاشق کُشِ تهران
از نصف جهان آمده‌ام، بچه زرنگم

دیدی اگر این شهر به رقص آمده، یعنی
یک تار ز گیسوی تو افتاده به چنگم

من یک دل و یک رو، وسط دام دو چشمم
یک رنگم و بازیچه‌ی دنیای دو رنگم

در عشقِ تو، چون یوسفِ افتاده به چاهم
در دام تو، چون یونسِ در کام نهنگم

جای غزل، از دست تو و آن دلِ سنگت،
باید که فقط نوحه بخواند، دلِ تنگم

بگذار که مجنون صفت، از عشق بگویم
حتی اگر این شهر، زَنَد باز به سنگم

#قاسم_صرافان
 
امضا : NAST

NAST

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
17/9/19
ارسالی‌ها
8,066
پسندها
55,980
امتیازها
96,873
مدال‌ها
53
سطح
39
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #6
رد نشو از میان قبرستان
خون به دلهای بی قرار نکن
چادرت را به روی خاک نکش
روحشان را جریحه دار نکن

از قدم های نرم تو بر خاک
تنشان توی قبر میلرزد
دست بر سنگ ها نزن بانو!
به تنب و لرزشان دچار نکن

عطر تو بوی زندگی دارد
خطر جان گرفتگی دارد
مرده ها خوابشان زمستانی ست
زودتر از خدا بهار نکن

دلبری را به بید یاد نده
گوشه ی زلف را به باد نده
عاشقم، جان من به مو بند است
قبض روح مرا دوباره نکن

عینک دودی ات پر از معناست
چهره ات با خسوف هم زیباست
پشت آن تاج گل نشو پنهان
ماهِ من با گل استتار نکن

ظرف حلوا به دست می آییم
چای و خرما به دست می آییم
روح دیدی مگر که جا خوردی؟
روح من از خودت فرار نکن

به خودش هی امید داده کسی
رو به روی تو ایستاده کسی
به سلامش بیا جواب بده
مرد را پیش مرده خوار نکن

باز کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NAST

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا