بهش نگاه کردم، چشماش غرق ناراحتی و غم بود اما صدای خندههاش گوش عالم و آدم رو کر میکرد
اون کی بود؟
اگه کسی نمیشناختش و از شرایط زندگیش خبر نداشت قطعا یا با خودش فکر میکرد اون دیوونه شده یا هم میگفت خوشی زده زیر دلش؛ شاید هم میگفتن خوشبحالش که هیچ غمی نداره!
اما امروز فرق داشت، غم چشماش عجیب...
دلنوشته : جهان من
نویسنده: پرنیان
مقدمه:
مدت هاست که نیستم
در این جهان
در این دنیای پرهیاهو
مدت هاست
در جهان همجوار، جهان موازی
روزگار می گذرانم...
باتو...
زندگی رنگ و روی دیگری دارد آنجا
درخت ها سبزترند
رودخانه ها زلال تر
و عشق پررنگ تر...
همین که تو آنجایی یعنی آن جهان، جهانِ من است...