- ارسالیها
- 5,238
- پسندها
- 31,594
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 51
- نویسنده موضوع
- #1
شبی شاه عباس اول در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصبانی شده و خشمگین میشود، در پی غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب برنمیگردد، خبر بازنگشتن دختر که به شاه میرسد، بر ناموس خود که از زیبائی خیره کنندهای بهره داشت سخت به وحشت میافتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تکاپو افتاده ولی او را نمىیابند.
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب میشود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادیکه طلبهای جوان بود میرود، در حجره را میزند، محمدباقر در را باز میکند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او میگوید از بزرگ زادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، طلبه جوان از ترس او را جا میدهد، دختر غذا میطلبد، طلبه میگوید جز نان خشک و ماست چیزی ندارم، میگوید بیاور . غذا میخورد و میخوابد.
وسوسه به طلبه...
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب میشود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادیکه طلبهای جوان بود میرود، در حجره را میزند، محمدباقر در را باز میکند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او میگوید از بزرگ زادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، طلبه جوان از ترس او را جا میدهد، دختر غذا میطلبد، طلبه میگوید جز نان خشک و ماست چیزی ندارم، میگوید بیاور . غذا میخورد و میخوابد.
وسوسه به طلبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر