نتایح جستجو

  1. ~niloufarakbari_nasab~

    مسابقات مسابقات BNY × بهمن ماه 1402 | انجمن یک رمان

    سلام وقتتون بخیر اجتماعی موضوع 'رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان' در حال تایپ | رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان
  2. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    و هرازگاهی پایین پیراهن راه‌راهش را بالا می‌داد که باد خود را به پوست کمرش رساند. با دیدن تتوهای عجیب غریب روی کمرش که قبلاً آن را در گوشی، بر روی تن یک شیطان‌پرست دیده بودم، چهره‌ام درهم جمع شد و به راحله نگاه کردم. او نیز نگاه‌اش به من بود و با دست، نخ‌های اضافه‌ی گوشه‌ی پیراهن‌اش را جدا...
  3. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    - همین؟ حالیته اعدام یعنی چی؟ تو اصلاً درک داری که من بعد از تو چکار کنم؟ آمین بیچارم کردی، داغ مادر پدر محمد کم نبود تو رو کجای دلم بزارم؟ گوش‌هایم هر شب از تک به تک سلول‌های تنم سرزنش می‌شنیدند و دگر ذره‌ای حوصله برایم نمانده بود. آرنج جفت دستانم را به سختی میز تکیه دادم و گفتم: - هر کسی یه...
  4. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    نگاهی به اتاقک شیشه‌ای کنارم انداختم. مردی که از پشت گوشی کوچک با پیرزن مهربانی کلام می‌گفت و از پشت شیشه‌ی مات اتاقک قصد نوازش زن که حکم مادر برایش داشت را کرد. اتاقک بعدی را پسر جوانی اشغال کرده بود که موهای‌اش را به طور کامل با ماشین تاس کرده بود و با زن جوانی که با لبخند به او می‌نگرید، به...
  5. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    *** روز بعد، با صدای فریاد زن نگهبان از جایم برخاستم و تا خود را سالم بر روی تخت دیدم، خداروشکر کردم. نگهبان: آمین نیکزاد! خیلی دوست داشتم که مشت بر پیشانی کوبانم و بگویم: - مرد حاجی دست از سرش بردارید! اما می‌دانستم که اگر این چنین گویم، دگر حتماً به نوش ش*ر..اب مرگ خواهم رفت. بی‌حوصله پتو را به...
  6. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    نمی‌خواهم زیاد از آن دوران بیماری‌ام بگویم که خود نیز با تفکر بهش چیزی در میان قلبم جا به جا می‌شد. زندان‌های ایران کمی بهتر از سوریه بود، حداقل خبری از آن راهروی طویل و نرده‌های آهنین نوک‌مدادی رنگ نبود. درست همانند تفکراتم به جای سوفیای کم حرف‌زنان چادری در پشت در به نگهبانی از من می‌ایستادند...
  7. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    قطره‌های قرمز خونی که بر روی دندان‌های سفیدم نشسته بود، خود را چونان گیلاس نشسته بر برف نشان می‌داد و هرازگاهی جای آب دهان از کنار شکاف دهانم بر چانه‌ام می‌نشست. - تو رو خدا در رو باز کن! بی‌اراده دهان از هم گشودم و جیغ مانند فریاد کشیدم: - کمک! سینه‌ام سوخت؛ اما امیدم را برای نجات این تن برای...
  8. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    - می‌دونی من چرا این‌جام؟ سرم را به عنوان خیر برایش تکان دادم و آن خسته‌تر از همیشه گفت: - من نمی‌ذارم آمین. تنم بره، نمی‌ذارم نفست رو ببرن! *** با صدای بلندگوی زندان چشم از هم گشودم و اطرافم را از نظر گذراندم. با دیدن جای خالی سعید، دست بر روی سرم کوباندم و شرمگین پوست لبم را به دندان گرفتم. -...
  9. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    چپی را کمی عقب‌تر تا روی پیشانی‌ام بالا کشیدم و در حالی که تسبیحم را بر روی پتو می‌گذاشتم، گفتم: - حتماً، بيا داخل! تا قبل از اینکه خود فرصت کند در را ببندد دست سوفیا بر در نشست و آن را محکم در لولایش کوباند. بروز جلوی خندم‌ام را گرفتم و رو به سعیدی که کمی گیج میزد گفتم: - چرا وایستادی؟ بشین...
  10. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    طنابی که از همان سه سال پیش به دور گردن خود انداخته و اندک‌اندک به لحظات لغزش صندلی چوبی زیر پایم نزدیک‌تر می‌شدم. کاش در درون اتاق، یک پنجره‌ی بزرگ داشتم که در آن، برای آخرین‌بار به تماشای آسمان می‌نشستم. خود را که بی‌سعید تصور کردم بالآخره اشک در میان تخم چشمانم لرزید و گونه‌های سرد سرخ رنگم...
  11. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    سکوت عمیقی میان‌مان شکل گرفت. سوفیا با دو گام بلند به سویم آمد و امین را به کناری فرستاد. همان دستبند زمخت همیشگی‌اش را بر دستم بست و بدون توجه به امینی که در میان اتاق تاریک، خمیده ایستاده بود و با چشمان سرخ اناری نگاهم می‌کرد، از اتاق خارجم کرد. تنها در لحظه‌ی آخر از دهان خشک شده‌ی امین شنیدم...
  12. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    بر روی شانه‌های خمیده‌ام دستی را حس کردم که کمی بیشتر از مادر واقعی برایم مادری کرده بود. - بی‌بی من مادر ندارم، یعنی دارم ها اما اون من و یک آدم چاق مسخره می‌دونه! مامان من چون چاقم از بابام کتک می‌خورم که کنارش راه نرم. مامان من برادر دوقلویی داشتم که ما رو گذاشت و خودش رفت چرا بمونم؟ من که...
  13. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    سوفیا با یک دست توسط کلیدی که تا لحظاتی قبل به کمربند شلوار سبزش پیچانده بود، در را از هم گشود و مرا به سمت اتاق با دست هدایت کرد. دستبند را که از دور انگشتانم رها ساخت، خود نیز با آن صورت سفید که لبان قلوه‌ای سرخش طرح انار در رخ آن نشانده بودند به بیرون رفت و باز من ماندم و سفیدی اتاقی که حال...
  14. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    - من دیگه از دار دنیا تنها شما رو دارم، دیگه نه بی‌بی رو دارم که نصیحتم کنه، نه مادری که نامادری خرجم کنه. پوچ پوچم! می‌دونی تا دیدمش چه فکری با خودم کردم؟ به سمت در آهنین خاکستری رفتم و آرام لولایش را کشیدم. با لحن آرام‌تری گفتم: - سر یک لج‌بازی با مادرم، پام به اینجا کشید. اونم کجا؟ سوریه...
  15. ~niloufarakbari_nasab~

    در حال تایپ رمان خونابه‌های شام | نیلوفر اکبری نسب کاربر انجمن یک رمان

    "در سپیده و انتظار گم می‌شود. برای این خانه با دلتنگی‌هایی که از پیراهن زنانه‌اش می‌ریزد. برای این اتاق با دنده‌های شکسته در زخم بی‌کسی برای عشق که در قهوه‌ای چشم‌های تو عریان می‌شود." با دو قدم کوتاه به کنارم می‌آید که لبانم با لرز بر روی هم می‌نشینند. بر چهره‌ی خون سردش نگاه نمی‌کنم و چشمانم...
عقب
بالا