متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

حسادت

  1. I

    همگانی سرای حکایت | یک رمان

    زنی از خانه بیرون امد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلو در دید . به انها گفت : من شما را نمیشناسم ولی فکر میکنم گرسنه باشید بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما دهم . انها پرسیدند : ایا شوهرتان خانه است ؟ زن گفت : نه او برای کاری به بیرون از خانه رفته است . انها گفتند : پس ما نمیتوانیم...
عقب
بالا