متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

جلوی قانون

  1. .Mobina.

    داستان کوتاه جلوی قانون | فرانتس کافکا

    روزی روزگاری مردی روستایی برای دادخواهی به پیشگاه قانون رفت. قانون عمارتی بود و دری داشت و دربانی. مرد از دربان اجازه ورود به عمارت قانون را خواست. دربان اما گفت که فعلاً ورودش به قانون امکانپذیر نیست. مرد از لای در نگاهی به داخل عمارت قانون انداخت. دربان خندید و به او گفت که اگر این‌قدر مشتاق...
عقب
بالا