بدترین بلایی که سر یه نفر آوردی چی بوده؟

  • نویسنده موضوع mahdieh83
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 134
  • بازدیدها 3,583
  • کاربران تگ شده هیچ

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
27/10/18
ارسالی‌ها
389
پسندها
17,228
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • #21
امضا : Moon._.star

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
27/10/18
ارسالی‌ها
389
پسندها
17,228
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • #22
امضا : Moon._.star

mehrabi83

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/11/17
ارسالی‌ها
1,198
پسندها
67,275
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سطح
43
 
  • #23
امضا : mehrabi83

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,077
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #24
تو اردوی مشهد تو حسینه همه خوابیده بودن چن نفر بیدار بودیم داشتیم حکم میزدیم همینجوری بازی میکردیم که یه سوسک اومده بود تو حسینه،داشت پرواز میکرد بعد،نشست یجا یکی از بچه ها گرفتش بخندیم بعد منم حس کرمم گل کرد بهش گفتم رضا بیا سوسک بگیریم بندازیم دهن امیرحسین حاجی چشتون روز بد نبینه امیرم یجورایی وسواس داشت ماهم انداختیم در دهنشم همیشه موقع خواب بازه بعد دره دهنشو بستیم (سوسک زنده بودا خخخ)به ده ثانیه نکشید از خواب بیدار شد دهنشو واز کرد سوسکه پرید بیرون،اگر بدونین چجور دادی زد که کل حسینیه بیدار شدن و فکنم نیم ساعت داشت دنبالمون میدویید فقط و فوش میداد خخخ و ما چارتا،تا اخر اون سال از همه ی اردوها محروم شدیم،اگر بدونین بدبخت خداشاهده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دلٕـ آرا

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/8/18
ارسالی‌ها
286
پسندها
6,077
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #25
رفتم ساعت سه صبح بالا سر دختر خالم موهام رو ریختم رو صورتم موهام بلند بود مداد مشکی رو برداشتم چشمام و سیاه کردم و زیر چشمام مثل رد اشک کشیدم و رادیو رو برداشتم زدم رو صوت قران دختر خالم بلند شد به جیغ زدن و تته و پته کردن (توجه توجه غیر منو اون و خاله کوچیکم کسی خونه نبود خالمم با دیدن من جیغ میزد حالا من هی میرفتم جلو بگم بابا جیغ نزنید منم اونا فکر میکردن می خوام بخورمشون میرفتن عقب و جیغ میزدن)
جاتون خالی وقتی فهمیدن یه کتک حسابی نوش جان کردم!!:laughting::laughting::roflym::roflym::roflym:
 

MƛƦʆƛ★Ɲ★

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/18
ارسالی‌ها
118
پسندها
4,415
امتیازها
22,273
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
0
 
  • #26
کلاس هفتم بودم یه دختر خیلی رو مخم بود تو حیاط مدرسه بودیم داشتیم باهم دعوا میکردم نقاشا داشتن دیوارای مدرسه رو رنگ میکردن منم یه قوطی رنگ ور داشتم رو سره دختره خالی کردم :confused::confused:دلم خیلی خنک شد :)
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • #27
من به این پی بردم که چه بچۀ پاک و صالحی هستم...
 

Elena

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/4/18
ارسالی‌ها
364
پسندها
15,166
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #28
پارسال یه سری با دوستای بابام و خانوادشون رفتیم ویلا که چند روزم بمونیم و بچه ها همه تو یه اتاق بودیم که هر چقدر خواستیم آتیش بسوزونیم کسی بیدار نشه بعد پسر دوست بابام (اریا)وقتی خواب بودم تو سرمایی که با کاپشن خوابیده بودم یه تشت پر آب یخ خالی کرد روم بگم روح از بدنم جدا شد دروغ نگفتم منم صبح هر چی فکر کردم چیکار کنم که تلافی کنم چیزی به فکرم نرسید جز این که یه بلایی سر موهاش بیارم چون خیلیی روشون حساسه و چون معمولا دیر از خواب پا میشه داشت تنها صبحونه می خورد هدفونشم تو گوشش بود منم از پشت سر رفتم با ماشین یه ردیف از وسط موهاش زدم اومدم صاف بزنم خودش پرید چپ و چوله شد این دیگه به من مربوط نبود ولی خدایی خیلیی حال کردم مجبور شد کچل کنه و نا گفته نماند چقدر فحش خوردم:/
 

Elena

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/4/18
ارسالی‌ها
364
پسندها
15,166
امتیازها
39,073
مدال‌ها
17
سطح
24
 
  • #29
یه بارم عممو ترسوندم که هنوز که هنوزه بعد از ۴،۵ سال فحش می خورم
خوابیده بود داشت با گوشیش بازی می کرد حدودای ۴ صبح منم کرمم گرفت یه لباس سفید مال مامانبزرگم خونمون بود که ۶ تای من توش جاش می شد اونو پوشیدم موهامم بلند بود ریختم جلو صورتم رفتم سمت اتاق درشو آروم هل دادم داخل بعد آروم رفتیم تو یهو سرمو کج کردم عمم کل ساختمونو گذاشته بود رو سرش خیلیی از جن و روح می ترسه
و اون شب چون من فقط پیشش بودم با هم تو خونه تنها بودیم مظلوم گیر اورد تا صبح که مامانم اومد داشتم فحش و کتک می خوردم
ولی می ارزید
 

mahdieh83

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
12/8/18
ارسالی‌ها
479
پسندها
4,871
امتیازها
23,673
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
تو اردوی مشهد تو حسینه همه خوابیده بودن چن نفر بیدار بودیم داشتیم حکم میزدیم همینجوری بازی میکردیم که یه سوسک اومده بود تو حسینه،داشت پرواز میکرد بعد،نشست یجا یکی از بچه ها گرفتش بخندیم بعد منم حس کرمم گل کرد بهش گفتم رضا بیا سوسک بگیریم بندازیم دهن امیرحسین حاجی چشتون روز بد نبینه امیرم یجورایی وسواس داشت ماهم انداختیم در دهنشم همیشه موقع خواب بازه بعد دره دهنشو بستیم (سوسک زنده بودا خخخ)به ده ثانیه نکشید از خواب بیدار شد دهنشو واز کرد سوسکه پرید بیرون،اگر بدونین چجور دادی زد که کل حسینیه بیدار شدن و فکنم نیم ساعت داشت دنبالمون میدویید فقط و فوش میداد خخخ و ما چارتا،تا اخر اون سال از همه ی اردوها محروم شدیم،اگر بدونین بدبخت خداشاهده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : mahdieh83
عقب
بالا