- ارسالیها
- 464
- پسندها
- 2,772
- امتیازها
- 26,473
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #1
«دست کوچکاش در دستم، وارد آرایشگاه شدیم. مدتی، با تعجب به اطراف نگاه کرد، آرام آرام لب ورچید و ناگهان گریه را سر داد.» این، داستان آرایشگاه رفتن خیلی از کوچولوهاست.
توضیحاتی که در خانه داده بودید، کفایت نکرد و او را فقط تا دم در آرایشگاه آورد؛ باقیاش ماند با کرامالکاتبین! دیدن فردی غریبه که در دستاش، قیچی دارد و مدام دور و بر آدم میچرخد، برای کودک، خوفانگیز است. نباید انتظار داشته باشیم کودکانی که بغل غریبه رفتن را دوست ندارند، خود را تسلیم این شرایط کنند. پس، باید دنبال راهحل باشید.
کمی صحبت
با زبانی...
توضیحاتی که در خانه داده بودید، کفایت نکرد و او را فقط تا دم در آرایشگاه آورد؛ باقیاش ماند با کرامالکاتبین! دیدن فردی غریبه که در دستاش، قیچی دارد و مدام دور و بر آدم میچرخد، برای کودک، خوفانگیز است. نباید انتظار داشته باشیم کودکانی که بغل غریبه رفتن را دوست ندارند، خود را تسلیم این شرایط کنند. پس، باید دنبال راهحل باشید.
کمی صحبت
با زبانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.