ادامه بدم؟


  • مجموع رای دهندگان
    12

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,001
همه چیز به نگاه بستگی دارد..‌.

اولین بار که تو را دیدم یک آدم کاملا معمولی بودی که چند شب بی‌خوابی کشیده بود ولی با حوصله همه چیز را توضیح می داد!

در نگاه من معمولی بودی. خیلی معمولی!

بعد از آن هربار قرار بود با تو حرف بزنم ضربان قلبم بالا می‌رفت، انگار که کل مسیر را دویده باشم. کلمه‌ها را فراموش می‌کردم، هوای اتاق برای نفس کشیدن کم میامد و اصلا نمی‌فهمیدم چرا انقدر سخت بود همه‌چیز...

تو یک معمولیِ محترم بودی. با قیافه عادی، عینک و کت شلوار که به هیچ‌کدام از ملاک‌های من شباهت نداشتی. حتی می‌توانستم از طرز راه رفتنت ایراد بگیرم. ولی از حرف زدنت خوشم آمده بود. از همان روز اول که همه چیز را توضیح می دادی...

قرار نبود به تو فکر کنم. آدم چیزهایی که مهم نیست را فراموش می‌کند، اما تو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,002
داشت زیر لب می خوند: "که من باد میشم میرم تو موهات..."
بهش گفتم به جای اینکه واسم کنسرت برگزار کنی پاشو کمک کن این تختو جا به جا کنیم، کمرم درد گرفت به خدا!
با شیطنت باز گفت: " ای بخت سراغ من بیا، که رخت خواب من با خیال خامم گرم نمیشه"
بهش گفتم از بد شانسیت که بختت من بودم، قیافه ی ناراحت و اخمو به خودش میگیره و آه میکشه، میگه هیییی...
کنارش میشینم، بهش میگم پشیمونی؟
میگه: میدونی من یه تئوری دارم، میگم که هر کسى تو زندگیش عاشق یک نفر باید بشه، اون آدم درست یا غلط همیشه عاشق اون آدم میمونه، دلش به یاد اون آدم گرمه، چشماش به خیال اون آدم گرم خواب میشه، دستاش با خیال اون آدم گرم میمونه.
حالا ببین، چقدر باید خوش شانس و خوشبخت باشی که همونی رو پیدا کنی که اونم شب ها با خیال تو می خوابه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,003
به یاد آوردن عشق کار خیلی سختی است.

سال‌ها می‌گذرد و بعد آدم از خودش می‌پرسد واقعاً عاشق شده بودم یا خودم را دست انداخته بودم؟

واقعاً عاشق شده بودم یا فقط داشتم وانمود می کردم او مرد رویایی من است؟

واقعاً عاشق شده بودم یا از سر لاعلاجی بود؟



| نورا افرون |
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,004
گفت:دیدیش امروز؟

زمزمه کردم: نه خداروشکر!

یه ابروشو بالا انداخت و گفت: خداروشکر؟

لیوان چایی مو نزدیک لب هام کردم و از بین بخار های چایی که صورتمو پر کرده بود گفتم: آره...میدونی عزیز جان...یه آدم هایی تو زندگی بعضی از ماها هستن که هم ندیدنشون درده هم دیدنشون! اگر امروز میدیدمش...چشمم به چشمایی که مال من نبود می افتاد...آروم میشدم...اما فقط برای یه لحظه...تا هفته ها بعدش دلم آشوب میموند...چشم میچرخوندم رو آدم های شهر تا دوباره ببینمش!

حالا هم که ندیدمش باز دلم آشوبه...که شاید این آخرین فرصت بود قبل از اینکه چشماش بشه برای کسی ببینمش...دلم آشوبه و چند روزی آشوب میمونه...اما میدونم واسه هفته های آینده آروم ترم!

میگم خداروشکر ندیدمش چون چند روز آشوب بودن رو به چند ماه آشوب بودن ترجیح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,005
می‌گفت:

ببین من آدم دروغ و دغل بافتن نیستم...

نمیگم تو اولیمی، بودن!

قبلِ تو خیلیا بودن، همه شونم وقتی اومدن گمون می‌کردم عشقن، کنارشونم بدک نبود حالم، می گفتم، می‌شنیدم، روزگار می‌گذروندم خلاصه...

نبودناشونم یه چند صباحی حالمو بد می‌کرد اما هرچی بود می‌گذشت!

اما تو نبودنات نمی‌گذره...

تو نبودنات حالمو بد نمی‌کنه، می‌کُشه فقط!

من با خیلیا خندیدم، اما فقط برا توئه که چشمام تر می‌شه، فقط رفتن توئه که به گریه م میندازه حتی فکر و خیالش!

ببین من دروغ نیست توو کارم،

تو اولیم نبودی...

اما به جون مادرم قسم، آخریمی!



| طاهره اباذاری هریس |
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,006
از جمله کارهایی که انجام دادنش همیشه حالم را خوب می‌کند دور ریختن است. کشوها را باز می‌کنی، چنگ می‌زنی به خرده ریزهای قدیمی، چند لحظه‌ای تماشایشان می‌کنی و می‌بینی این همه وقت/این همه سال بی‌دلیل به اسارت گرفتی‌شان.

