نتایح جستجو

  1. حصار آبی

    دنباله دار ♦کدوم رمان شما رو برد توی شوک ؟چرا؟♦

    قتل کیارش، قاتله که تهش معلوم شد کی بود، شوکه شدم. در سایه آرزوها، فکرشم نمی‌کردم تهش اینطورشه. چشمان سرخایی، بعد از سه جلد چنین پایانی هم شوکه‌م کرد هم متاسف. سیاه‌ورق :slightly-smiling-face:
  2. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    لبخندش مهربون شد و حینی که صدای یکی از تارها رو درمی‌اُورد پچ زد: - فردا سفارش میدم ناهار بخوریم. - دوست دارم خونگی باشه. دستش روی بدنه‌ی صاف گیتار لغزید و چشمای درشت جنگلیش به سمت من تو حدقه چرخید و متعجب و کش‌دار صداش کمی بالا رفت: - این اداها چیه؟! نگی جلو کسی، مگه بیرونی و خونگی داره. هر دوش...
  3. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    الان جونم درمیاد تا برسم فصلای اصلی:melting-face: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صبح یه روز روشن خبر ورشکست شدن بابا رو شنیدم. نوید همه چیز رو بهم گفت. تا فهمیدم بابا زندان افتاده، همه چیز رو ول کردم و به اهواز برگشتم. درموردش با نگار حرف زدم. اونم با جدیت زل زد تو چشام و گفت: - برو...
  4. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    صداش از میون بازوهام لرزون به گوشم رسید: - نمی‌فهمم چرا دوستم ندارن! محکم‌ بین بازوهام فشردمش و عطر سرد و شیرینش رو نفس کشیدم: - یه روز می‌فهمن. فقط تا اون روز دیگه ازم نخواه برم ببینمشون. اگه دوستم داری باید به حرفم گوش بدی. هق‌هق آرومش خط عمیقی و پردردی به قلبم می‌کشید و منم هیچکاری نمی‌تونستم...
  5. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    مامان هم عصبی شد و ابروهای نازکش رو توی هم کشید و سرش رو با تأسف تکون‌تکون داد: - اتفاقاً تو پیدا نمی‌کنی، نگار اگه واقعاً زن خوبی بود واسه زندگیت، اینطوری تو رو تو روی ما نمی‌شُوروند. دیگه داشت طاقتم سر می‌رفت. صدام بالاتر رفت و جفت دستامو تو هم گره زدم: - مامان تو از چی خبر داری؟ اگه الان...
  6. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    لبخند تلخی رو لبم نشست: - تو خوب شو، می‌برم عقدت می‌کنم. چشمای گریونش برق زد: - ولی مامان و بابات؟ عصبی‌تر از قبل تهدیدوار انگشتای دست زخمیش رو فشردم: - اگه یبار دیگه اینو بگی، هم خودمو می‌کشم هم تو رو. محیط گرفته‌ی بخش با پیج شدن کسی و صدای چرخ و گاری‌های پرسنل و ناله‌های بیمارا، حسابی شلوغ شده...
  7. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    یکی از پرده‌ها کنار رفت و ریحانه از پشتش بیرون اومد. تا منو دید، نگران انگشتاش رو تو هم گره زد و تیله‌های براق سیاهش رو با نگرانی از من گرفت و سرش رو به زیر انداخت و از کنارم با قدمای تندی گذشت. سعی کردم همه چیز رو نادیده بگیرم و به دیدن صورت مهربونش دلخوش کنم. با دو قدم بلند خودم رو بالای تختش...
  8. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    بعدم چرخید و از در هال بیرون رفت. از پشت اپن گردن کشیدم و داد زدم: - درم ببند! شاید نباید اینو می‌گفتم، اما از بس فکرم پیش در بود که نفهمیدم کی از دهنم در رفت. کاش ناراحت نشده باشه. اونوقت کی جواب مامان انیس رو بده. گرد ناراحتی روی قلبم فقط برای مامان انیس و بخت سیاهم بود و الا فائض و زندگیش...
  9. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    تازه پوست جوون و شفافم رو می‌دیدم. چشمای درشتم و مژه‌های فرم، قد متوسط و فرم بدن لاغر و کشیده‌م رو. ترکیب صورتم عالی بود. حالا یه جورایی به زیباییم مغرور بودم. اینکه مستقلم هم به اعتماد به‌نفسم اضافه می‌کرد. من مامان رو داشتم و دوستایی که دائم باهاشون در ارتباط بودم. دیگه کسی بهم توهین نمی‌کرد و...
  10. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    ادایه گریه دراورد و دستش رو زیر چشمای سرمه کشیده‌ش کشید: - دست رو دلم نذار. بابام زده به سرش میگه زن می‌خوام. شاید واسش عروسی گرفتیم. و هرهر خندید و رفت و منو مات و متحیر ول کرد. از دیوونگیش خنده‌م گرفت و سرم رو با تأسف واسش تکون دادم. مامانش پنج ساله که فوت شده. عجیبه که حالا به فکر زن گرفتن...
  11. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    صدای چق‌چق چرخ‌خیاطی و صدای پر از لهجه‌ی رقیه، زنی که تا وقت گیر می‌اُوُرد پیشم بود، تو فضای شلوغ هال می‌پیچید. رقیه زن پر مشغله‌ای که وقتی حرف می‌زد منو از دنیای خودم و مشکلات گلوگیرم جدا می‌کرد، پشت سرهم پچ می‌زد: - وای باید می‌دیدی، زنیکه انگار نه انگار چهل سالشه. ببینیش دلت می‌سوزه واسه...
  12. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    من باور نمی‌کردم کسی به‌خاطر یه زن بی‌خیال پدرومادرش بشه، اما حالا داشتم به چشم می‌دیدم. هرچی بیشتر می‌گذشت بیشتر از فائض متنفر می‌شدم. دلم واسه مامان می‌سوخت. یه وقتایی که پیشش می‌نشستم گِله می‌کرد که دلش خوشه پسر بزرگ کرده عصای پیریش. ناراحت بود و خودخوری می‌کرد. مستقیم نمی‌گفت دلش واسه پسرش...
  13. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    تا پاش رو از خونه بیرون گذاشت به عاطفه زنگ زدم و همون‌طور از خوشی تندتند همه چیز رو بهش گفتم. اونم بدتر از من صدای جیغاش بالا رفت. راستش منم دوست داشتم جیغ بزنم ولی مجبور بودم مراعات حال مامان رو کنم. طبق قرارم فردای اون‌روز لباس رو تحویل دادم. موقعی که دستمزد تو دستم جا گرفت. بغض کردم. این...
  14. حصار آبی

    برگزیده رمان فردا تا تو | هاجر منتظر کاربر انجمن یک رمان

    دهنم به نیشخندی کج شد: - غلط کردی! یه قرون بهت نمیدم. لیوانی از آب‌چکون برداشت و رفت سمت یخچال و حینی که از تو تنگ برای خودش آب می‌ریخت گردنش رو تاب داد و با دلگیری نمایشی‌ای ادا دراُورد: - خیلی نمک‌نشناسی! من این همه دارم تبلیغت رو می‌کنم، عرقم دراومد دیگه. و لیوانش رو یه نفس سرکشید. حرصم گرفت...
  15. حصار آبی

    درخواست نقد °• تاپیک جامع در خواست نقد شورا•°

    سلام خسته نباشید، درخواست نقد شورا برای https://forum.1roman.ir/threads/248680/ رو دارم:flowersmile: نقد شد. + نقد شورا
عقب
بالا