نمایشنامه نمایشنامه بی نهایت به توان صفر | m.cham کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع mahshad.cham
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 798
  • کاربران تگ شده هیچ

mahshad.cham

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
57
پسندها
691
امتیازها
3,763
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام نگارنده ی هستی»

نام نمایشنامه: بی نهایت به توان صفر
نام نویسنده: mahshad.cham
ژانر: #تراژدی

شخصیت ها:
1. سایه چهارم / دختر/ باران
2. سایه اول / رضا / نامزد باران
3. سایه دوم / نادر/ دوست رضا
4. سایه سوم / نرگس / دوست باران / خواهر نادر
5. مرد / صاحبخانه
6. زن/ همسایه باران
7. *صدا


خلاصه:
دختر: من نمیخواستم اینجوري باشم... من جدا خسته ام.
صدا: (صدای پوزخند می آید) آدم های خسته به تاریکی پناه می یارن؟
دختر: نمی دونم ... (کلافه می شود) نمی دونم ... شاید.
صدا: تو چرا توی تاریکی نشستی؟
دختر: چون از نور می ترسم... چون نمی خوام کسی منو ببینه... چون از بازیچه بودن خسته شدم.
صدا: فکر می کنی بازیچه بودی؟
دختر: اره ... بازیچه ی یه بازی بچگانه.
صدا: نتیجه بازی چی شد؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mahshad.cham

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
57
پسندها
691
امتیازها
3,763
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
پرده ی اول:

همه جا تاریک است . صداي کشیده شدن پایه هاي چوبی صندلی روي زمین می آید. صدا قطع می‌شود. پرتو نوري روي صندلی می افتد. جسمی تیره روي صندلی ظاهر میشود. جسم حرکت می‌کند و چهره ي دختري با چشم هایی در گود رفته نمایان می‌شود. نور می‌رود . صداي بوق ممتدي فضا را پر می کند . صداي آرام دختر جانشین صداي بوق میشود.
دختر: (با هیجان) بالاخره جواب دادي!
صدا: چندمین باریه که توي این ماه باهام تماس میگیري؟
دختر: (صدایش تحلیل می رود) به کمکت نیاز دارم.
صدا: همیشه نیاز داشتی، اما خودت و میزدي به کوچه ي علی چپ! ...(صدای پوزخند می آید) مشکلت همین جاست ... همیشه رد میدي
... رد میدي رد میدي و رد میدي ... اونقدر که میرسی به این نقطه لعنتی! ...(صدا بالا می رود) میرسی به من!
دختر: اصلا هر چی که تو میگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mahshad.cham

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
57
پسندها
691
امتیازها
3,763
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
پرتو نور کم جانی بر روي دختر و صندلی می افتد.
دختر: به نظرت کجا رو اشتباه رفتم؟
صدا: هیچ جا ... همش اشتباه بود ... از اول تا همین نقطه ... تا همین الان که دوباره اومدي سراغ من ... تو همیشه اشتباه می کنی چون سرتا پات اشتباهه ... چون نمیخواي قبول کنی که اشتباه کردي ... شخصیت منزجر کننده اي داري ... از اون دسته دلقک هایی هستی که گریه کردنشون، خنده دارتر از دلقک بازي هاشونه ... از آدمهایی مثل تو متنفرم! ... از آدم هایی که همیشه دنبال دلیل و توجیح کارهاشونن، حتی براي خودشون!
دختر: پس همه اش اشتباه بود !؟ (صدایش ضعیف تر میشود) امروز سنگین حرف میزنی!
صدا: از اول باید همینجوري حرف میزدم ... مشکل ما اینکه همه ي اولین هامون چیزي فراتر از اشتباه بودن!
دختر: اولین مکالمه مون یادته ؟
صدا : من چهارمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mahshad.cham

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
57
پسندها
691
امتیازها
3,763
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دختر: نه! ... میخواستم بهت ثابت کنم که تو هم آدم ها رو قضاوت می کنی! ... آدم ها رو دسته بندي می کنی ... من میگم ، من ناامید نیستم اما امیدوار هم نیستم ... خودم و توي هیچ دسته اي قرار ندادم اما تو ... دائم داری تلاش می کنی تا من و توي یه دسته مشخص بزاري ... تا ازم نتیجه بگیري ... تا بر اساس دسته بندیت منو بشناسی ... تو هم مثل
منی! ... فقط تنها تفاوت مون یه چیزه ... من شعار نمیدم ولی تو میدي! ... من مثل تو جلوي آدما مساوي قرار نمیدم تا جواب آخر بگیرم ... ولی آدم ها رو توي قدر مطلق هم نمیزارم ... می فهمی چی میگم؟ ... منفی براي من نمی تونه با دوخط صاف دوطرفش تبدیل به یه مثبت بشه!
صدا: چون هیچ وقت تغییر و قبول نمی کنی ... رفتن آدم ها رو ... ضربه زدن هاشون رو ... اینکه براشون اضافه اي ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mahshad.cham

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
57
پسندها
691
امتیازها
3,763
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
صحنه دوم :
فضای تاریک، روشن میشود. نور به چشم های دختر ایستاده می تابد. دختر سیاه پوش دستش را جلوی چشم هایش می‌گیرد. طناب دار پایین می آید. فضا کم نور تر میشود. چهار سایه اطراف دختر را پر می کنند. صدای برخورد آب با زمین می آید. دخترک گوش هایش را می گیرد و روی زمین زانو میزند. ذهنش جایی دور از فضای اطرافش چرخ می زند. وجودش می لرزد و صداها گوش هایش را پر می کنند.
دو سایه ی بزرگتر روبه روی دختر می ایستند.
سایه اول: (با خشم) تو آدم کثیفی ای نادر!
سایه دوم: باران خیلی وقته که از تو بریده .... دست از سرش بردار ... بزار خودش انتخاب کنه ... چرا بهش قدرت انتخاب نمیدی؟ ... تا کی میخوای صداش و خفه کنی؟ خوب میدونی که هنوز دلش با منه!
دختر با تشویش از روی زمین بلند می‌شود و به سمت مخالفش می چرخد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mahshad.cham

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
57
پسندها
691
امتیازها
3,763
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
صحنه سوم :
فضا تاریک است. صدای زنگ ممتد تلفن می آید. نور فضا را تا نیمه پر می کند. ساعتی روی دیوار است. صدای تلفن قطع میشود. صدای بال زدن مگس ها می آید. صدای زنگ تلفن دوباره شروع می‌شود. پایه های صندلی چوبی ای دیده میشود. تلفن روی انسرینگ می‌رود.
نرگس: باران (صدایش نگران است) نادر چند روزه غیبش زده ... نمی دونم چرا دارم از تو می پرسم ... ولی تو نادر و ندیدی؟ ... نمی تونیم پیداش کنیم ... سابقه داشته که شب نیاد خونه ولی نه اینقدر طولانی مدت ... می خوایم زنگ بزنیم پلیس ... اگه ازش خبری داری با همین شماره تماس بگیر.

صدای تیک تاک ساعت فضا را پر میکند. صدای بال زدن مگس ها بیشتر شده است. تلفن زنگ میخورد. روی انسرینگ می‌رود.
نرگس: باران (صدایش می لرزد) نمی تونم ازت متنفر باشم لعنتی! ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا