- ارسالیها
- 1,286
- پسندها
- 6,206
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #1
- جامعهِ ترسنآک تر از آن است کِ
تو فکرش را می کنی!
عاقد گفت «عروس خانوم وكيلم؟»تو فکرش را می کنی!
گفتند « عروس رفته گل بچينه.» دوباره پرسيد «وكيلم عروس خانوم؟» - عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت:«براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟» - عروس رفته... عروس رفته بود. پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان.
بلندبلند حرف مىزد و غشغش مىخنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مىكردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجیها كه داشتند قند مىسابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.