لبخندش مهربون شد و حینی که صدای یکی از تارها رو درمیاُورد پچ زد:
- فردا سفارش میدم ناهار بخوریم.
- دوست دارم خونگی باشه.
دستش روی بدنهی صاف گیتار لغزید و چشمای درشت جنگلیش به سمت من تو حدقه چرخید و متعجب و کشدار صداش کمی بالا رفت:
- این اداها چیه؟! نگی جلو کسی، مگه بیرونی و خونگی داره. هر دوش...