نمایشنامه نمایشنامه بیا به دیدن من | پرنده سار کاربر انجمن یک رمان

How?

  • Good

  • Not good

  • not my type


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Sinârä ๋࣭

کاربرفعال موسیقی + مدیر بازنشسته موسیقی
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
24/10/18
ارسالی‌ها
582
پسندها
9,419
امتیازها
24,973
مدال‌ها
25
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسمه تعالی

عنوان نمایشنامه: بیا به دیدن من
ژانر: اجتماعی ، تراژدی
نویسنده: پرنده سار کاربر انجمن یک رمان
کارکترها:
دختر: دختری که قرار است فردا بمیرد.
دوست: دوست دختری که قرار است فردا بمیرد.
نامزد غیررسمی: نامزد غیررسمی دختری که قرار است فردا بمیرد.
مادر: مادر دختری که قرار است فردا بمیرد.
برادر: برادر دختری که قرار است فردا بمیرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sinârä ๋࣭

Sinârä ๋࣭

کاربرفعال موسیقی + مدیر بازنشسته موسیقی
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
24/10/18
ارسالی‌ها
582
پسندها
9,419
امتیازها
24,973
مدال‌ها
25
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
اپیزود اول / «قراره بمیرم!»

اتاق: در چوبین اتاق باز است. پنجره پرده ندارد و نور تا آنجا که جا هست، خود را در اتاق پراکنده اما اتاق همچنان خالیست و تاریک ست. همه چیز سر جای خودش مرده. کتاب ها، گل های مصنوعی، نقاشی های روی دیوار، قاب عکس بابا ... دوست روی تخت دختر نشسته و دختر روی صندلی میز تحریرش.

دوست: خب حالا بگو چی شده اول صبحی منو کشوندی اینجا.
دختر: (نگاهی پر از ترس به دوست می اندازد.)
دوست: رنگشو! (با خنده:) چی شده؟
دختر: ...
دوست: (لبخندش را جمع می کند) داری می ترسونیما دختر! خب بگو چی شده.
دختر: من...
دوست: تو چی؟
دختر: من... من فردا قراره... (می زند زیر گریه) وای.
دوست: بمیرم. با اون پسره باز دعوا کردی؟
دختر: نه. (فین فین) نه.
دوست: چی شده خب؟ اشک هاشو! پاک کن ببینم. درست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sinârä ๋࣭

Sinârä ๋࣭

کاربرفعال موسیقی + مدیر بازنشسته موسیقی
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
24/10/18
ارسالی‌ها
582
پسندها
9,419
امتیازها
24,973
مدال‌ها
25
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
اپیزود دوم / «تو دیگه چرا؟»

پارک: فضای سبز، نسیم آرام، نیمکت چوبین و تکه ابرهای سیاه در آسمان. هواپیماهای جنگی در آسمان پرواز می کردند. درخت ها از شدت وزش وحشتناک نسیم، از ریشه کنده می شدند. هوا سرد بود.

نامزد غیررسمی: خوبی؟ چه خبر؟
دختر: مرسی.
نامزد غیررسمی: دلت زود به زود تنگ شد؟ همین دیروز رفتیم رستوران که!
دختر: نه. راستش، می خواستم یه چیزی بهت بگم. فقط امیدوارم قبول کنی.
نامزد غیررسمی: (خنده) چی می خوای بگی؟ می خوای باز اصرار کنی بریم سینما؟
دختر: (کلافه) وای نه. قضیه خیلی فراتره.
نامزد غیررسمی: فراتر در چه حد؟ با مامان خانم دعواتون شده؟
دختر: نهـ- -...
نامزد غیررسمی: اتفاقا منم دیشب با بابام بحثم شد.
دختر: وای یه دقیقه به من گوش میدی؟
نامزد غیررسمی: باشه. چشم. من الآن همهء...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sinârä ๋࣭

Sinârä ๋࣭

کاربرفعال موسیقی + مدیر بازنشسته موسیقی
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
24/10/18
ارسالی‌ها
582
پسندها
9,419
امتیازها
24,973
مدال‌ها
25
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
اپیزود سوم / «کاشکی میشد»

حیاط: حوضی آبی رنگ میان حیاط. با روح ماهی گلی های مردهء پس از مرگ بابا. باغچه و درخت انجیر. دیوارهای آجری. موزائیک های خیس. مامان با پیراهن بلند گل گلی اش گل های خشکیدهء روی موزائیک ها را آبیاری می کرد.

دختر: مامان؟
مامان: بله؟
دختر: تو واسه فوت بابا ناراحت شدی؟
مامان: (نگاه چپ چپی به اون می اندازد) پس چی؟ خوبه خودت بودی دیدی سه روز بستری بودم.
دختر: چرا آدما از مردن همدیگه ناراحت میشن خب؟
مامان: (شلنگ را محکم تکان می دهد) الان واسه چی این چیزا رو می پرسی دقیقا؟
دختر: فقط میخوام بدونم.
مامان: (شیر آب را می بندد) آره. خیلی ناراحت میشن.
دختر: اگه خیلی ناراحت میشن، پس باید حسرت هم بخورن.
مامان: حسرت نبودنشون. حسرت اینکه دیگه چشم هاشون نیست که ... (بغض می کند)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sinârä ๋࣭

Sinârä ๋࣭

کاربرفعال موسیقی + مدیر بازنشسته موسیقی
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
24/10/18
ارسالی‌ها
582
پسندها
9,419
امتیازها
24,973
مدال‌ها
25
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
اپیزود چهارم / «چرا صدام به هیچ جا نمی رسه؟»

اتاق: در چوبین اتاق بسته است. پنجره پرده ندارد و تاریکی تا آنجا که جا هست، خود را در اتاق پراکنده. همه چیز سر جای خودش مرده. همه چیز سر جای خودش، در خودش دفن شده است. بی آنکه گورکنی قبرشان را کنده باشد. کتاب ها، گلدان گل های مصنوعی، نقاشی های روی دیوار، خطاطی های عاشقانه، قاب عکس بابا ...

برادر: الو؟
دختر: سلام داداش.
برادر: سلام دختر! چطوری؟ چه عجب! سراغ ما رو گرفتی!
دختر: خوب نیستم داداش. (صدایش لرزید)
برادر: (نگران می شود) چرا عزیز من؟ چی شده؟
دختر: (گریه می کند) داداش هیچکی باورم نمی کنه! از صبح به هر کی میگم مسخره م می کنه. مامان هم ابورم نکرد. به تو هم - -
برادر: آروم باش. آروم باش. چی شد - -
دختر: به تو هم نمی خواستم بگم ولی دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sinârä ๋࣭

موضوعات مشابه

عقب
بالا