- ارسالیها
- 5,062
- پسندها
- 70,098
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 34
- نویسنده موضوع
- #1
در تاریکی یکی از شبهای گرم تابستانی، در گوشهای از میدان آزادی، دقیقا در چند قدمی زیرگذر ورودی جاده ساوه ایستاده بود، جایی که ادغام فریادهای رانندگان اتوبوسهای برون شهری و تاکسیهای گردشی، بیش از هر صدای دیگری خودنمایی میکرد و گروه کُری از رانندگان را تشکیل داده بود، به طوری که صدای بوقهای ممتد خودروها در میان صدای رانندگان گم شده بود.
ساک مستطیلی شکل طوسیاش را به پای سمت چپ خود چسبانده بود و در حالی که یک دستش به کیف دستیاش بود، هر چند دقیقه یک بار تلفن همراه خود را چک میکرد که این را میشد از انعکاس نور تلفن همراهش متوجه شد که زیر چادرش پنهان کرده بود و زیر چشمی هم اطراف خود را میپایید که نکند یکی از عابران، هوای دزدی به سرش بزند و در شهر غریب, تلفن همراه او را...
ساک مستطیلی شکل طوسیاش را به پای سمت چپ خود چسبانده بود و در حالی که یک دستش به کیف دستیاش بود، هر چند دقیقه یک بار تلفن همراه خود را چک میکرد که این را میشد از انعکاس نور تلفن همراهش متوجه شد که زیر چادرش پنهان کرده بود و زیر چشمی هم اطراف خود را میپایید که نکند یکی از عابران، هوای دزدی به سرش بزند و در شهر غریب, تلفن همراه او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.