داستان کودکانه داستان مصور کودکانه گربه چکمه پوش

  • نویسنده موضوع YEGANEH SALIMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 27
  • کاربران تگ شده هیچ

YEGANEH SALIMI

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,626
پسندها
8,560
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
روزی روزگاری آسیابان فقیری با سه پسرش زندگی می کرد. سالها گذشت و آسیابان قصه ما پیر شد و مرد. اون به جز یک آسیاب و یک الاغ و یک گربه برای پسرانش چیزی باقی نگذاشت. بزگترین پسر آسیاب رو گرفت. وسطی الاغ رو برداشت. پس گربه به پسر کوچیک رسید! پسر جوون با خودش زمزمه کرد:
خب! من این گربه رو میخورم و با خزهاش دستکش درست میکنم! و بعد هم دیگه از دار دنیا هیچی ندارم و از گرسنگی میمیرم!
puss-in-boots-story-2

گربه که داشت گوش می داد گفت:
آه سرور عزیزم! اصلا ناراحت نباش! فقط یک کیف و یک جفت چکمه به من بده! اون وقت من بهت ثابت میکنم که اصلا ارثیه‌ی بدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

موضوعات مشابه

عقب
بالا