احمد روزی بیمارستان رفته بود ، توی حیاط بیمارستان بود که خانمی را دید سمت مردم می رود و با آنها صحبت میکند.
احمد توی سالن بیمارستان نشسته بود که همان خانم سمت او آمد و گفت دخترش بستری است و پولی ندارد که داروهای دخترش بخرد.
احمد به خانم گفت نسخه ات به من بده و همین جا بنشین.
احمد بعد چند دقیقه...