داستان کوتاه |[خونآبهِ]|

  • نویسنده موضوع ༆ALN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 282
  • کاربران تگ شده هیچ

༆ALN

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/2/20
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
6,209
امتیازها
24,673
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
- جامعهِ ترسنآک تر از آن است کِ
تو فکرش را می کنی!
عاقد گفت «عروس خانوم وكيلم؟»
گفتند « عروس رفته گل بچينه.» دوباره پرسيد «وكيلم عروس خانوم؟» - عروس رفته گلاب بياره.

عاقد گفت:«براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟» - عروس رفته... عروس رفته بود. پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان.
بلندبلند حرف مى‌زد و غش‌غش مى‌خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى‌كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجی‌ها كه داشتند قند مى‌سابيدند، زده بود به چاك.

مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ༆ALN

༆ALN

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/2/20
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
6,209
امتیازها
24,673
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
جوان بودم و خانوادم فقير...
شديداً به پول احتياج داشتن و من هم كه دختر به دنيا اومده بودم!
تو روستامون روزانه هزارتا خاستگار ميومد ولى بابام ميگفت هنوز جوانه،
تا اينكه ١٥سالم شد و منو به قيمت ١٥ميليون فروختن.
ميدونين حتى بعد از فروخته شدن با من ازدواج نكردن و من رو صي*غه كرد؛
الان سالهاست تو چهارديوارى زندانيم
سالهاست به جز ظرف و رخت و لباس ها چيزى نديدم
و آرزوم اينه كه همجنس هام چيزى كه من تجربه كردن رو تجربه نكنن.
 
امضا : ༆ALN

༆ALN

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/2/20
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
6,209
امتیازها
24,673
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
این متن و یه جایی خوندم
انقدر زیبا نوشته شده که نتونستم نزارم!​

این یک نامه معمولی نیست، یک شرم نامه است
لعنت به تربیتی که به من آموخت مرد برتر است؛ چرا که وقتی بچه بودم و می خواندم:
پسرا شیرن مثل شمشیرن،دخترا موشن مثل خرگوشن ، هیچ کس به من نگفت که نه اینطور نیست
چرا وقتی به خواهرم گفتم که لباست رو عوض کن یا ارایشتو کم کن!! مادر به من نگفت تو در کار خواهرت دخالت نکن و به تو ربطی نداره!
چرا وقتی به خواهرم گیر دادم که با کی داری حرف میزنی پدر به من نگفت پاشو برو گمشو به کار خودت برس و در عوض حمایتم کرد
چرا مادرم به خواهرم گفت تا این وقت شب کجا بودی در حالی که ساعت ۸ شب بود ولی وقتی من ساعت ۲ صبح به خانه می‌آمدم هیچی نمی گفت
چرا وقتی با خواهرم بحث می شد مادرم به خواهرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ༆ALN

༆ALN

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/2/20
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
6,209
امتیازها
24,673
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بکا*رت!!!!
مرد = زن؟!
در ساختمان ما کمتر پیش میاد درگیری و دعوایی به گوش برسه، عمدۀ ساکنین تا حدودی متمول و تحصیلکرده هستند و بسیار ساختمان ساکتیه در کل،،،، اما دیشب ساعت های 11- 12 بود که شنیدم از توی حیاط صدای داد بی داد میاد.
به شخصه آدم فضولی نیستم اما خب احتیاط هم شرط عقله برای اینکه یه وقت شرّی نباشه که دامنش گریبان ما رو بگیره !!!
سرم رو از پنجره بردم بیرون ببینم چه خبره که دیدم «آقای مرزداری» همسایه ما در حال مشایعت یك عده ست که همه کراوات زده و شیک و با کفشای فوقِ پاشنه بلند در حال فح*اشی و ترک کردن خانه هستند!!!
جالب اینجا بود که گل و شیرینی در دست آقای مرزداری بود و ایشان در برابر تمام فحاشی های مهمانانش که معلوم بود آمدن خواستگاری!
سکوت محض بود و هیچ نمی گفت و وقتی رفتند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ༆ALN

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا