نتایح جستجو

  1. roro nei30

    در حال تایپ رمان کسر آسا | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    شاهیار بی هیچ حرکتی، مسیر نگاهش را عوض کرد و به پیمان نگریست. به او چه باید می‌گفت؟ آخر چه حرفی برای زدن داشت؟ واقعا چرا ناراحت شده بود؟ وقتی فهمید هیچ حرف واضحی برای گفتن ندارد صاف ایستاد و کیفش را به دست پیمان داد و بی‌حال سوی خروجی، قدم برداشت. - اصلا می‌دونی چیه؟ هیچی! فقط بیا بریم تا دیر...
  2. roro nei30

    ویژه رمان شیاطین هم فرشته‌اند | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    با این جمله اخم‌های رابرت در هم فرو رفت. می‌دانست همه‌ی این‌ها زیر سر ماریوس است اما درک نمی‌کرد که ماریوس چگونه ماری را قانع کرده علیه آن‌ها باشد. در این اثنا، زمین به یکباره لرزید. نگاه همگان گویا به دنبال عامل مصیبت بودند در سراسر اتاق در تناوب قرار گرفت. آویزهای زینتی به هم دیگر خوردند و...
  3. roro nei30

    ویژه رمان شیاطین هم فرشته‌اند | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    چهره‌ی راوانا به رنگ خون گرایید. دستانش را مشت کرده بود و احساس می‌کرد تمام محتویات شکمش در هم می‌پیچید. اما هیچ اثری از خشمش بر روی صدایش ساطع نشد وقتی که با غروری که گویا در خونش جریان داشت گفت: -یک پرنسس خلع شده‌ی قاتل! به خودت مغرور نباش، همین که اجازه‌ی ورود بهت دادم یک لطف بزرگ بود. رو...
  4. roro nei30

    ویژه رمان شیاطین هم فرشته‌اند | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    چشمان به رنگ دریای راوانا مستقیما بر روی رامونا قفل شدند. لبخندی نزد. با چشمانش گویا جز به جز خواهرش را تجزیه می‌کرد. از جایش تکان نخورد که ریجینا نشان وفاداری یورهاوایی که بر کف دستش بود را در برابر صورتش قرار داد و ادای احترام کرد اما رابرتی که سال‌هاست آن نقش را از روی دستش زدوده بود، تعظیم...
  5. roro nei30

    ویژه رمان شیاطین هم فرشته‌اند | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    تئودور بی‌توجه به لحن تحقیرآمیز ناتالی با جدیت خاص خودش و لحنی محکم گفت: -داراک درخواست محاصره‌ی قصر راوانا رو داره! ناتالی با این حرف متوجه اهمیت امر شد و در ذهنش گذشت: «قطعا حالا داراک مدرکی علیه راوانا پیدا کرده. » سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و در حالی که نیروی طلایی غبار مانندش را به...
  6. roro nei30

    در حال تایپ رمان کسر آسا | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    *** -قربان! باید آماده شید. بازرسی سالانه‌ی مجموعه هتل‌ها از امروز شروع میشه. شاهیار پلک‌هایش را به سخت از هم فاصله داد. نور از میان پرده‌ها، به دشواری به درون راه پیدا کرده بود و این برای شاهیار عجیب بود که چرا سها مثل همیشه، باعث نشده بود که جبهه‌های نور‌ به درون هجوم بیاورند؟ با چهره‌ای...
  7. roro nei30

    ویژه رمان شیاطین هم فرشته‌اند | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    رویش را سوی در گرفت و ملحفه‌ای که رویش کشیده شده بود را کنار زد. برخاست و انتا سعی نکرد جلویش را بگیرد. پیراهن مشکی‌ای که روی تخت افتاده بود را برداشت و بر روی پوست برهنه‌اش کشید و از اتاق خارج شد. انتا پشت سرش قدم برداشت. در همان حین تئودور با لحنی محکم پرسید: -رابرت توی آموزشکده ست؟ انتا به...
  8. roro nei30

    داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه دوسوگرایی: مهر و کین | roro nei30 نویسنده انجمن یک رمان

    *** از آن روز حدودا یک هفته گذشته بود. در این مدت لاندرو مسئول کارهای عجیب غریبی شده بود. برای مثال، شستن زمین یخ زده‌ی بالکن شارلیز یا حتی کندن زمین جلوی ورودی کاخ و برگردان دوباره‌ی خاک! یادش می‌آید وقتی دستور رسید که او باید لبه تمام پنجره‌ها را آبکشی می‌کرد، دوست داشت موهای خود را یکی یکی...
  9. roro nei30

    داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه دوسوگرایی: مهر و کین | roro nei30 نویسنده انجمن یک رمان

    با تشر او، لاندرو اخم غلیظی بر چهره نشاند. از این موضوع متنفر بود. نمی توانست درک کند ویکتوریا چگونه از او انتظار پیشرفت با چنین زن دیوانه‌ای را داشت. از تمام جزئیات مربوط به این موضوع متنفر بود؛ از ویکتوریا، از شارلیز، از موهای به رنگ شبشان، از این کاخ منجمد سرد! با وجود تمام این ها دهانش را به...
  10. roro nei30

    در حال تایپ رمان کسر آسا | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    شاهیار با دیدن این صحنه، از جا برخاست و با آثار باقی مانده از نگرانی و‌ کلافگی به سمتش رفت و ناخواسته انگشتانش را در دست گرفت. سها نفس نفس ‌می‌زد. هضم کردن آن صحنه‌ای که دیده بود، سخت بود. مگر شاهزاده دیوانه‌وار شیفته‌ی ویانا نبود؟ پس چطور آن شخص برایش اهریمنی تداعی شده بود؟ انسان‌ها این ‌گونه...
  11. roro nei30

    داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه دوسوگرایی: مهر و کین | roro nei30 نویسنده انجمن یک رمان

    یکی از دستکش‌های چرمی‌اش را از دستش بیرون کشید و در حالی که انگشت شستش انگشت حلقه‌اش را لمس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌کرد، نیروی یخی‌رنگی به شکل ماهی کوچکی که در رودخانه شنا می‌کند، سوی لاندرو روانه شد. لاندرو با دیدن درخشش آن در جا میخکوب شد و با یادآوری خاطره‌ی روز اولش در خاک تقریبا وحشت کرد ولی با اخم،...
  12. roro nei30

    داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه دوسوگرایی: مهر و کین | roro nei30 نویسنده انجمن یک رمان

    لاندرو خیلی سریع چشمانش را سوی ساحره برگرداند و وقتی مطمئن شد که آن چشم‌های از جنس آتش به او دوخته نشده‌اند، نفسش را حبس کرد و سپس آرام جواب داد: -خیر! لحن او آن قدر آرام بود گویا می‌ترسید که چلچراغ عظیمی که بالاسرش به سقف آویزان بود، هر آن با صدایش، بر سرش آوار شود. با این که جضور شارلیز لرز بر...
  13. roro nei30

    داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه دوسوگرایی: مهر و کین | roro nei30 نویسنده انجمن یک رمان

    چند دقیقه بعد، لاندرو مانند کودک خطاکاری که دقیقا نمی‌دانست به کدام گناه گرفتار شده، جلوی شارلیز ایستاده بود. شارلیز پشت میزی پر از شیشه‌های رنگا رنگ نشسته و در دستش، دیگ‌چه‌ی کوچکی گرفته که ماده‌ی درون آن به طور خوف‌انگیزی می‌جوشید و قل می‌زد. وقتی که شارلیز آن را جلوی پنجره‌ی غول پیکر پشت سرش...
  14. roro nei30

    در حال تایپ رمان کسر آسا | رورو نیسی نویسنده انجمن یک رمان

    قاصدک خواست با او بحث کند که نیلیا سریع دستانش را گرفت و او را از آن جا خارج کرد. شاهیار با کلافگی به او نگاه می‌کرد. واقعا می‌خواست چه غلطی بکند؟ در همین افکار بود که یاد پیمان افتاد. به او زنگ زد و وقتی موضوع را با او در میان گذاشت پیمان به او گفت: - ببین! اون زمان شاهرخ یه پزشک رو برا سها...
  15. roro nei30

    تولدت مبارک، گل انار| Najva❁

    سلام :) امروز تولد خاص ترین شخص توی دنیای کوچیک منه! تولد کسی که تو متن‌های پایین قشنگ همه توصیفش کردن :458206-8edf2e9337da486770b205eb859758e8: از طرف حامد داستان: @FATEME078❁ دختر؟ پسر؟ نجوا؟ حامد؟ شاید این اسامی فقط برای قصه‌ها باشن، برای قصه‌های من و تو. برای مایی که تو دل خیالات...
عقب
بالا