فندکی که روشن نمی‌شود، ساعتی که خودش را بازنشست کرده و عقربه‌هایش دیگر نمی‌چرخد، عکس‌های رادیولوژی‌ای که دیگر قرار نیست کسی به تماشایشان بنشیند، کارت ویزیت غریبه‌ها، رژ لب‌های به ته رسیده‌ی سالخورده‌ای که کمرشان به زور می‌چرخد، گوشواره‌های یک لنگه، اسباب بازی‌های آسیب دیده، عکس‌های پرسنلی باستانی، کرم‌های فاسد، سی‌دی‌های خش‌دار، یادگاری‌های کوچکی که هیچ وقت به دست صاحب اصلی‌شان نرسیده، پاکت‌های پاره پوره، شیشه‌های عطرِ خالی و تشنه، کیف‌ پول‌های بی‌پول، زنجیرهای پر گره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,007
کسی را اگر میخواهید برایش همه باشید، همه بودن برای یکنفر سختی دارد، خستگی دارد اما آخرش توی همان لبخندی که پشت جمله ی " تو جای خالی همه را برایم پر میکنی" روی لب هایش می نشیند آدم را سبک می کند.

بودن نصفه نیمه به هیچ دردی نمی خورد اینکه یک نفر را درست وقتی باید رفیقش باشی تنها می گذاری یا به وقت بیماری کنارش نمی مانی و ناله هایش را به جان نمی خری یعنی نصفه نیمه ای، اینکه وقتی می خواهد از روی جوب بپرد دستش را نمی گیری یا پا به پای دیوانگی هایش لبه ی جدول راه نمی روی، اینکه هم پروازش نیستی و بال پریدنش را با بی تفاوتی می چینی...

نصفه نیمه بودن حال آدم را خراب می کند، درست مثل این است که زندگی یک نفر را بیاندازی تویِ اَلَک، وقت هایی که خودت می خواهی کنارش باشی و دوستش داری را جدا کنی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,008
وسط اتاق دراز کشیدمٌ درحالی که دوتا دستامو پشت سرم قلاب کرده بودم به سقف خیره شدم، اون لحظه فکرام پرنده های کوچولویی بودن که مثل کارتونای بچگی، داشتن دور سرم میچرخیدنٌ قصد فرار کردن نداشتن...دلم خواست جوری تو اون ثانیه ها حل بشم که نه نگرانی های آینده فکرمو مشغول کنه، نه حسرتای گذشته!

واسه همین خودمو به دست لحظه سپردمٌ سعی کردم جز نفس کشیدنم حواسم به هیچی نباشه، نفس کشیدم، اونقدر عمیق نفس کشیدم و هوای خنک پاییزی رو تو ریه هام پر کردم که ترسیدم یهو مثل بادکنک بترکنٌ در و دیوار درونمو زخمی کنن.

توی لحظه حل شدن حس قشنگیه، مثل گذشته کهنه نیست و مثل آینده بوی خامی نمیده، یه حس تازه ست از جنس شادی و بیخیالی.

وقتی تو لحظه زندگی می کنی به جای اینکه سر شام فکر امتحان چهار روز بعدت باشی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,009
من فکر میکنم خداوند قبل از خلقت زن‌ها

دست‌هایش را با بهار نارنج شُسته

بعد تمام گل‌های بهشت را بوییده؛

نشسته خوش آب‌و‌هوا ترین نقطه‌ی آسمان

و در حالی که دم‌نوش مهتاب‌ و انجیر می‌نوشیده

و به الزام وجود عشق

و وجود یک نگهبان تمام وقت برای آن

و به سفیر زیبایی تمام بهشت در زمین

و نیاز تمام غنچه‌های روییده و نروییده

و آدم‌ها‌ی به دنیا آمده و نیامده

به معجزه‌ای به‌ نام مادر،خواهر، دختر؛ فکر می کرده

طرح وجود "زن" به دلش افتاده!

بعد در حالی که دست‌هایش بوی بهارنارنج می داده و نفسش بوی مهتاب‌ و‌ انجیر؛ زن را خلق کرده

بعد با خودش گفته: این همان شعبه‌ی سیار بهشت است روی زمین.

همان نگهبانِ تمام وقتِ نازک اما سرسختِ "عشق" ...

خدا دیگر خیالش راحت شد!

نه دیگر مردی برای رفتن به سرکار خواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.........

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
65
پسندها
189
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #1,010
همه ی آنهایی که آدم رفتن نبودند، رفتند

پشت سرشان را نگاه نکردند که یک نفر گوشه ای از دنیا روی ماندنشان حساب بازکرده بود

رویا بافته بود...

خانه ای ساخته بود...

و در هرنفسش زندگی دمیده بود...

حتی نیم نگاهی به ساخته های ویران او که مانده بود نکردند که بعد از آن خرابی ها حال و روزش چطور خواهدبود؟

رفتنی ها اما روزی بازمیگردند...

درمانده از تمام دنیا...

در جستجویتان ویرانه ها را کنار می زنند تا شما را از زیر آوار نبودن هایشان بیرون بیاورند

اما خیلی دیراست خیلی...

خرابی ها شدیدتر از اینهاست

کمکشان را قبول نکنید!

نادم ها بی اعتماد ترین آدم های روی زمینند...

آنکه می رود راه رفتن را خوب از بر است

بازگشتش هیچوقت بخاطره خود شما نخواهدبود

یا بهتر پیدا نکردند یا آنکه پیدا شده بود دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا