کد رمان: 5558
ناظر رمان: @Ellery
«بسم تعالی»
خلاصه:
تازیانهی زمختِ نگونبختی، بیرحمانه بر وجودش میتازید. آن شب وحشی، آن سیه آسمانِ مخوف، دنیای سپید رنگش را به خاکستری سوزنده مبدّل کرد. او تنها ازخود و دنیای خود مراقبت میکرد اما با این اتفاقِ شوم، ازخود و دنیای خود متواری شد. در این...