کدنظارت: ۵۸۷۹
ناظر: @Abra_.
خلاصه:
در خانهی آصف، سایهها بیش از حد واقعی به نظر میرسند. لاوین، خدمتکار خانه، هر صبح ردپاهای خیس روی پلهها را میبیند که تا اتاق آصف کشیده شدهاند. فاتح مدام میخندد و میگوید ( سکوت، وانمود کن چیزی ندیدهای) و آن مرد تنها، پشت درختان حیاط کمین کرده... انگار...