- تاریخ ثبتنام
 - 13/7/19
 
- ارسالیها
 - 817
 
- پسندها
 - 4,947
 
- امتیازها
 - 23,673
 
- مدالها
 - 20
 
سطح 
                
    
    
    14
 - نویسنده موضوع
 - #1
 
پسرک با چشمان ریز شده و صورت پف کرده، چپ چپ مسافران را نگاه می کرد. از وقتی که سوار اتوبوس شده بودند و او در کنار مادرش آرام گرفته بود تا حالا که نیمی از مسیر را طی کرده بودند، پسرک همین طور مبهوت و نگران به مردی چشم دوخته بود که با نگاه های خود دائما او را زیر نظر داشتند.
چند جوان که اول کمی آرام و مرموز با هم می خندیدند حالا چیزهایی به یکدیگر گفته و بعد با اشاره به پسرک می خندیدند.
زن دیگر تحمل این وضع را نداشت. در اولین ایستگاه دست پسرک را گرفت و از اتوبوس خارج شد، اما هنوز هم صدای خنده آن چند جوان آزارش می داد.
[IMG alt="کودکان عقب...
چند جوان که اول کمی آرام و مرموز با هم می خندیدند حالا چیزهایی به یکدیگر گفته و بعد با اشاره به پسرک می خندیدند.
زن دیگر تحمل این وضع را نداشت. در اولین ایستگاه دست پسرک را گرفت و از اتوبوس خارج شد، اما هنوز هم صدای خنده آن چند جوان آزارش می داد.
[IMG alt="کودکان عقب...
	
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.