متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

رمان فوبیا

  1. D

    در حال تایپ رمان فوبیا | darya کاربر انجمن رمان یک رمان

    کد رمان: 5749 ناظر: @❁S.NAJM خلاصه: تمام وجودم را سیاهی پر کرده بود، سیاهی‌ای که از آن نفرت داشتم. سیاهی‌ای که نزدیک‌ترین فرد زندگی‌ام آن را در وجودم کاشت و باعث رشدش شد. ترس و نفرت به گونه‌ای به من گره خورد که انگار عضوی از وجودم بود. در اوج جوانیم، خسته‌تر از آن بودم که بتوانم ادامه دهم و...
عقب
بالا