- ارسالیها
- 2,797
- پسندها
- 9,379
- امتیازها
- 33,973
- مدالها
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیرکل
- #1
️دیگر از این مأموریّت بر نمیگردم
«عملیّات بدر» که میخواست شروع شود دیگر دل توی دلش نبود. یادم هست که گردانها و واحدها به منطقه اعزام شده بودند و آقا اسماعیل هم آخرین امکانات عملیات را جمع و جور میکرد. در مقّر انرژی اتمی اهواز اتاقی داشتیم به نام «اتاق جنگ»، ساعت یازده، دوازده شب بود که گفت: «فلانی! اگر کسی سراغم را گرفت، توی اتاق جنگم؛ کاری دارم که باید انجام دهم.»
این را گفت و در را پشت سرش بست. ساعتی بعد که از اتاق خارج شد، دیدم چشمانش از شدت گریه به قرمزی گراییده و صورتش نورانیّت خاصّی یافته. برخوردها و سخنانش به گونهای شده بود که من احساس کردم دیگر ماندنی نیست!
از آنجا با خانوادهاش تماس تلفنی گرفت و حرفهایی رد و بدل شد که من دیگر یقین کردم رفتنش بی بازگشت خواهد بود.هنگام...
«عملیّات بدر» که میخواست شروع شود دیگر دل توی دلش نبود. یادم هست که گردانها و واحدها به منطقه اعزام شده بودند و آقا اسماعیل هم آخرین امکانات عملیات را جمع و جور میکرد. در مقّر انرژی اتمی اهواز اتاقی داشتیم به نام «اتاق جنگ»، ساعت یازده، دوازده شب بود که گفت: «فلانی! اگر کسی سراغم را گرفت، توی اتاق جنگم؛ کاری دارم که باید انجام دهم.»
این را گفت و در را پشت سرش بست. ساعتی بعد که از اتاق خارج شد، دیدم چشمانش از شدت گریه به قرمزی گراییده و صورتش نورانیّت خاصّی یافته. برخوردها و سخنانش به گونهای شده بود که من احساس کردم دیگر ماندنی نیست!
از آنجا با خانوادهاش تماس تلفنی گرفت و حرفهایی رد و بدل شد که من دیگر یقین کردم رفتنش بی بازگشت خواهد بود.هنگام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.