داستان کوتاه اجتماعی

  1. محمدشفیع دریانورد

    داستان کوتاه انفاق

    احمد روزی بیمارستان رفته بود ، توی حیاط بیمارستان بود که خانمی را دید سمت مردم می رود و با آنها صحبت میکند. احمد توی سالن بیمارستان نشسته بود که همان خانم سمت او آمد و گفت دخترش بستری است و پولی ندارد که داروهای دخترش بخرد. احمد به خانم گفت نسخه ات به من بده و همین جا بنشین. احمد بعد چند دقیقه...
  2. محمدشفیع دریانورد

    داستان کوتاه ایثار برادر

    مهران داوطلب شده بود که کار خوب انجام دهد به همین خاطر تصمیم گرفت در خانه سالمندان مشغول به کار بشود. وقتی وارد خانه سالمندان شد، پیرمردی دید که گوشه ای از باغ تنها نشسته؛ از مسئول خانه سالمندان در مورد آن پیرمرد سوال پرسید. مسئول خانه سالمندان گفت حسن آقا از زمانی که به اینجا آمده با کسی صحبت...
  3. ILLUSION

    حرفه ای داستان کوتاه مرده‌ها نمی‌میرند | فائزه۱۳۸۰ کاربر انجمن یک رمان

    کد داستان کوتاه: 469 سطح: حرفه‌ای ناظر:@MIELE «بسم تعالی» نام اثر: مرده‌ها نمی‌میرند نویسنده: فائزه متش ژانر: #اجتماعی خلاصه: زندگی، به پالان اسب می‌ماند‌. که زیرش یک حیوان است و رویش حیوانی دیگر! مهم این است که ما کش تمبان‌مان را سفت بچسبیم؛ چرایش را نمی‌دانم! پس بخند؛ زندگی زیباست‌...
  4. Zandix

    داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه مرارت | غزل زندی کاربر انجمن یک رمان

    کد: ۳۶۷ ناظر: @NADIYA._.pd عنوان داستان: مرارت نویسنده: غزل زندی ژانر: #تراژدی #اجتماعی خلاصه: وضعیت زندگی اخیر لیلا آنقدر جنگ زده شده که به سختی می‌توان تجدید قوا کرد. پس از اینکه دخترش به سرطان خون مبتلا می‌شود، می یابد که در پیمودن این راه مرارت کشیدن لازم است.
عقب
بالا